FAGHADKHADA9 Telegram 78106
#سرگذشت

#برشی_از_یک_زندگی
#صنم
#قسمت_نودونهم

عروس کوچکه ی ننه سکینه و سالار خان که چند صباحی بود موندگار شده بودن تو خونه شون هی دور و بره حسین میگشت
و مشکوک میزد ولی سعی کردم به روی خودم نیارم،با علی از روی سنگفرش خونه پایین آمدیم که صدای جیغِ حسین بلند شد طوری وحشتناک گریه میکرد که گفتم حتما چیزی افتاده روش، زودتر از علی خودمُ به داخل اتاق رسوندم که دو باری تو مسیرِ به این کوتاهی سکندری خوردم
و نزدیک بود با مخ پخشِ زمین بشم،حسین از شدت گریه قرمز شده بود
و اشک میریخت بغلش کردم و نگاه بدنش کردم که دیدم روی بازوش یه ردِ نیشگونِ خیلیی بزرگه، جیگرم کبود شد،
قلبم آتیش گرفت،ننه سکینه که کنار ما ایستاده بود تنها کسی که میموند بتول بود.سال های بعد خودش آمد پیشم و اعتراف کرد برای اینکه حسین نمونه رو دستم مجبور شدم نیشگونش بگیرم تا با گریه و سر و صداش از گذاشتنش اینجا منصرف بشین!تا این حد بی رحم اصلا وجود داره، بچه ای که خودش لباسش به تنش از فرطِ لاغری و لاجونی زار میزنه
بگیری این بلا هم سرش بیاری!زودی پیراهنش تنش کردم و رو به علی که نگران نگاهمون میکرد گفتم علی نظرم عوض شد حسین میبریم همونجا پیش خودمون نگه میداریم، خدابزرگه بالاخره شده در تک تک خونه های شهر بزنم نمیزارم بچه‌ام گرسنه بمونه.ننه سکینه ناراحت گفت به جون خودم از بچه ام خوب مراقبت میکنم بزارین بمونه ننه!علی گفت نه ننه دورت بگردم، فوقش یه هفته اینجا بمونه بعدش چی؟ حق با ماه صنم هست میبریمش همراهمون همون لحظه بتول با لبخندی خبیثانه، که شرارت ازش میبارید از جلوی اتاق رد شد، تو دلم گفتم بخدا واگذارت میکنم که اینجوری تن این بچه رو لرزوندی و گوشت تنش کَندی!ننه سکینه کلی شیر همراهمون کرد تا واسه حسین ببریم، چون جدیدا یخچال دار شده بودیم خیالمون راحت شد که چند روزی بچه گرسنه نمیمونه،مهری که وقتی دید حسین همراهمونه و جاش نذاشتی از خوشحالی یه دقیقه هم حسینُ زمین نمیذاشت و میگفت ننه تا رفتین و برگشتین دعا دعا میکردم نظرتون عوض بشه و داداشیُ اونجا نزارین.دقیقا سه ماه و ده روز بعد که حسین آب زیر پوستش رفته بود و سرحال شده بود، شنیدم ثریا ازدواج کرده و به خونه شوهر رفته،شوهرش، زنِ اولشُ طلاق داده بودُ
دومی هم به رحمت خدا رفته بود و با یه بچه ی کوچک‌هم سن و سالِ حسین به خواستگاریِ ثریا میاد،البته که پیر نبودُ سنی نداشته، جیرانم از خدا خواسته ثریا رو به عقدش درمیاره، ثریا هم به جبران مادری کردن برای حسین برای پسر شوهرش مادری میکنه.باخودم گفتم دلم برای ثریا میسوزه، اونم تقصیری نداشت ‌و مثل گذشته ی خودم قربانیِ خواسته های بزرگترهاش شد و یه عمر در حسرت گذشته باید سوخت و عین شمع آب شد و آآآه کشیدم
- ماه صنم، ماه صنم با شنیدن اسمم از زبونِ علی اونم این وقت روز بلند شدم
و صدای مهریُ رو کردم گفتم :مهری مراقب حسین باش تاتی میکنه نخوره زمین من برم تو حیاط ببینم بابات چی میگه علی قدم رو، طول و عرضِ حیاطُ گَز میکرد و معلوم بود حسابی عصبانیه،صدامُ صاف کردمُ گفتم
- سلام، خوبی ؟! چیزی شده این وقت روز پا شدی آمدی اینجا؟علی زیر لب جواب سلام داد و گفت: ببین ماه صنم،تو زن منی و مهری دخترم درسته؟!از سوالِ بی ربطش خندم گرفتُ گفتم خوب مرد این چه سوالیه میپرسی، معلومه دیگه!!
- خوب پس به این برادرزاده‌ی گرامیت بگو فکرِ مهریُ از سرش بندازه، من به امیر دختر نمیدم، هر روز یه خواستگار درست ‌و حسابی میاد پیشم که دخترِ گیس طلاتُ میخوایم اونوقت من دختر بدم به یه شاطر؟میدونستم امیر دیر یا زود خواسته‌اش رو مطرح میکنه ولی نمیدونستم به این زودی،رو به علی گفتم: امیر هنوز بچه است خدمتشُ نرفته مگه الکیه یه چی گفته تو چرا جدی میگیری علی که اصلا حواسش نبود صداش داره بالا میره فریاد زد
- چند روز پیش پسرِ صاحبکارم از مهری خواستگاری کرد، منم گفتم باید با مادرش و خودش حرف بزنم بعد جوابتون میدم،امروز صاحبکارم آمده میگه دخترت به پسرم نمیدادین چرا زدین آش لاشش کردین، پرسیدم چی شده؟ بله شازده فهمیده رفته پسرِ بدبختُ زده و فرار کرده!آبروم رفت علی ناراحت لب تخت نشست و با دست هاش پیشونیشُ گرفت،با تته پته پرسیدم
- خوب از کجا معلوم کارِ امیر بوده؟علی در همون حالتش گفت: خودش به پسره گفته، مهری نامزده پسر دایی‌اش هست
دیگه این دور و بر ها پیدات نشه زدم رو دستم و خجالت زده کنار علی نشستم،علی دستی تو موهاش کشید و گفت
- بخاطر من نرفتن شکایت کنن اما چه فایده آبرو و حیثیتم رفت بعد حرفش بلند شد و بیرون رفت.الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
1👍1



tgoop.com/faghadkhada9/78106
Create:
Last Update:

#سرگذشت

#برشی_از_یک_زندگی
#صنم
#قسمت_نودونهم

عروس کوچکه ی ننه سکینه و سالار خان که چند صباحی بود موندگار شده بودن تو خونه شون هی دور و بره حسین میگشت
و مشکوک میزد ولی سعی کردم به روی خودم نیارم،با علی از روی سنگفرش خونه پایین آمدیم که صدای جیغِ حسین بلند شد طوری وحشتناک گریه میکرد که گفتم حتما چیزی افتاده روش، زودتر از علی خودمُ به داخل اتاق رسوندم که دو باری تو مسیرِ به این کوتاهی سکندری خوردم
و نزدیک بود با مخ پخشِ زمین بشم،حسین از شدت گریه قرمز شده بود
و اشک میریخت بغلش کردم و نگاه بدنش کردم که دیدم روی بازوش یه ردِ نیشگونِ خیلیی بزرگه، جیگرم کبود شد،
قلبم آتیش گرفت،ننه سکینه که کنار ما ایستاده بود تنها کسی که میموند بتول بود.سال های بعد خودش آمد پیشم و اعتراف کرد برای اینکه حسین نمونه رو دستم مجبور شدم نیشگونش بگیرم تا با گریه و سر و صداش از گذاشتنش اینجا منصرف بشین!تا این حد بی رحم اصلا وجود داره، بچه ای که خودش لباسش به تنش از فرطِ لاغری و لاجونی زار میزنه
بگیری این بلا هم سرش بیاری!زودی پیراهنش تنش کردم و رو به علی که نگران نگاهمون میکرد گفتم علی نظرم عوض شد حسین میبریم همونجا پیش خودمون نگه میداریم، خدابزرگه بالاخره شده در تک تک خونه های شهر بزنم نمیزارم بچه‌ام گرسنه بمونه.ننه سکینه ناراحت گفت به جون خودم از بچه ام خوب مراقبت میکنم بزارین بمونه ننه!علی گفت نه ننه دورت بگردم، فوقش یه هفته اینجا بمونه بعدش چی؟ حق با ماه صنم هست میبریمش همراهمون همون لحظه بتول با لبخندی خبیثانه، که شرارت ازش میبارید از جلوی اتاق رد شد، تو دلم گفتم بخدا واگذارت میکنم که اینجوری تن این بچه رو لرزوندی و گوشت تنش کَندی!ننه سکینه کلی شیر همراهمون کرد تا واسه حسین ببریم، چون جدیدا یخچال دار شده بودیم خیالمون راحت شد که چند روزی بچه گرسنه نمیمونه،مهری که وقتی دید حسین همراهمونه و جاش نذاشتی از خوشحالی یه دقیقه هم حسینُ زمین نمیذاشت و میگفت ننه تا رفتین و برگشتین دعا دعا میکردم نظرتون عوض بشه و داداشیُ اونجا نزارین.دقیقا سه ماه و ده روز بعد که حسین آب زیر پوستش رفته بود و سرحال شده بود، شنیدم ثریا ازدواج کرده و به خونه شوهر رفته،شوهرش، زنِ اولشُ طلاق داده بودُ
دومی هم به رحمت خدا رفته بود و با یه بچه ی کوچک‌هم سن و سالِ حسین به خواستگاریِ ثریا میاد،البته که پیر نبودُ سنی نداشته، جیرانم از خدا خواسته ثریا رو به عقدش درمیاره، ثریا هم به جبران مادری کردن برای حسین برای پسر شوهرش مادری میکنه.باخودم گفتم دلم برای ثریا میسوزه، اونم تقصیری نداشت ‌و مثل گذشته ی خودم قربانیِ خواسته های بزرگترهاش شد و یه عمر در حسرت گذشته باید سوخت و عین شمع آب شد و آآآه کشیدم
- ماه صنم، ماه صنم با شنیدن اسمم از زبونِ علی اونم این وقت روز بلند شدم
و صدای مهریُ رو کردم گفتم :مهری مراقب حسین باش تاتی میکنه نخوره زمین من برم تو حیاط ببینم بابات چی میگه علی قدم رو، طول و عرضِ حیاطُ گَز میکرد و معلوم بود حسابی عصبانیه،صدامُ صاف کردمُ گفتم
- سلام، خوبی ؟! چیزی شده این وقت روز پا شدی آمدی اینجا؟علی زیر لب جواب سلام داد و گفت: ببین ماه صنم،تو زن منی و مهری دخترم درسته؟!از سوالِ بی ربطش خندم گرفتُ گفتم خوب مرد این چه سوالیه میپرسی، معلومه دیگه!!
- خوب پس به این برادرزاده‌ی گرامیت بگو فکرِ مهریُ از سرش بندازه، من به امیر دختر نمیدم، هر روز یه خواستگار درست ‌و حسابی میاد پیشم که دخترِ گیس طلاتُ میخوایم اونوقت من دختر بدم به یه شاطر؟میدونستم امیر دیر یا زود خواسته‌اش رو مطرح میکنه ولی نمیدونستم به این زودی،رو به علی گفتم: امیر هنوز بچه است خدمتشُ نرفته مگه الکیه یه چی گفته تو چرا جدی میگیری علی که اصلا حواسش نبود صداش داره بالا میره فریاد زد
- چند روز پیش پسرِ صاحبکارم از مهری خواستگاری کرد، منم گفتم باید با مادرش و خودش حرف بزنم بعد جوابتون میدم،امروز صاحبکارم آمده میگه دخترت به پسرم نمیدادین چرا زدین آش لاشش کردین، پرسیدم چی شده؟ بله شازده فهمیده رفته پسرِ بدبختُ زده و فرار کرده!آبروم رفت علی ناراحت لب تخت نشست و با دست هاش پیشونیشُ گرفت،با تته پته پرسیدم
- خوب از کجا معلوم کارِ امیر بوده؟علی در همون حالتش گفت: خودش به پسره گفته، مهری نامزده پسر دایی‌اش هست
دیگه این دور و بر ها پیدات نشه زدم رو دستم و خجالت زده کنار علی نشستم،علی دستی تو موهاش کشید و گفت
- بخاطر من نرفتن شکایت کنن اما چه فایده آبرو و حیثیتم رفت بعد حرفش بلند شد و بیرون رفت.الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78106

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Telegram is a leading cloud-based instant messages platform. It became popular in recent years for its privacy, speed, voice and video quality, and other unmatched features over its main competitor Whatsapp. Joined by Telegram's representative in Brazil, Alan Campos, Perekopsky noted the platform was unable to cater to some of the TSE requests due to the company's operational setup. But Perekopsky added that these requests could be studied for future implementation. Members can post their voice notes of themselves screaming. Interestingly, the group doesn’t allow to post anything else which might lead to an instant ban. As of now, there are more than 330 members in the group. Concise During the meeting with TSE Minister Edson Fachin, Perekopsky also mentioned the TSE channel on the platform as one of the firm's key success stories. Launched as part of the company's commitments to tackle the spread of fake news in Brazil, the verified channel has attracted more than 184,000 members in less than a month.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American