tgoop.com/faghadkhada9/78105
Last Update:
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#صنم
#قسمت_نودوهشتم
رو به علی گفتم راستش کاری به اینکه چرا اینقدر بی رحمانه ثریا رو زدی ندارم ولی ازت میخوام همین امشب اجازه بدی حسین پیش مادرش بخوابه، بخاطر من نه نگو.علی که بین دو راهی بود بالاخره با کلی بحث کردن و ناز کردن من اجازه دادهمین یه شب حسین پیش مادرش بخوابه، بچه رو آروم بغل کردم و به اتاق ثریا بردم، ثریا عین قرقی خودش بهم رسوند و با اشکهایی که بی صدا ازچشمانش میچکیدن بچه رو بغل کرد و به گوشه اتاقش برد،جیران با سوز و غم نگاه ثریا میکرد که قصد داشت هر جور شده از وجودِ بچه اش سیراب بشه و تا میتونه بوی تنشُ ببلعه و استشمام کنه تا بلکه برای روز های فراقش ذخیره داشته باشه!شب من به توصیه علی که شاید نیمه شب ثریا بچه رو برداره و ببره همونجا موندم هر چند ثریا اونقدر بیچاره بود که چنین کاری اصلا به ذهنشم نمیرسید ولی بخاطر علی چارهای جز موندن نداشتم. روز بعد ثریا و جیران بقچه هاشون جمع کردن و آماده رفتن شدن،ثریا دم در حیاط حسینُ از بغلش جدا کرد و به طرفم گرفتُ با نهایت درموندگی و مظلومی گفت جون تو،
و جون حسین!میدونم بهت بد کردم و نباید وارد زندگیت میشدم اما بدون که به خواست خودم نبود که وارد زندگیت بشم و از همون روز اول ننه ام تو گوشم خوند زن علی باید بشی تا چشم خواهرم که برای پسرش دختر کدخدا گرفته دربیاد و بسوزه و ننه ام داماد شهر نشین و خوش قد بالا گیرش اومدآهی کشیدُ ادامه داد
- اما نمیدونستش دستی دستی زندگیمُ نابود میکنه، بهرحال ازت خواهش میکنم در حقم بزرگی کن و حسین رو عین بچهی خودت بزرگ کن.همهی این حرفها رو با صورتی خیس از اشک و هق هق برام گفت و آخر سر خم شدُ دست هامو بوسید و گفت:پاهاتم بزار ببوسم تا قبول کنی خودمُ به کناری کشیدمُ گفتم: بسه ثریا، من بخدا قسم دلم راضی نیست بچهای از مادرش جدا بشه اما علی شرط کرده اگه من مراقبت نکنم ازش به ننهاش ((همون ننه سکینه)) میسپاردش من واقعا دلم میخواست حسین پیش مادرش باشه نه برای زحمتش بلکه برای اینکه هر چی باشه نُه ماه تو پوست شکمت رشد کرده و درد به دنیا آوردنشُ
خودت کشیدی ولی حالا که زورم به علی نمیرسه.خودم مثل تخم چشمام ازش مراقبت میکنم خیالت راحت باشه.ثریا که دلش قرص شد برای بار آخر روی حسین رو بوسید و با دلی شکسته با مادرش بیرون رفتن. چند روز بعد هم علی به روستا رفت و ملابردو صیغهی طلاقشون جاری کرد و مهرش رو تمام کمال پرداخت کرد و پروندهی ثریا برای همیشه بسته شد.به حسین یا باید شیر خشکی که به تازگی از خارج کشور وارد داروخونه ها شده بود میدادیم یا شیر گاو که همیشه در دسترس نبود، به سختی دو هفته با شیر خشک گذروندیم و علی قرار گذاشته بود یه هفتهای بچه رو پیش ننه سکینه ببریم تا اونجا با شیر گاوهایی که داشتن
غذاش بدیم تا بلکه جونی بگیره.چند روز قبل از رفتن به روستای علی، داخل خونه در حال آشپزی بودم و مهری گهوارهی حسین تکون میداد از وقتی ثریا رفته بود
علی به دنبال مهری رفت و آوردش خونه تا کمک دست من باشه که در خونه با ضرب وحشتناکی باز شد و هاشم پدرِ ثریا وارد اتاق شد، مهری که هول شده بودفوری چارقدشُ وارونه سرش کرد و قدمی عقب گذاشت.رو به هاشم گفتم
- سلام چخبره، چرا اینجوری وارد خونه مردم میشی از شما بعیده!هاشم اخمی کرد و غرید
- ساکت شو زنیکه ی خونه خراب کن،
و بعد حسین رو برداشت و به شدت به زمین کوبید که بچه رنگش به سیاهی رفت، دو دستی تو سرم زدم و نفهمیدم چجوری خودمو به بالینش رسوندم و بغلش کردم، فکر میکردم هاشم آمده تا حسین رو بِبره یا بکُشه، بدنم عین بید میلرزید و نگران حسین بودم که جایش نشکسته باشه و ازطرفی نگاه هاشم میکردم که هیچوقت اینجوری عصبانی ندیده بودمش.هاشم گهواره رو جمع کرد
و گفت:
- اومده بودم گهواره امون رو ببرم جا مونده بود،چرا بزارم بمونه برای این پدرسگ و عصبی از خونه خارج شد، من و مهری همونقدر که عصبی بودم همونقدرم متعجب که یعنی تموم این کاراش واسهی، فقط یه گهواره بود!!!! اصلا قابل هضم نبود.شروع کردم به معاینه ی دست و پا های حسین که خداروشکر آسیبی ندیده بود چون که روی کِناره خورده بود زمین جاییش آسیب ندیده بود، به مهری گفتم چیزی ازحرکت امروز هاشم به علی نگه و فقط بگیم آمده گهوارهی خودشونُ برده. علی که شنید هاشم اینهمه راه رو برای بردن یه گهواره بی ارزش آمده هم خندش گرفته بود هم حرص میخورد.چند روز بعد مهری خونه آذر رفت و من و علی راهیِ روستای پدریه علی شدیم تا یه هفته ای حسینُ به ننه سکینه بسپاریم.ننه سکینه از دیدنمون خیلی خوشحال شد و با کمال میل قبول کرد که حسین یه هفتهای پیشش بمونه،من و علی یه روز موندیم و قصد رفتن کردیم با اینکه دلم به شدت برای حسین تنگ میشد اما چاره ای نبود باید میرفتم چند تا کارِ انجام نشده داشتم الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78105