FAGHADKHADA9 Telegram 78099
بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: صد چهل و هشت

نیم ساعت بعد، موتر مامایش مقابل دروازهٔ خانهٔ بهار ایستاد. بهار با قلبی که می‌ تپید، از موتر پیاده شد. کلید را در قفل دروازه چرخاند و وارد خانه شد.
وقتی داخل دهلیز شد چشمش به دهلیز درهم‌ ریخته، قندیل شکسته، گلدان‌ ها واژگون‌ شده، میزها بر زمین و قطراتی خون که بر روی مبلی کهنه چکیده بود افتاد.
دل بهار فرو ریخت. با صدایی لرزان گفت اینجا چی شده؟؟
با قدم‌ های شتاب‌ زده وارد اطاق خواب شد. منصور با همان لباس‌ های بیرون، بی‌ حرکت روی تخت خوابیده بود. بوت‌ هایش هنوز در پایش بود و دستش با بنداژ پوشانده شده.
بهار لرزان پیش رفت، کنار تخت نشست. دست زخمی منصور را میان دستانش گرفت، آرام بر آن بوسه زد.
و گفت چرا این ‌کار را با خودت کردی منصور؟ چرا؟
منصور چشمانش را باز کرد. وقتی نگاهش به بهار افتاد، لحظه ‌ای خشکش زد. سپس، بی‌ هیچ کلامی، او را در آغوش گرفت. و گفت خدا را شکر برگشتی…
بهار با صدایی آرام و بغض‌دار در آغوشش گفت مرا ببخش منصور اشتباه کردم، کودکانه قضاوت کردم، ولی قول میدهم از این پس تنهایت نگذارم.
منصور زمزمه کرد هیچوقت نرو بهار بدون تو زندگی، جهنم است!
بعد از لحظاتی در آغوش یکدیگر، هر دو برخاستند و خانه را باهم پاک‌ کاری کردند. بعد به خرید رفتند، لوازم ضروری را خریدند و با هم به خانه برگشتند.
نزدیک خانه که شدند، چشم‌ شان به پسری افتاد که با بکس لباس‌ ها، پشت دروازه نشسته بود.
بهار با حیرت گفت این… این یوسف خود ما نیست؟
منصور هم متوجه شد. موتر را ایستاد، و هر دو با شتاب از موتر پیاده شدند.
یوسف با دیدن آنها بغض کرد، خودش را در آغوش پدرش انداخت.
بهار با دیدن بکس و حال آشفته‌ اش پرسید چی شده یوسف جان؟ چرا زنگ‌ نزدی میایی اینگونه پشت دروازه ماندی.
منصور با تعجب موبایلش را بیرون آورد و شمارهٔ پرستو را گرفت. بعد از چند زنگ، صدای بی‌ حوصله ‌ای در گوشش پیچید.
که گفت بله؟
منصور پرسید چرا نگفتی یوسف را می‌ فرستی؟ بیچاره پشت در نشسته بود!
پرستو با لحنی سرد گفت از حالا به بعد خودت بزرگش کن. من دیگر توان مراقبت ندارم. مثلاً تو پدرش هستی. من باید همیشه از خوشی‌ هایم بزنم تا مادری کنم؟ بس است.
تماس قطع شد.
منصور مات و مبهوت موبایل را پایین آورد و زمزمه کرد یعنی چی؟ این زن چی می گوید؟
با بکس یوسف داخل خانه رفت. بهار برای یوسف جوس آورد و رو به‌ رویش نشست.

ادامه داردالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
👍1



tgoop.com/faghadkhada9/78099
Create:
Last Update:

بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: صد چهل و هشت

نیم ساعت بعد، موتر مامایش مقابل دروازهٔ خانهٔ بهار ایستاد. بهار با قلبی که می‌ تپید، از موتر پیاده شد. کلید را در قفل دروازه چرخاند و وارد خانه شد.
وقتی داخل دهلیز شد چشمش به دهلیز درهم‌ ریخته، قندیل شکسته، گلدان‌ ها واژگون‌ شده، میزها بر زمین و قطراتی خون که بر روی مبلی کهنه چکیده بود افتاد.
دل بهار فرو ریخت. با صدایی لرزان گفت اینجا چی شده؟؟
با قدم‌ های شتاب‌ زده وارد اطاق خواب شد. منصور با همان لباس‌ های بیرون، بی‌ حرکت روی تخت خوابیده بود. بوت‌ هایش هنوز در پایش بود و دستش با بنداژ پوشانده شده.
بهار لرزان پیش رفت، کنار تخت نشست. دست زخمی منصور را میان دستانش گرفت، آرام بر آن بوسه زد.
و گفت چرا این ‌کار را با خودت کردی منصور؟ چرا؟
منصور چشمانش را باز کرد. وقتی نگاهش به بهار افتاد، لحظه ‌ای خشکش زد. سپس، بی‌ هیچ کلامی، او را در آغوش گرفت. و گفت خدا را شکر برگشتی…
بهار با صدایی آرام و بغض‌دار در آغوشش گفت مرا ببخش منصور اشتباه کردم، کودکانه قضاوت کردم، ولی قول میدهم از این پس تنهایت نگذارم.
منصور زمزمه کرد هیچوقت نرو بهار بدون تو زندگی، جهنم است!
بعد از لحظاتی در آغوش یکدیگر، هر دو برخاستند و خانه را باهم پاک‌ کاری کردند. بعد به خرید رفتند، لوازم ضروری را خریدند و با هم به خانه برگشتند.
نزدیک خانه که شدند، چشم‌ شان به پسری افتاد که با بکس لباس‌ ها، پشت دروازه نشسته بود.
بهار با حیرت گفت این… این یوسف خود ما نیست؟
منصور هم متوجه شد. موتر را ایستاد، و هر دو با شتاب از موتر پیاده شدند.
یوسف با دیدن آنها بغض کرد، خودش را در آغوش پدرش انداخت.
بهار با دیدن بکس و حال آشفته‌ اش پرسید چی شده یوسف جان؟ چرا زنگ‌ نزدی میایی اینگونه پشت دروازه ماندی.
منصور با تعجب موبایلش را بیرون آورد و شمارهٔ پرستو را گرفت. بعد از چند زنگ، صدای بی‌ حوصله ‌ای در گوشش پیچید.
که گفت بله؟
منصور پرسید چرا نگفتی یوسف را می‌ فرستی؟ بیچاره پشت در نشسته بود!
پرستو با لحنی سرد گفت از حالا به بعد خودت بزرگش کن. من دیگر توان مراقبت ندارم. مثلاً تو پدرش هستی. من باید همیشه از خوشی‌ هایم بزنم تا مادری کنم؟ بس است.
تماس قطع شد.
منصور مات و مبهوت موبایل را پایین آورد و زمزمه کرد یعنی چی؟ این زن چی می گوید؟
با بکس یوسف داخل خانه رفت. بهار برای یوسف جوس آورد و رو به‌ رویش نشست.

ادامه داردالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78099

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

bank east asia october 20 kowloon Image: Telegram. Avoid compound hashtags that consist of several words. If you have a hashtag like #marketingnewsinusa, split it into smaller hashtags: “#marketing, #news, #usa. Private channels are only accessible to subscribers and don’t appear in public searches. To join a private channel, you need to receive a link from the owner (administrator). A private channel is an excellent solution for companies and teams. You can also use this type of channel to write down personal notes, reflections, etc. By the way, you can make your private channel public at any moment. The initiatives announced by Perekopsky include monitoring the content in groups. According to the executive, posts identified as lacking context or as containing false information will be flagged as a potential source of disinformation. The content is then forwarded to Telegram's fact-checking channels for analysis and subsequent publication of verified information.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American