FAGHADKHADA9 Telegram 78090
#سرگذشت

#برشی_از_یک_زندگی
#صنم
#قسمت_نودوپنجم

وقتی به روستا رسیدیم به علی گفتم من میرم خونه بابام، وسایلم گذاشتم بعدش میرم خونه ی خدامراد علی فوری گفت نه صبر کن منم باهات میام.ثریا اخمی کرد و گفت: عه علی زشته بابام نبینی اول بری خونه خدامراد، با ماه صنم بیاین امروز رو اینجا بمونین بعد برین هر جا دلتون خواست.دیدم زشته نریم سری تکون دادم و داخل حیاطِ بزرگ خونه ی جیران و هاشم شدیم،جیران فوری خبردار شد و ولفور به طرف ثریا اومد بوسه بارونش کرد،خوشبحال ثریا که مادر داشت و مادرش چه به خوب و چه بد، اینقدر دوستش داشت،سرم و پایین انداختم که جیران بعد از ثریا حسین رو بوسید و با ما احوالپرسی کرد تعارف کرد بریم داخل.جیران رو ثریا بلند گفت خدا بکُشه منو دخترم، چرا اینقدر نخیف و لاغر شدی هان؟ثریا آهی مظلوم کشید و گفت: اییی ننه جان این بچه از بس شیر میخوره ماشاالله نمیزاره گوشتی به تنِ من بمونه که ولی در حقیقت ثریا نسبت به قبل تپل تر شده بود و دیگه اون دخترک ریزه میزه نبود و استخوان ترکونده بود، این مادر و دختر از چه لاغری سخن میگفتن الله اعلم!بعد خوردن ناهار دیگه ادا واطوارشونُ نتونستم تحمل بکنم و وسایلم جمع کردم که برم خونه داداش هام،علی هم گفت باهام میاد.سه روزی با علی به همه ی اقوام سر زدیم و احوالشون جویا شدیم که علی ازم خواست پیش ثریا برم
و آماده بشیم روز بعدش برگردیم،رو بهش گفتم
- پس خودت چی!؟ نمیایی؟دستی به ریشِ نداشته اش کشید و گفت
- من امروز یکی از دوست های قدیمیم دیدم ازم خواست حتما تا روستای بالایی همراهیش کنم،احتمالا به امید خدا صبح زود میرسیم خونه،چون شب خطرناکه همونجا میمونیم تو برو خونه هاشم تا راهمون یه باره بشه، باشه خانومی؟با ناز موهایِ بیرون آمده از چارقدِ دور طلاییمُ که تازه زنگشون کردم به داخل هول دادم
و گفتم
- بخاطر تو میرم وگرنه میدونی که از فضا و جوِ خونشون خوشم نمیاد.دلبرانه خندیدم و دلبرانه جواب گرفتم، اول تا خونه هاشم همراهیم کرد و سوغاتیُ وسایلی که زن داداش ها بهم داده بودن رو آورد و بعد از خداحافظی با ثریا و جیران رفتش.از اینکه باید تا فردا تنهایی کنارِ این مادر و دختر سَر میکردم حس خوبی نداشتم ولی ناچار باید تحمل میکردم،خیلی نگذشته بود که صدای گریه ی حسین بلند شد،هر چی بغلش کردم و دور اتاق چرخوندمش آروم نشد مثل اینکه گرسنه‌اش شده بود، رو به ثریا که بیخیال دراز کشیده بود گفتم
- ثریا بیا بچه بگیر شیرش بده خیلی گرسنه است گناه داره.ثریا بلند شد و از ساکش قوطیِ شیر خشکی درآورد و براش شیر خشک درست کرد و پستونکُ به دهان بچه داد، هاج واج پرسیدم
- چرا شیر خودت بهش نمیدی؟! گناه داره بچت جیران که همون لحظه وارد اتاق شد با اخم و تخم گفت چی چیو شیر خودش بهش بده!!بچه ام تا اینجا بوده یه سره کباب و برنج میخورد، لباسش اطلس و ابریشم بود، آخرِ هر گیسش قرون قرون سکه آویزون بود سکه ای که علی و امثالش دستمزدِ جون کَندنِ یه ماهشونه!بچه ام از وقتی زن علی شده گوشت به تنش نمونده،رنگ به رو نداره! تو یه اتاق فسقلی زندونی شده سال به سال رنگ بیرون نمیبینه، گفتم عروس علی میشه،شهرنشین میشه تو کاخ زندگی میکنه نمیدونستم دستی دستی دخترِ
مثل دسته گلم رو بدبخت میکنم.جیران تمومه عقده های دلش بیرون ریخت
و گفت و گفت تا خسته شد، ثریا هم با چشمانی اشکی زل زده بود به دهان مادرش و تند تند آه می‌کشید و پستونک شیر دومیُ به دهانِ حسین میداد.اونقدر آتیششون تند بود ترسیدم بگم وقتی عاشق قد و بالای رعنای علی شدین باید فکر اینجاشم میکردین،پیش خودشون گفته بودن علی که اینقدر تیپ و قیافه داره خدا میدونه چه خونه زندگی داره و دخترمون تو شهر و کاخ زندگی میکنه،نمیدونستن همین خونه‌ی کلنگی هم از پولِ آش و حلیم فروختنِ من درست شده!!!هی دهان باز کردم بگم ولی بعدش پیش خودم گفتم ولش کن الان من بگم میگن از آه و نفرینت بوده که بچه ام خوشبخت نشده پس بی صدا زل زدم بهشون تا ببینم امروز چجوری قراره سپری بشه.تا شب یه قوطی شیر خشک به بچه ی بیچاره خوروندن هی میگفتم نده شیرخودتو بده کوو گوش شنوا بچمم همش گریه میکرد بغل من بود.
-به ثریا گفتم نکن هر چیزی حدی داره میگفت به تو چه، چرا تو کار من و بچه ام دخالت میکنی شب شده بود که صدای گریه ی حسین به هوا بلند شد و یه ثانیه آروم نمیگرفت،یه ساعت که گذشت بچه تب کرد و اسهال شد و دلپیچه امونش برید، هنوز کهنه اش عوض نشده بوددوباره اسهال میشد،اول که جیران گفت بچه‌ام چشم زدن از بس ماشاالله خوش خوراکه و براش اسفند دود کرد.دید نه افاقه نکرد عرق نعنا به خوردش داد،منم هی غصه میخوردم و کاری الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9 نمیتونستم براش انجام بدم،بچه طفلی تو تب میسوخت و عین زغالِ برافروخته گُر گرفته بود
5👍1



tgoop.com/faghadkhada9/78090
Create:
Last Update:

#سرگذشت

#برشی_از_یک_زندگی
#صنم
#قسمت_نودوپنجم

وقتی به روستا رسیدیم به علی گفتم من میرم خونه بابام، وسایلم گذاشتم بعدش میرم خونه ی خدامراد علی فوری گفت نه صبر کن منم باهات میام.ثریا اخمی کرد و گفت: عه علی زشته بابام نبینی اول بری خونه خدامراد، با ماه صنم بیاین امروز رو اینجا بمونین بعد برین هر جا دلتون خواست.دیدم زشته نریم سری تکون دادم و داخل حیاطِ بزرگ خونه ی جیران و هاشم شدیم،جیران فوری خبردار شد و ولفور به طرف ثریا اومد بوسه بارونش کرد،خوشبحال ثریا که مادر داشت و مادرش چه به خوب و چه بد، اینقدر دوستش داشت،سرم و پایین انداختم که جیران بعد از ثریا حسین رو بوسید و با ما احوالپرسی کرد تعارف کرد بریم داخل.جیران رو ثریا بلند گفت خدا بکُشه منو دخترم، چرا اینقدر نخیف و لاغر شدی هان؟ثریا آهی مظلوم کشید و گفت: اییی ننه جان این بچه از بس شیر میخوره ماشاالله نمیزاره گوشتی به تنِ من بمونه که ولی در حقیقت ثریا نسبت به قبل تپل تر شده بود و دیگه اون دخترک ریزه میزه نبود و استخوان ترکونده بود، این مادر و دختر از چه لاغری سخن میگفتن الله اعلم!بعد خوردن ناهار دیگه ادا واطوارشونُ نتونستم تحمل بکنم و وسایلم جمع کردم که برم خونه داداش هام،علی هم گفت باهام میاد.سه روزی با علی به همه ی اقوام سر زدیم و احوالشون جویا شدیم که علی ازم خواست پیش ثریا برم
و آماده بشیم روز بعدش برگردیم،رو بهش گفتم
- پس خودت چی!؟ نمیایی؟دستی به ریشِ نداشته اش کشید و گفت
- من امروز یکی از دوست های قدیمیم دیدم ازم خواست حتما تا روستای بالایی همراهیش کنم،احتمالا به امید خدا صبح زود میرسیم خونه،چون شب خطرناکه همونجا میمونیم تو برو خونه هاشم تا راهمون یه باره بشه، باشه خانومی؟با ناز موهایِ بیرون آمده از چارقدِ دور طلاییمُ که تازه زنگشون کردم به داخل هول دادم
و گفتم
- بخاطر تو میرم وگرنه میدونی که از فضا و جوِ خونشون خوشم نمیاد.دلبرانه خندیدم و دلبرانه جواب گرفتم، اول تا خونه هاشم همراهیم کرد و سوغاتیُ وسایلی که زن داداش ها بهم داده بودن رو آورد و بعد از خداحافظی با ثریا و جیران رفتش.از اینکه باید تا فردا تنهایی کنارِ این مادر و دختر سَر میکردم حس خوبی نداشتم ولی ناچار باید تحمل میکردم،خیلی نگذشته بود که صدای گریه ی حسین بلند شد،هر چی بغلش کردم و دور اتاق چرخوندمش آروم نشد مثل اینکه گرسنه‌اش شده بود، رو به ثریا که بیخیال دراز کشیده بود گفتم
- ثریا بیا بچه بگیر شیرش بده خیلی گرسنه است گناه داره.ثریا بلند شد و از ساکش قوطیِ شیر خشکی درآورد و براش شیر خشک درست کرد و پستونکُ به دهان بچه داد، هاج واج پرسیدم
- چرا شیر خودت بهش نمیدی؟! گناه داره بچت جیران که همون لحظه وارد اتاق شد با اخم و تخم گفت چی چیو شیر خودش بهش بده!!بچه ام تا اینجا بوده یه سره کباب و برنج میخورد، لباسش اطلس و ابریشم بود، آخرِ هر گیسش قرون قرون سکه آویزون بود سکه ای که علی و امثالش دستمزدِ جون کَندنِ یه ماهشونه!بچه ام از وقتی زن علی شده گوشت به تنش نمونده،رنگ به رو نداره! تو یه اتاق فسقلی زندونی شده سال به سال رنگ بیرون نمیبینه، گفتم عروس علی میشه،شهرنشین میشه تو کاخ زندگی میکنه نمیدونستم دستی دستی دخترِ
مثل دسته گلم رو بدبخت میکنم.جیران تمومه عقده های دلش بیرون ریخت
و گفت و گفت تا خسته شد، ثریا هم با چشمانی اشکی زل زده بود به دهان مادرش و تند تند آه می‌کشید و پستونک شیر دومیُ به دهانِ حسین میداد.اونقدر آتیششون تند بود ترسیدم بگم وقتی عاشق قد و بالای رعنای علی شدین باید فکر اینجاشم میکردین،پیش خودشون گفته بودن علی که اینقدر تیپ و قیافه داره خدا میدونه چه خونه زندگی داره و دخترمون تو شهر و کاخ زندگی میکنه،نمیدونستن همین خونه‌ی کلنگی هم از پولِ آش و حلیم فروختنِ من درست شده!!!هی دهان باز کردم بگم ولی بعدش پیش خودم گفتم ولش کن الان من بگم میگن از آه و نفرینت بوده که بچه ام خوشبخت نشده پس بی صدا زل زدم بهشون تا ببینم امروز چجوری قراره سپری بشه.تا شب یه قوطی شیر خشک به بچه ی بیچاره خوروندن هی میگفتم نده شیرخودتو بده کوو گوش شنوا بچمم همش گریه میکرد بغل من بود.
-به ثریا گفتم نکن هر چیزی حدی داره میگفت به تو چه، چرا تو کار من و بچه ام دخالت میکنی شب شده بود که صدای گریه ی حسین به هوا بلند شد و یه ثانیه آروم نمیگرفت،یه ساعت که گذشت بچه تب کرد و اسهال شد و دلپیچه امونش برید، هنوز کهنه اش عوض نشده بوددوباره اسهال میشد،اول که جیران گفت بچه‌ام چشم زدن از بس ماشاالله خوش خوراکه و براش اسفند دود کرد.دید نه افاقه نکرد عرق نعنا به خوردش داد،منم هی غصه میخوردم و کاری الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9 نمیتونستم براش انجام بدم،بچه طفلی تو تب میسوخت و عین زغالِ برافروخته گُر گرفته بود

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78090

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

According to media reports, the privacy watchdog was considering “blacklisting” some online platforms that have repeatedly posted doxxing information, with sources saying most messages were shared on Telegram. You can invite up to 200 people from your contacts to join your channel as the next step. Select the users you want to add and click “Invite.” You can skip this step altogether. How to create a business channel on Telegram? (Tutorial) How to Create a Private or Public Channel on Telegram? Clear
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American