tgoop.com/faghadkhada9/78082
Last Update:
📚❅┅┅┅┄┄
#یک_نکته_از_هزاران
ملانصرالدین یه روز به سرش زد بُزش رو بفروشه، به زنش گفت: زن فردا این بُز رو می برم بازار می فروشم.
صبح شال و کلاه کرد رفت بازار، یکی گفت: ملا بُزت چند؟ ملا گفت: ده دینار، طرف ده دینار داد و بُز رو خرید. داشت بُز رو می بُرد که ملا یه نگاه به بُزش کرد و با خودش گفت: عجب بزی!! کَفِ کفِ بیست دیناری می ارزه. داد زد: دایی من بُز رو خریدارم، یارو گفت: چند میخری، ملا گفت: ۱۵ دینار، یارو گفت: باشه، ملا ۵ دینار هم گذاشت رو ده دیناری که از طرف گرفته بود و بُزه رو گرفت و خوشحال راهی منزل شد.
رسید خونه داد زد: زَن زَن، زنش گفت: چیه؟ ملا گفت: امروز ۵ دینار سود کردم!! زنش گفت: چجوری، ملا گفت: بز رو ۱۰ دینار فروختم، بعد نیگاه کردم دیدم ۲۰ دینار می ارزه، فوری ۱۵ دینار دادم خریدم.
زنش گفت: مرحبا!!! حالا بگو من چیکار کردم؟ ملا گفت: تو چیکار کردی؟ زنش گفت: اون وانتی بود می اومد تو کوچه وسایل می خرید، ملا گفت: خب، زنش گفت: اومد دَم دَر، منم آوردم اون نخ هایی که ریسیده بودم رو بهش بفروشم، وزن کرد از یه کیلو یه چیکه کم بود تا روشو کرد اون ور النگوهام رو گذاشتم لای نخ ها، فیکس شد یه کیلو!!!
ملا گفت: ایول، ایول، باریکلا!!! من در بیرون و تو در اندرون، اینجوری تلاش کنیم یه چیزی میشیم :))
می خندید؟
همه ما از این آفت ها داریم، تاریخ معاملاتمون پُره، ربطی هم به دانش کتابی مون هم شاید نداره.
زندگی هم همینه، پُره از داستانهای ملانصرالدینی و زنش، چند بار شده یه چیزی رو مُفت دادیم و برا پس گرفتنش کلی هزینه کردیم
چقدر شده یه چیز باارزش رو فدای یه چیز بی ارزش کردیم الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
می تونه مادی هم نباشه حتی.
اگر داستان خودمون رو بنویسیم به مرور رفتارهای ملانصرالدینی مون کم میشه.
کم هم نشه می خونیم و روحمون تازه میشه میفهمیم قبلا چقدکارای ملا نصرالدینی کردیم
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78082