tgoop.com/faghadkhada9/78066
Last Update:
#دوقسمت دویست وسی ویک ودویست وسی ودو
📖سرگذشت کوثر
استرس و نگرانی زیادی را به دوش میکشیدم میدونستم کار سختی در پیش دارم طول نکشید که بالاخره حکم تخلیه خونه لادن هم اومد مهدی دنبال همه کارها رفته بود
رفته بود سراغ لادن و بهش گفته بود دو هفته وقت داری این خونه رو تخلیه کنی
اگه تخلیه نکنی با مامور میام تورو از این خونه میندازم بیرون آبروت جلوی در و همسایه میره هیچ وقت دلم نمیخواست این روزها رو ببینم اما داشتم میدیدم مهدی بهم گفت لادن کلی فحش داده بهش گفته خدا از اون خواهرت نگذره الهی به خاک سیاه بشینه
گفتم نکنه نفرینش منو بگیره بعد بلافاصله به حرف خودم خندیدم کدوم نفرین اون یه عمر منو اذیت کرده بوددو هفته بعد لادن خونه رو تخلیه کردو کلید و به مهدی تحویل داده بود مهدی منو برد خونه لادن .مهدی بهم گفت آبجی بیا بریم خونه پسرتو ببین تا حالا که ندیدی الان بیا بریم ببین گفتم آخه چه جوری برم تو اون خونه .خونهای که دیگه نه پسرم هست نه عروسم نه نوه هام به چه درد من میخوره من اون موقع اون خونه رومیخواستم برم ببینم نه الان مهدی ولی منو به زور برد گفت باید بریم ببینیم فقط همین یه بار بیا بریم ببینیم دیگه نمیگم بیا بریم ببینیم با پاهای لرزان جلوی خونه یونس وایستادم خونه ویلایی خیلی بزرگ
که نشون دهنده این بود صاحباش آدمهای متمولی بودن و هستن اشک از چشمام سرازیر شد دلم میخواست در و بزنم و یونس در و روم باز کنه اما خودمم خوب میدونستم خیالش برام محاله وقتی کلید انداختیم و وارد شدیم بوی بسیار بدی به مشام من و مهدی خوردجوری که همون جلوی در ورودی شروع کردم عق زدن و بالا آوردن رفتم کنار باغچه بالا بیارم تا حالم بهتر شه یونس بهم گفت من میرم داخل ببینم چه خبره بوی تعفن از خونه میاد گفتم نکنه کسی مرده جنازش تو خونست؟یونس گفت فقط خواهر من اینجا بمون داخل نیا برم ببینم چه خبره همونجا نشستم چشام قرمز شده بود سرم گیج میرفت مهدی رو چند بار صدا کردم گفتم مهدی چرا نمیای چه خبره اومد بیرون حالش بد بوداومد بیرون درو بست در رو قفل کرد بهم گفت بیا بریم گفتم چه خبر شده سرم داد زد و گفت میگم بیا بریم دستمو گرفت دنبال خودش کشید گفتم مهدی چته دستم درد گرفت گفت نامردی اگه
حتی به این فکر بیفتی که این خونه رو به نام اون عروس و نوههای بیهمه چیزت بکنی
از سگ کمتری فهمیدی چی گفتم گفتم خیلی بد با من داری حرف میزنی من خواهر بزرگترتم حکم مادرتو دارم تو حق نداری به من بیاحترامی کنی گفت دلت میخواد بدونی تو اون خراب شده چه خبره گفتم دلم میخواد بدونم حق دارم بدونم بهم گفت بیا بریم خواهر من با اعصاب من انقدر بازی نکن حال و حوصله ندارم گفتم پس بهم بگو چی شده گفت از در خونه که رفتیم بیرون واست همه چی رو میگم ولی اینجا نمیگم فقط بیا بریم
یک لحظه ترسیده بودم به خودم گفتم نکنه واقعاً جنازه اونجا باشه سوار ماشین شدیم گفتم چه اتفاقی افتاده اونجا جنازه ای چیزی افتاده بود بایدبه پلیس زنگ بزنیم گفت چقدر تو ساده و احمقی سنت داره میره بالا ولی هنوز مثل بچهها فکر میکنی نه خواهر من ای کاش جنازه افتاده بودکه اینجوری منو آتیش نمیزدپسرت واقعاً گندزده با این زن گرفتنش با این بچه آوردنش تو این سالها چه غلطی میکرده من مطمئنم پسرتو به غیر از اینکه ناز زنشو بگیره لوسش کنه هیچ کار دیگه نمیکرده حتی بچههاشم تربیت نکرده گفتم مهدی راجع پسرم درست حرف بزن یونس پسر خوبیه فقط گول خوردخودشم الان پشیمونه وقتی بهم زنگ میزنه گریه میکنه
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78066