FAGHADKHADA9 Telegram 78061
#سرگذشت

#برشی_از_یک_زندگی
#صنم
#قسمت_نودودوم

چون داخل حیاط بودن کامل صداشونُ از پنجره میشنیدم. علی موقعه کباب سیخی دست گرفت برای من بیاره که ثریا لب هاشو غنچه کرد و گفت
- آقاا من هنوز گشنمه میشه اون سیخ کبابِ دستتو بخورم.جیران هم فوری گفت آره چرا که نشه،ماه صنم اونقدر خانمه که درک میکنه زن حامله یعنی چی؟ هر چند چند سالیه آبستن نشده ولی قبلا از اون شوهرش دو تا آورده دیگه.کامل طعنه و کنایه ای که از جمله ها و لحنش می‌بارید
رو درک میکردم.علی ناچار از وسط راه برگشت و سیخ کباب رو به طرف ثریا گرفت، قشنگ میدیدم که خودشم هر چی اون ها اصرار کردن یه لقمه بخور،هیچی نخورد و سگرمه هاش حسابی تو هم بود.موقعه خواب ثریا دست علی گرفته بود که علی دستش کشیدُ و گفت
- میرم پیش ماه صنم،تو کنارمادرت باش و در برابر چشمانِ پر از حرصِ ثریا به طرف اتاق من آمد.‌سریع در باز کردم و به داخل خونه دعوتش کردم علی ناراحت و خجول بود اما من با لب خندون باهاش حرف میزدم کاله جوش درست کرده بودم با کشک با مخلافاات سبزی داشتم،سفره پهن کردم.علی سر سفره نشست و با خجالت گفت شرمنده که نشد.میان حرفش پریدمُ گفتم حرفشم نزن شامت بخور عزیزم.علی لبخندی زد
و با اشتها شروع کرد به غذا خوردن و نصف غذای منم خوردعلی دیگه تا جیران بود یه سره خونه من می‌اومد و وقتی ثریا اعتراض میکرد میگفت...
- ننه ات کنارته دیگه دردت چیه ؟!حسود نبودم و نیتم این نبود که علی رو کلا کاری کنم به ثریا رسیدگی نکنه ولی باز اون هورمون ها و ویژگی های زنانه‌ام باعث میشد دلم اجازه نده علی خیلی پیش ثریا بمونه. چند مدت خونه سرهنگ کارمیکردم میخاستم خرج و مخارج خودمو مهری رو دربیارم و کمی برای خودم پس انداز داشته باشم تابرای پیری و کوریم باشه.از خونه ی سرهنگ بیرون آمدم،حسابی خسته شده بودم، مداوای دخترش خیلی زمان بر شده بود و سرهنگ جز من به هیچ طبیب و پزشکی اعتماد نداشت،وخداروشکر پول خوبی هم بهم به عنوان دستمزد میداد.نزدیک خونه که شدم یه دفعه بازوم کشیده شد و به عقب پرت شدم چون یه دفعه ای شده بود تعادلم از دست دادم و به زمین خوردم،همون لحظه یه اتول (((ماشین کوتاه قدیمی)))این واژه رو قدیمی ها بکار
می برند..... که جدیدا زیاد شده بودن تو خیابون ها، بوق بوق کنان نزدیکم شد که سریع وحشت زده خودمُ به کناری پرت کردم.راننده اتول با دعوا از کنارم گذشت،تازه به خودم آمدم و بلند شدمُ لباسم رو تکوندم و کیفم برداشتم که یه زن نقاب زده بهم حمله کرد و شروع کرد به دری وری گفتن.چشمانم دیگه جایی برای باز شدن از فرط تعجب نداشتن، با تعجب و عصبانیت گفتم تو کی هستن زنِ خیره سر که جرات کردی وسط خیابون برای من عربده بکشی و جار و جنجال به پا کنی ؟!زن نقابش که بالا زد بیشتر از پیش تعجب کردم با تعجب و حیرت پرسیدم
- گلی، تو اینجا چکار میکنی؟چت شده،بچه هات خوبن؟قائد چطوره؟اسم قائد که آمد مثل مرغ سر کنده جیغ زد
- عفریته ی شوم،اسمِ شوهر من سر زبونت نیار!چرا دست از سر من برنمیداری
چی از جون من میخوای هان؟ تو چه خورده بُرده ای با قائد داری؟ اگه میخواستیش چرا زنش نشدی هان،شنیده بودم که عاشق سینه چاکت بوده با سیلی که بهش زدم سکوت کرد و با تعجب و عصبانیت نگاه خیره‌اش رو حواله داده بود به صورتم آروم و شمرده شمرده بهش گفتم گلی تو عین خواهر و دخترم بودی،چطور به خودت اجازه میدی هر چی به فکر و ذهنت میرسه رو به زبونت جاری کنی؟ این بار رو نشنیده میگیرم و به هیچکس چیزی از این دیدار نمیگم ولی اگه شورش در بیاری اونوقت نمیتونم سکوت کنم.خجالت نمیکشی قائد عین برادرمه!!!تنه ای بهش زدم و به طرف خونه ام رفتم.زنِ لعنتی دیوونه شده بود.بازوم درد گرفته بود و احتمال میدادم بخاطر برخوردم با جاده زخمی شده باشه.تو حیاط ثریا بود که با خیال راحت روی تختِ زیر درخت لم داده بود و با بادبزن خودشُ باد میزدماه نهم اش بود و حسابی باد کرده بود از احوالاتش معلوم بود که پسری به شکم داره!به من اعتماد نداشت و یه قابله از روستا وَردست خودش آورده بود.هر چی علی گفته بودماه صنم وارد تر و با تجربه تره زیر بار نرفته بود و منو دشمنِ خودش و بچه‌اش فرض میکرد،چه بهتر من که اصلا ناراحت نبودم بلکه خوشحالم بودم.آذر زودتر از ثریا دخترش به دنیا آورد، احمد کم کم به تکاپو افتاده بود تا زمین و خونه بخره چون خونشون کوچک بود و بچه ها نمیتونستن زیاد وول((به معنی چرخیدن)) بخورندو راحت باشند اما کمی پول کم داشت به من چیزی نگفته بودن من بعدها فهمیدم که از عباس پول قرض کردن‌ و یه زمین خیلی بزرگ و ویلایی خریده بود و چند روز بود که در حال ساخت و ساز بود.جیران، دو هفته‌ای میشد با قابله به خونه ی دخترش اومده بود تا واسه زایمانِ دخترش کنارش باشه الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
و حسابی خرج روی دست علی گذاشته بود،
1👌1



tgoop.com/faghadkhada9/78061
Create:
Last Update:

#سرگذشت

#برشی_از_یک_زندگی
#صنم
#قسمت_نودودوم

چون داخل حیاط بودن کامل صداشونُ از پنجره میشنیدم. علی موقعه کباب سیخی دست گرفت برای من بیاره که ثریا لب هاشو غنچه کرد و گفت
- آقاا من هنوز گشنمه میشه اون سیخ کبابِ دستتو بخورم.جیران هم فوری گفت آره چرا که نشه،ماه صنم اونقدر خانمه که درک میکنه زن حامله یعنی چی؟ هر چند چند سالیه آبستن نشده ولی قبلا از اون شوهرش دو تا آورده دیگه.کامل طعنه و کنایه ای که از جمله ها و لحنش می‌بارید
رو درک میکردم.علی ناچار از وسط راه برگشت و سیخ کباب رو به طرف ثریا گرفت، قشنگ میدیدم که خودشم هر چی اون ها اصرار کردن یه لقمه بخور،هیچی نخورد و سگرمه هاش حسابی تو هم بود.موقعه خواب ثریا دست علی گرفته بود که علی دستش کشیدُ و گفت
- میرم پیش ماه صنم،تو کنارمادرت باش و در برابر چشمانِ پر از حرصِ ثریا به طرف اتاق من آمد.‌سریع در باز کردم و به داخل خونه دعوتش کردم علی ناراحت و خجول بود اما من با لب خندون باهاش حرف میزدم کاله جوش درست کرده بودم با کشک با مخلافاات سبزی داشتم،سفره پهن کردم.علی سر سفره نشست و با خجالت گفت شرمنده که نشد.میان حرفش پریدمُ گفتم حرفشم نزن شامت بخور عزیزم.علی لبخندی زد
و با اشتها شروع کرد به غذا خوردن و نصف غذای منم خوردعلی دیگه تا جیران بود یه سره خونه من می‌اومد و وقتی ثریا اعتراض میکرد میگفت...
- ننه ات کنارته دیگه دردت چیه ؟!حسود نبودم و نیتم این نبود که علی رو کلا کاری کنم به ثریا رسیدگی نکنه ولی باز اون هورمون ها و ویژگی های زنانه‌ام باعث میشد دلم اجازه نده علی خیلی پیش ثریا بمونه. چند مدت خونه سرهنگ کارمیکردم میخاستم خرج و مخارج خودمو مهری رو دربیارم و کمی برای خودم پس انداز داشته باشم تابرای پیری و کوریم باشه.از خونه ی سرهنگ بیرون آمدم،حسابی خسته شده بودم، مداوای دخترش خیلی زمان بر شده بود و سرهنگ جز من به هیچ طبیب و پزشکی اعتماد نداشت،وخداروشکر پول خوبی هم بهم به عنوان دستمزد میداد.نزدیک خونه که شدم یه دفعه بازوم کشیده شد و به عقب پرت شدم چون یه دفعه ای شده بود تعادلم از دست دادم و به زمین خوردم،همون لحظه یه اتول (((ماشین کوتاه قدیمی)))این واژه رو قدیمی ها بکار
می برند..... که جدیدا زیاد شده بودن تو خیابون ها، بوق بوق کنان نزدیکم شد که سریع وحشت زده خودمُ به کناری پرت کردم.راننده اتول با دعوا از کنارم گذشت،تازه به خودم آمدم و بلند شدمُ لباسم رو تکوندم و کیفم برداشتم که یه زن نقاب زده بهم حمله کرد و شروع کرد به دری وری گفتن.چشمانم دیگه جایی برای باز شدن از فرط تعجب نداشتن، با تعجب و عصبانیت گفتم تو کی هستن زنِ خیره سر که جرات کردی وسط خیابون برای من عربده بکشی و جار و جنجال به پا کنی ؟!زن نقابش که بالا زد بیشتر از پیش تعجب کردم با تعجب و حیرت پرسیدم
- گلی، تو اینجا چکار میکنی؟چت شده،بچه هات خوبن؟قائد چطوره؟اسم قائد که آمد مثل مرغ سر کنده جیغ زد
- عفریته ی شوم،اسمِ شوهر من سر زبونت نیار!چرا دست از سر من برنمیداری
چی از جون من میخوای هان؟ تو چه خورده بُرده ای با قائد داری؟ اگه میخواستیش چرا زنش نشدی هان،شنیده بودم که عاشق سینه چاکت بوده با سیلی که بهش زدم سکوت کرد و با تعجب و عصبانیت نگاه خیره‌اش رو حواله داده بود به صورتم آروم و شمرده شمرده بهش گفتم گلی تو عین خواهر و دخترم بودی،چطور به خودت اجازه میدی هر چی به فکر و ذهنت میرسه رو به زبونت جاری کنی؟ این بار رو نشنیده میگیرم و به هیچکس چیزی از این دیدار نمیگم ولی اگه شورش در بیاری اونوقت نمیتونم سکوت کنم.خجالت نمیکشی قائد عین برادرمه!!!تنه ای بهش زدم و به طرف خونه ام رفتم.زنِ لعنتی دیوونه شده بود.بازوم درد گرفته بود و احتمال میدادم بخاطر برخوردم با جاده زخمی شده باشه.تو حیاط ثریا بود که با خیال راحت روی تختِ زیر درخت لم داده بود و با بادبزن خودشُ باد میزدماه نهم اش بود و حسابی باد کرده بود از احوالاتش معلوم بود که پسری به شکم داره!به من اعتماد نداشت و یه قابله از روستا وَردست خودش آورده بود.هر چی علی گفته بودماه صنم وارد تر و با تجربه تره زیر بار نرفته بود و منو دشمنِ خودش و بچه‌اش فرض میکرد،چه بهتر من که اصلا ناراحت نبودم بلکه خوشحالم بودم.آذر زودتر از ثریا دخترش به دنیا آورد، احمد کم کم به تکاپو افتاده بود تا زمین و خونه بخره چون خونشون کوچک بود و بچه ها نمیتونستن زیاد وول((به معنی چرخیدن)) بخورندو راحت باشند اما کمی پول کم داشت به من چیزی نگفته بودن من بعدها فهمیدم که از عباس پول قرض کردن‌ و یه زمین خیلی بزرگ و ویلایی خریده بود و چند روز بود که در حال ساخت و ساز بود.جیران، دو هفته‌ای میشد با قابله به خونه ی دخترش اومده بود تا واسه زایمانِ دخترش کنارش باشه الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
و حسابی خرج روی دست علی گذاشته بود،

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78061

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

For crypto enthusiasts, there was the “gm” app, a self-described “meme app” which only allowed users to greet each other with “gm,” or “good morning,” a common acronym thrown around on Crypto Twitter and Discord. But the gm app was shut down back in September after a hacker reportedly gained access to user data. 3How to create a Telegram channel? Private channels are only accessible to subscribers and don’t appear in public searches. To join a private channel, you need to receive a link from the owner (administrator). A private channel is an excellent solution for companies and teams. You can also use this type of channel to write down personal notes, reflections, etc. By the way, you can make your private channel public at any moment. Other crimes that the SUCK Channel incited under Ng’s watch included using corrosive chemicals to make explosives and causing grievous bodily harm with intent. The court also found Ng responsible for calling on people to assist protesters who clashed violently with police at several universities in November 2019. Hashtags
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American