FAGHADKHADA9 Telegram 78024
بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: صد چهل و دو

فرشته اشک ریزی گوشهٔ چشمش را پاک کرد و لبخند پرنوری زد و گفت خوشبخت؟ بلی وقتی آدم کنار کسی باشد که دوستش دارد، همهٔ زخم‌ های دنیا آرام می‌ شود. عتیق هر روز عاشق‌ تر شده. باور نمی‌ کنی، اما هیچگاه نگذاشت حس کنم کم هستم، یا اشتباه بودم. عشق، وقتی واقعی باشد، نمی‌ ترسد نمیگذارد فراموش شوی.
او مکثی کرد و دستش را روی شکمش گذاشت و گفت حالا… حالا منتظر این فرشتهٔ کوچک‌ مان هستیم. شاید او، پلی باشد برای صلح با خانواده‌ٔ شما…
با شنیدن سخنان فرشته، ذهن بهار ناخواسته به سمت منصور کشیده شد. قلبش میان گذشته‌ و حال، در نوسانی تلخ و پر از تردید می‌ تپید. با خود اندیشید: چقدر مامایش با بزرگیِ دل، گذشتهٔ فرشته را پذیرفته  و بدون هیچ قضاوتی، در کنار او ایستاده. اما خودش با گذشتهٔ منصور همیشه در کشمکش است نتوانسته آن را نادیده بگیرد یا از آن بگذرد. بعد در دل، آرام با خود گفت: “شاید اگر گذشتهٔ فرشته هم روزی مثل زخمی کهنه سر باز می‌ کرد، شاید آن عشق هم دوام نمی‌ آورد شاید رابطه‌ٔ آنها هم ترک برمی ‌داشت، درست مثل من و منصور…
با صدای نرم فرشته، بهار از افکار درهم و بی‌ قرارش بیرون آمد. سر برداشت و به چهره‌ٔ مهربان او نگریست. فرشته با لبخندی گرم گفت چی فکر می‌ کنی عزیز دلم؟
بهار لبخندی محو بر لب آورد و گفت چیزی نی ولی فقط کمی ذهنم خسته شده.
فرشته دست به شانه‌ اش زد و گفت می‌ خواهی با هم کمی قدم بزنیم؟ هوا خوب است، شاید فکر هر دوی ما باز شود.
بهار سرش را آهسته تکان داد و گفت بلی، خوب است…
هوا گرم ولی دلپذیر بود. صدای پرنده‌ ها در فضای کوچه می‌ پیچید و نسیمی آرام از لای شاخه ‌های درختان می‌ گذشت. دو زن، یکی با دلی خسته از زخم‌ های گذشته و دیگری با قلبی سرشار از امید مادرانه، شانه‌ به ‌شانه‌، در سکوتی آرام قدم بر می‌ داشتند.
چند دقیقه از راه رفتن نگذشته بود که بهار ناگهان ایستاد. چهره ‌اش رنگ باخت، دستش را به دیوار گرفت و ناله ‌ای خفیف از میان لب‌ هایش بیرون آمد. فرشته با نگرانی پرسید بهار! چی شد؟ خوب هستی عزیزم؟!
بهار دست روی شکمش گذاشت و با صدایی لرزان گفت سرم گیچ میرود…
فرشته بی‌ درنگ زیر بازویش را گرفت و کمکش کرد تا دوباره روی پا بایستد، اما دید که حالش رو به وخامت است. فوری با شتاب موتر گرفت و بهار را به شفاخانه رساند.
در شفاخانه، پرستار با عجله او را به داخل اطاق معاینه برد. فرشته در دهلیز بیمارستان بی‌ قرار قدم میزد، دست‌ هایش را به هم می‌ فشرد و زیر لب دعا می‌ خواند. چند دقیقه بعد، داکتر با لبخند از اطاق بیرون آمد.
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ادامه اش فردا شب ان شاءالله
👍1



tgoop.com/faghadkhada9/78024
Create:
Last Update:

بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: صد چهل و دو

فرشته اشک ریزی گوشهٔ چشمش را پاک کرد و لبخند پرنوری زد و گفت خوشبخت؟ بلی وقتی آدم کنار کسی باشد که دوستش دارد، همهٔ زخم‌ های دنیا آرام می‌ شود. عتیق هر روز عاشق‌ تر شده. باور نمی‌ کنی، اما هیچگاه نگذاشت حس کنم کم هستم، یا اشتباه بودم. عشق، وقتی واقعی باشد، نمی‌ ترسد نمیگذارد فراموش شوی.
او مکثی کرد و دستش را روی شکمش گذاشت و گفت حالا… حالا منتظر این فرشتهٔ کوچک‌ مان هستیم. شاید او، پلی باشد برای صلح با خانواده‌ٔ شما…
با شنیدن سخنان فرشته، ذهن بهار ناخواسته به سمت منصور کشیده شد. قلبش میان گذشته‌ و حال، در نوسانی تلخ و پر از تردید می‌ تپید. با خود اندیشید: چقدر مامایش با بزرگیِ دل، گذشتهٔ فرشته را پذیرفته  و بدون هیچ قضاوتی، در کنار او ایستاده. اما خودش با گذشتهٔ منصور همیشه در کشمکش است نتوانسته آن را نادیده بگیرد یا از آن بگذرد. بعد در دل، آرام با خود گفت: “شاید اگر گذشتهٔ فرشته هم روزی مثل زخمی کهنه سر باز می‌ کرد، شاید آن عشق هم دوام نمی‌ آورد شاید رابطه‌ٔ آنها هم ترک برمی ‌داشت، درست مثل من و منصور…
با صدای نرم فرشته، بهار از افکار درهم و بی‌ قرارش بیرون آمد. سر برداشت و به چهره‌ٔ مهربان او نگریست. فرشته با لبخندی گرم گفت چی فکر می‌ کنی عزیز دلم؟
بهار لبخندی محو بر لب آورد و گفت چیزی نی ولی فقط کمی ذهنم خسته شده.
فرشته دست به شانه‌ اش زد و گفت می‌ خواهی با هم کمی قدم بزنیم؟ هوا خوب است، شاید فکر هر دوی ما باز شود.
بهار سرش را آهسته تکان داد و گفت بلی، خوب است…
هوا گرم ولی دلپذیر بود. صدای پرنده‌ ها در فضای کوچه می‌ پیچید و نسیمی آرام از لای شاخه ‌های درختان می‌ گذشت. دو زن، یکی با دلی خسته از زخم‌ های گذشته و دیگری با قلبی سرشار از امید مادرانه، شانه‌ به ‌شانه‌، در سکوتی آرام قدم بر می‌ داشتند.
چند دقیقه از راه رفتن نگذشته بود که بهار ناگهان ایستاد. چهره ‌اش رنگ باخت، دستش را به دیوار گرفت و ناله ‌ای خفیف از میان لب‌ هایش بیرون آمد. فرشته با نگرانی پرسید بهار! چی شد؟ خوب هستی عزیزم؟!
بهار دست روی شکمش گذاشت و با صدایی لرزان گفت سرم گیچ میرود…
فرشته بی‌ درنگ زیر بازویش را گرفت و کمکش کرد تا دوباره روی پا بایستد، اما دید که حالش رو به وخامت است. فوری با شتاب موتر گرفت و بهار را به شفاخانه رساند.
در شفاخانه، پرستار با عجله او را به داخل اطاق معاینه برد. فرشته در دهلیز بیمارستان بی‌ قرار قدم میزد، دست‌ هایش را به هم می‌ فشرد و زیر لب دعا می‌ خواند. چند دقیقه بعد، داکتر با لبخند از اطاق بیرون آمد.
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ادامه اش فردا شب ان شاءالله

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78024

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

With Bitcoin down 30% in the past week, some crypto traders have taken to Telegram to “voice” their feelings. You can invite up to 200 people from your contacts to join your channel as the next step. Select the users you want to add and click “Invite.” You can skip this step altogether. Your posting frequency depends on the topic of your channel. If you have a news channel, it’s OK to publish new content every day (or even every hour). For other industries, stick with 2-3 large posts a week. With the sharp downturn in the crypto market, yelling has become a coping mechanism for many crypto traders. This screaming therapy became popular after the surge of Goblintown Ethereum NFTs at the end of May or early June. Here, holders made incoherent groaning sounds in late-night Twitter spaces. They also role-played as urine-loving Goblin creatures. Ng Man-ho, a 27-year-old computer technician, was convicted last month of seven counts of incitement charges after he made use of the 100,000-member Chinese-language channel that he runs and manages to post "seditious messages," which had been shut down since August 2020.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American