tgoop.com/faghadkhada9/78022
Last Update:
#سرگذشت
#برشی_از_یک_زندگی
#صنم
#قسمت_هشتادوپنجم
سالار خان صدایی صاف کرد و گفت: علی کار بسیار بدی کردی، حالا هم بریم تو خونه کارت دارم ماه صنم...
- بفرماین داخل دیس میوه رو وسط گذاشتم و به گوشهای رفتمُ منتظر حرف سالار خان نشستم.سالار خان دوباره صدایی صاف کرد و گفت: در اینکه تو، ماه صنم یه زنِ همه چیز تمومی شکی نیست و من خودم تاییدت میکنم و علی چون با کتک زدنت معیوبت کرده همیشه پیش چشمانم منفوره، ولی تو خودت یه آدم فهمیدهای میدونی تو این زمونه بی بچه نمیشه سر کرد چرا راضی نیستی علی یه زن دیگه بگیره؟ من آمدم این قائله ختم بخیر بشه و تا علی زن نگیره از اینجا نمیرم دستام از شدت عصبانیت و ناراحتی میلرزیدن، آب دهانمُ به زور قورت دادم سالار خان داشت با قدرت کلماتش بهم میفهموند چه بخوایی یا نخوایی باید سرتهوو هم بیاد و هر بلایی هم سرت آمده نازِ شصت علی!!! معلومه که پشت پسرشه آخه چی فکر کردی ماه صنم!پسرشُ ول میکنه تو رو میچسبه! نگاهی به ننه سکینه انداختم که سرش پایین انداخت، پوزخندی به تلخی زهر زدم و پیش خودم گفتم ننه سکینه الان تو دلش عروسیه بیچاره! تو چه توقعی داری آخه!؟آمدم حرف بزنم که علی گفت: اما من بگم که ماه صنم رو قد چشمانم دوست دارم و هرگز ازش جدا نمیشم و باید در کنارم زندگی کنه،بعد رو به من ادامه داد
- میفهمی ماه صنم حقی که به جدایی فکر کنیُ نداری!!اشک هام شروع به چکیدن کردن حتی صدای چکه چکه ریختنشونُ روی دستمُ که مثل قطرات بارون تق تق صدا میدادنُ راحت میشنیدم با بغض گفتم هه ماشاالله علی آقا، چقدر دست و دلباز هر کاری دلت میخواد بکن اما من نمیمونم که شاهد رختخواب پهن کردنِ تو با هووم باشم.از جا بلند شدم و بیرون رفتم، نسیم خنک بهاری صورتِ خیس از اشکمو نوازش کرد،تو حیاط قدم میزدم و به این فکر میکردم که چکار کنم، اگه از علی جدا میشدم دوباره باید از صفر شروع میکردم،تمومه پس اندازمُ خرج ساخت و خرید خونه و زمین کرده بودم چیزی در بساط نداشتم، از اونور امیر، عباس،مهری، همه چشمشون به من هست! چجوری باید کنار میاومدم. اگه میرفتم ننه سکینه آبرو حیثیتم میبرد و دو روز دیگه هیچکس واسهی مهری خواستگاری نمیومد، چون طلاق یعنی بی آبرویی، چند سال پیش یه زن بیچارهای طلاق گرفت، همهی مردم مثل جذامیها باهاش رفتار میکردن انگار که بدبخت بدترین کارو کرده بود.مهری که تمومه حرفهامونُ شنیده بود با چشمانِ خیس به طرفم آمد و بیصدا تو بغلم خزید! روی موهای طلایشُ بوسه زدم دخترکِ با درکم.ننه سکینه از چپ میرفت راست میاومد یه ریز بحث زن گرفتن علی پیش میکشید، رومخم می رفت بدتر از اون اومدن جیران و ثریا به خونمون بود به بهانهی اینکه آمدیم پیش پزشک واسه پا دردم به خونمون آمدن، شانسِ بدمن علی در باز کرده بود و با کمالِ گشاده رویی دعوتشون کرده بود تو خونه، اگر من بودم عمرا راهشون نمیدادم، هر چی من سر سنگین بودم و با اخم و تخم بهشون میفهموندم خیلی بیجا تشریف آوردین
شرتون کم! انگار نه انگار حالا دیگه جیران و ننه سکینه با هم از خوبی و کمالات ثریا قصهها میگفتن و باهم رفیق شده بودند و بیخ گوشم عین مگس وز وز میکردن.علی مثلا جلوی من که آدم خوبی
دیده بشه شب ها به خونه نمیومد و پیش رفیقش میرفت،فقط تو طول روز یه ساعت میاومد تا خریدی چیزی باشه
انجام بده، از دستشون ذله شده بودم و دلم میخواست بزارمُ برم، مهری و آذر پا به پام غصه میخوردن اشک می ریختن یک ساعته بود که جیران داره بیخ گوشم وز وز میکرد و میگه
- ببین ماه صنم جان، دختر من ده سالشه هنوز عادت ماهانه نمیشه!مثل دخترته، خوبه یه زن سلیطه بشه هووت!من دلم برای خودت میسوزه فکر میکنی علی تا آخر عمر بدون بچه با خوشی کنارت میمونه!نه به والله این لجبازی بزار گوشه و یه تصمیم عاقلانه بگیر،من امروز میرم خونه ی سالارخان دو روز دیگه میایم جوابت بشنوم.با حرص گفتم اونوقت اگه بازم حرفم همین باشه چی؟!جیران بدتر از من نیشخندی زد و گفت اونوقت باز ثریا و علی ازدواج میکنن و میرن یه خونه دیگه میگیرنُ زندگیشون میکنن و علی جونت سالی یه بارم یادت نمیکنه بلند شد و در برابر چشمانِ متعجبم بقچه اش بست و با ننه سکینه و سالار خان رفتن،ثریا موقعه رفتن برگشت نگاهِ تیزی بهم انداختُ رفت.حتی نتونستم حرفی بزنم و یا از سر جام تکون بخورم، یاد نگاهِ ثریا میفتادم حالم بد میشد انگار بانگاهش میگفت: چه بخواهی چه نخواهی من هووتم یعنی اگه یه زن بیست ساله هووم میشد راضی تر بودم تا دخترکی ده ساله
ادامه دارد...الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78022