FAGHADKHADA9 Telegram 78018
بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: صد چهل و یک

سپس خنده‌ ای زد و شانه بالا انداخت و ادامه داد و من؟ همان لحظه با سردی تمام جوابش را دادم نه آقا. نه امکان دارد، نه علاقه‌ ای دارم. و رفتم.
بهار با شگفتی پرسید چرا؟ واقعاً هیچ علاقه‌ ای نداشتید؟ یا چیزی مانع‌ تان شد؟
فرشته نگاهش را به پایین انداخت. نفسش را با آهی بلند بیرون داد و جواب داد دروغ چرا، بهار جان من هم از عتیق خوشم آمده بود. آدم شریف، آرام، مهربان. ولی… من زن طلاق‌ گرفته بودم. تجربه‌ ای تلخ و سنگین از ازدواج اول سایه‌ اش روی زندگی‌ ام افتاده بود. فکر می‌ کردم اگر بفهمد من قبلاً ازدواج کرده‌ ام، میگذارد و میرود. نمی‌ خواستم دل ببندم به چیزی که ممکن است فردایش فرو بریزد.
سکوتی افتاد. بعد فرشته با لبخندی تلخ ادامه داد اما نمیدانستم عتیق پیش از آنکه حتی حرف دلش را بزند، همه چیز را میدانسته چون از یکی از همسایه‌ ها پرسیده بود. میدانست که من از شوهرم جدا شده‌ام. ولی باز هم آمده بود، باز هم دل بسته بود. وقتی این را فهمیدم، قلبم لرزید. نمیدانم چه شد… ولی آنروز شب خوابم نبرد. و چند روز بعد، من هم گفتم که… من هم دوستش دارم.
فرشته نفس عمیقی کشید، چشم‌ هایش کمی تار شد و گفت ولی دنیا، به‌ خصوص برای زنی که گذشته دارد، همیشه مهربان نیست. یکروز، دروازهٔ خانهٔ ما با شدت کوبیده شد. بی‌ بی‌ ات بود… با آن زبان تند و نگاه سنگین، آمد و پیش تمام اهل خانه‌ٔ ما گفت که من زن مطلقه‌ ام، و پسرش مجرد… گفت که من می‌ خواهم با زندگی پسرش بازی کنم. مرا در خانهٔ خودم تحقیر کرد، به چشم یک تهدید به من نگاه کرد، نه یک انسان.
لحظه‌ ای نفس‌ اش شکست، صدایش  کمی لرزید و ادامه داد بعد از رفتن او پدرم مرا پیش چشم همه لت‌وکوب کرد. گفت تو آبرویم بردی. گفت نمیگذارد با مردی وصلت کنم که خانواده‌ اش مرا «بی‌آبرو» می‌ خواند. بعد به عتیق گفت دکانش را جمع کند و از محله برود. و عتیق با آن دل عاشق، رفت. اما رفتنش، پایان نبود.
فرشته مکث کرد، بعد درحالیکه نگاهش را به شکمش دوخته بود، لبخند زد و گفت از آن روز به بعد، عتیق روز به روز تلاش کرد. آنقدر آمد، آنقدر صبر کرد، آنقدر مهربانی کرد که بالاخره پدر و مادرم دل‌ شان نرم شد. ما نکاح کردیم، ولی بی‌بی و مامای بزرگت تا امروز با ما قهرند هیچوقت نپذیرفتند که من عضوی از خانوادهٔ‌ شان باشم.
بهار آرام گفت خیلی سخت بوده زن ماما جان اما حالا خدا را شکر خوشبخت هستید.

ادامه داردالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
2👍1



tgoop.com/faghadkhada9/78018
Create:
Last Update:

بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: صد چهل و یک

سپس خنده‌ ای زد و شانه بالا انداخت و ادامه داد و من؟ همان لحظه با سردی تمام جوابش را دادم نه آقا. نه امکان دارد، نه علاقه‌ ای دارم. و رفتم.
بهار با شگفتی پرسید چرا؟ واقعاً هیچ علاقه‌ ای نداشتید؟ یا چیزی مانع‌ تان شد؟
فرشته نگاهش را به پایین انداخت. نفسش را با آهی بلند بیرون داد و جواب داد دروغ چرا، بهار جان من هم از عتیق خوشم آمده بود. آدم شریف، آرام، مهربان. ولی… من زن طلاق‌ گرفته بودم. تجربه‌ ای تلخ و سنگین از ازدواج اول سایه‌ اش روی زندگی‌ ام افتاده بود. فکر می‌ کردم اگر بفهمد من قبلاً ازدواج کرده‌ ام، میگذارد و میرود. نمی‌ خواستم دل ببندم به چیزی که ممکن است فردایش فرو بریزد.
سکوتی افتاد. بعد فرشته با لبخندی تلخ ادامه داد اما نمیدانستم عتیق پیش از آنکه حتی حرف دلش را بزند، همه چیز را میدانسته چون از یکی از همسایه‌ ها پرسیده بود. میدانست که من از شوهرم جدا شده‌ام. ولی باز هم آمده بود، باز هم دل بسته بود. وقتی این را فهمیدم، قلبم لرزید. نمیدانم چه شد… ولی آنروز شب خوابم نبرد. و چند روز بعد، من هم گفتم که… من هم دوستش دارم.
فرشته نفس عمیقی کشید، چشم‌ هایش کمی تار شد و گفت ولی دنیا، به‌ خصوص برای زنی که گذشته دارد، همیشه مهربان نیست. یکروز، دروازهٔ خانهٔ ما با شدت کوبیده شد. بی‌ بی‌ ات بود… با آن زبان تند و نگاه سنگین، آمد و پیش تمام اهل خانه‌ٔ ما گفت که من زن مطلقه‌ ام، و پسرش مجرد… گفت که من می‌ خواهم با زندگی پسرش بازی کنم. مرا در خانهٔ خودم تحقیر کرد، به چشم یک تهدید به من نگاه کرد، نه یک انسان.
لحظه‌ ای نفس‌ اش شکست، صدایش  کمی لرزید و ادامه داد بعد از رفتن او پدرم مرا پیش چشم همه لت‌وکوب کرد. گفت تو آبرویم بردی. گفت نمیگذارد با مردی وصلت کنم که خانواده‌ اش مرا «بی‌آبرو» می‌ خواند. بعد به عتیق گفت دکانش را جمع کند و از محله برود. و عتیق با آن دل عاشق، رفت. اما رفتنش، پایان نبود.
فرشته مکث کرد، بعد درحالیکه نگاهش را به شکمش دوخته بود، لبخند زد و گفت از آن روز به بعد، عتیق روز به روز تلاش کرد. آنقدر آمد، آنقدر صبر کرد، آنقدر مهربانی کرد که بالاخره پدر و مادرم دل‌ شان نرم شد. ما نکاح کردیم، ولی بی‌بی و مامای بزرگت تا امروز با ما قهرند هیچوقت نپذیرفتند که من عضوی از خانوادهٔ‌ شان باشم.
بهار آرام گفت خیلی سخت بوده زن ماما جان اما حالا خدا را شکر خوشبخت هستید.

ادامه داردالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78018

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

How to create a business channel on Telegram? (Tutorial) Concise As five out of seven counts were serious, Hui sentenced Ng to six years and six months in jail. How to Create a Private or Public Channel on Telegram? There have been several contributions to the group with members posting voice notes of screaming, yelling, groaning, and wailing in different rhythms and pitches. Calling out the “degenerate” community or the crypto obsessives that engage in high-risk trading, Co-founder of NFT renting protocol Rentable World emiliano.eth shared this group on his Twitter. He wrote: “hey degen, are you stressed? Just let it out all out. Voice only tg channel for screaming”.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American