FAGHADKHADA9 Telegram 78008
#سرگذشت

#برشی_از_یک_زندگی
#صنم
#قسمت_هشتادودوم

علی با دیدن من چند ثانیه محوم شد و لبخند به لبانش اومد به طرفم آمد و همونجور که عطرمُ میبویید زیر گوشم گفت - دوستت دارم عزیزم اما به جای اینکه که در دلم قند ِآب بشه حس دلشوره ای به جونم افتاد از وقتی که میخواستیم به روستا بیاییم حالم خوش نبود و دلشوره تنهام نمیگذاشت.دستی بر گونه ی شیش تیغ شده اش نشاندم و دستی به سبیلِ مردانه اش کشیدمُ گفتم: دوستت دارم و بعد از گفتن حرفم ازکنارش رفتم تا زودتر به مراسم برسیم،دوشادوش هم قدم میزدیم و با مردمی که میان راه می‌دیدم خوش و بش میکردیم نگاه حسرت بارِ دختران مجرد و زنانی که با حسد و تنگ نظری به من و علیُ قد و بالاش نگاه میکردن بدتر دلم رو آشوب میکرد،مردان روستا زیاد به خودشون نمیرسیدن و ظاهر تمییز و ساده به مراسم میرفتن اما علی برعکس مثل الماس میون همشون میدرخشید،به خونه ها که بیشتر همه به اسم خونه جیران میشناختمم رسیدیم،جمعیت زیادی تو حیاط جمع شده بودن و دورِ ساز و دهلی ها در حال پایکوبی بودن،باکسانی میشناختیم حال و احوال کردیم و علی از من جدا شد و به گروه مردها پیوست،خواهر و زن داداش هامم تو جمعیت دیدم و کلی باهاشون گپ زدم و گفتم حتما به خونه بابا بیان تا سوغاتی هاشونُ بدم که توران به پهلوم زد و گفت ببین علی آقا چه رقصی میکنه محو علی و رقصش شدم که جیران با هیکل فربه‌اش،
اسپند به دست به کنارم اومد و با چاپلوسی شروع به تعارف کرد
- ببین کی آمده عروسیِ پسرم،کاش از خدا یه چیز دیگه خاسته بودم ... اونقدر دلتنگت شده بودماا همش دیروز پیش خودم میگفتم کاش ماه صنم بیاد برای عروسیِ پسرم.به لبخندی اکتفا کردم،هیچوقت از این زن خوشم نمیومد همیشه به آب زیرکاهی معروف بود و برای همین خیلی اسمی از شوهر بیچاره‌اش نیست و همیشه اسم خودشه که ورد زبونه همه است. صداش که زدن مجبور شد بره اما قبل رفتن با مظلومی که اصلا به قیافه اش نمیخورد گفت
- ببین ماه صنم بعد از مراسم جایی نری کارت دارم باشه.مجبورا سری تکون دادم،
وقتی خیالش جمع شد که میمونم به سراغ کارهاش رفت... توران کنار گوشم گفت
- ببین ماه صنم از این زن دوری کن
بعد از ناهار پا میشی با شوهرت میای خونه ما،چیزی هم گفت میگی یادم رفت تموم باشه چون حس خوبی به جیران و نیتش نداشتم موافقت کردم و بعد از جشن که من چیزی ازش نفهمیدم با علی به طرفه خونه‌ی خدامراد و توران رفتیم تا شب رو اونجا بمونیم.بعد از شام علی ازم خواست تا به خونه بابام بریم و استراحت کنیم.بلند شدم و با هم راهیه خونه شدیم و در کنار هم به خواب رفتیم صبح زود با صدای کلون در از خواب بیدارشدیم،علی خوابالو گفت: کیه اول صبحی نمیزاره بخوابیم در حالی تند تند روسری مو میپوشیدم گفتم: نمیدونم والا برم ببینم کیه در که باز کردم با دیدن قیافه‌ی جیران وا رفتم
- سلام خیر باشه جیران خانم؟لبخند مضحکی زد و خودش،خودشُ دعوت کرد،با تعجب زل زده بودم به هیکل فربه و دنبه ای جیران!که چجور کله صبح خودشُ دعوت کرده به خونه به داخل پذیرایی آمد و سرکی به داخل اتاق خواب کشید و گفت
– پس کو آقات دلم میخواست قبل رفتنتون ببینمتون و کمی نون تازه بیارم براتون به بقچه‌ی کنارش اشاره کرد که دو سه تا قرص نون داخلش بود، بدون لبخند تشکر سردی کردمُ گفتم....
- والا راضی به زحمت نبودیم این کله‌ی سحر پاشین بیاین اینجا،ما هم هنوز تا شنبه همین جا هستیم.جیران روی دستش زد و گفت
- خدا مرگم بده نکنه بد خوابتون کردم مادر،چون که ما زود بیدار میشیم و خواب زیاد کار میبینیم برای همین فکر کردم
حداقل تو بیداری و داری صبحونه واسه آقات درست میکنی،نگو خواب بودی نگاه چارقدتم برعکس پوشیدی.اخمی کردم و طعنه و کنایه اشُ نشنیده گرفتم دلم میخواست زودتر دست از سرم برداره تا راحت بشم اما مگه از رو میرفت.علی که با صدای بلند جیران خواب از سرش پریده بود لباس پوشیده بیرون آمد و سلام کرد.جیران تا قد و بالای علی دیدچشمانش برقی زدن و گفت
- علیکم السلام ننه، ماشاالله هزار الله اکبر عجب شاخ و شمشادی علی از تعاریف جیران سرخ شد و رفت تا آبی به صورتش بزنه دیدم پا نمیشه بره، مجبورا به طرف مطبخ رفتمُ چای دم کردم،علی به داخل پذیرایی آمد که جیران ازش پرسید
- راستی آقا علی چند تا بچه دارین؟صدای علی شنیدم که گفت هنوز خدا صلاح ندونسته بهمون بچه‌ای ببخشه سریع چای حاضر کردم و با پنیرِ محلی که توران داده بود به داخل پذیرایی بردم تا با نون‌های جیران بخوریم و نزارم بیشتر از این جیران با علی تنها باشه.جیران دوباره تکونی به هیکلش فربه اش داد که گوشت های تنش تکون خوردن و گفت ببین ماه صنم چراغه خونه به بچه است، چرا واسش بچه نمیاری

ادامه دارد
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
1😢1



tgoop.com/faghadkhada9/78008
Create:
Last Update:

#سرگذشت

#برشی_از_یک_زندگی
#صنم
#قسمت_هشتادودوم

علی با دیدن من چند ثانیه محوم شد و لبخند به لبانش اومد به طرفم آمد و همونجور که عطرمُ میبویید زیر گوشم گفت - دوستت دارم عزیزم اما به جای اینکه که در دلم قند ِآب بشه حس دلشوره ای به جونم افتاد از وقتی که میخواستیم به روستا بیاییم حالم خوش نبود و دلشوره تنهام نمیگذاشت.دستی بر گونه ی شیش تیغ شده اش نشاندم و دستی به سبیلِ مردانه اش کشیدمُ گفتم: دوستت دارم و بعد از گفتن حرفم ازکنارش رفتم تا زودتر به مراسم برسیم،دوشادوش هم قدم میزدیم و با مردمی که میان راه می‌دیدم خوش و بش میکردیم نگاه حسرت بارِ دختران مجرد و زنانی که با حسد و تنگ نظری به من و علیُ قد و بالاش نگاه میکردن بدتر دلم رو آشوب میکرد،مردان روستا زیاد به خودشون نمیرسیدن و ظاهر تمییز و ساده به مراسم میرفتن اما علی برعکس مثل الماس میون همشون میدرخشید،به خونه ها که بیشتر همه به اسم خونه جیران میشناختمم رسیدیم،جمعیت زیادی تو حیاط جمع شده بودن و دورِ ساز و دهلی ها در حال پایکوبی بودن،باکسانی میشناختیم حال و احوال کردیم و علی از من جدا شد و به گروه مردها پیوست،خواهر و زن داداش هامم تو جمعیت دیدم و کلی باهاشون گپ زدم و گفتم حتما به خونه بابا بیان تا سوغاتی هاشونُ بدم که توران به پهلوم زد و گفت ببین علی آقا چه رقصی میکنه محو علی و رقصش شدم که جیران با هیکل فربه‌اش،
اسپند به دست به کنارم اومد و با چاپلوسی شروع به تعارف کرد
- ببین کی آمده عروسیِ پسرم،کاش از خدا یه چیز دیگه خاسته بودم ... اونقدر دلتنگت شده بودماا همش دیروز پیش خودم میگفتم کاش ماه صنم بیاد برای عروسیِ پسرم.به لبخندی اکتفا کردم،هیچوقت از این زن خوشم نمیومد همیشه به آب زیرکاهی معروف بود و برای همین خیلی اسمی از شوهر بیچاره‌اش نیست و همیشه اسم خودشه که ورد زبونه همه است. صداش که زدن مجبور شد بره اما قبل رفتن با مظلومی که اصلا به قیافه اش نمیخورد گفت
- ببین ماه صنم بعد از مراسم جایی نری کارت دارم باشه.مجبورا سری تکون دادم،
وقتی خیالش جمع شد که میمونم به سراغ کارهاش رفت... توران کنار گوشم گفت
- ببین ماه صنم از این زن دوری کن
بعد از ناهار پا میشی با شوهرت میای خونه ما،چیزی هم گفت میگی یادم رفت تموم باشه چون حس خوبی به جیران و نیتش نداشتم موافقت کردم و بعد از جشن که من چیزی ازش نفهمیدم با علی به طرفه خونه‌ی خدامراد و توران رفتیم تا شب رو اونجا بمونیم.بعد از شام علی ازم خواست تا به خونه بابام بریم و استراحت کنیم.بلند شدم و با هم راهیه خونه شدیم و در کنار هم به خواب رفتیم صبح زود با صدای کلون در از خواب بیدارشدیم،علی خوابالو گفت: کیه اول صبحی نمیزاره بخوابیم در حالی تند تند روسری مو میپوشیدم گفتم: نمیدونم والا برم ببینم کیه در که باز کردم با دیدن قیافه‌ی جیران وا رفتم
- سلام خیر باشه جیران خانم؟لبخند مضحکی زد و خودش،خودشُ دعوت کرد،با تعجب زل زده بودم به هیکل فربه و دنبه ای جیران!که چجور کله صبح خودشُ دعوت کرده به خونه به داخل پذیرایی آمد و سرکی به داخل اتاق خواب کشید و گفت
– پس کو آقات دلم میخواست قبل رفتنتون ببینمتون و کمی نون تازه بیارم براتون به بقچه‌ی کنارش اشاره کرد که دو سه تا قرص نون داخلش بود، بدون لبخند تشکر سردی کردمُ گفتم....
- والا راضی به زحمت نبودیم این کله‌ی سحر پاشین بیاین اینجا،ما هم هنوز تا شنبه همین جا هستیم.جیران روی دستش زد و گفت
- خدا مرگم بده نکنه بد خوابتون کردم مادر،چون که ما زود بیدار میشیم و خواب زیاد کار میبینیم برای همین فکر کردم
حداقل تو بیداری و داری صبحونه واسه آقات درست میکنی،نگو خواب بودی نگاه چارقدتم برعکس پوشیدی.اخمی کردم و طعنه و کنایه اشُ نشنیده گرفتم دلم میخواست زودتر دست از سرم برداره تا راحت بشم اما مگه از رو میرفت.علی که با صدای بلند جیران خواب از سرش پریده بود لباس پوشیده بیرون آمد و سلام کرد.جیران تا قد و بالای علی دیدچشمانش برقی زدن و گفت
- علیکم السلام ننه، ماشاالله هزار الله اکبر عجب شاخ و شمشادی علی از تعاریف جیران سرخ شد و رفت تا آبی به صورتش بزنه دیدم پا نمیشه بره، مجبورا به طرف مطبخ رفتمُ چای دم کردم،علی به داخل پذیرایی آمد که جیران ازش پرسید
- راستی آقا علی چند تا بچه دارین؟صدای علی شنیدم که گفت هنوز خدا صلاح ندونسته بهمون بچه‌ای ببخشه سریع چای حاضر کردم و با پنیرِ محلی که توران داده بود به داخل پذیرایی بردم تا با نون‌های جیران بخوریم و نزارم بیشتر از این جیران با علی تنها باشه.جیران دوباره تکونی به هیکلش فربه اش داد که گوشت های تنش تکون خوردن و گفت ببین ماه صنم چراغه خونه به بچه است، چرا واسش بچه نمیاری

ادامه دارد
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/78008

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

The group also hosted discussions on committing arson, Judge Hui said, including setting roadblocks on fire, hurling petrol bombs at police stations and teaching people to make such weapons. The conversation linked to arson went on for two to three months, Hui said. In 2018, Telegram’s audience reached 200 million people, with 500,000 new users joining the messenger every day. It was launched for iOS on 14 August 2013 and Android on 20 October 2013. fire bomb molotov November 18 Dylan Hollingsworth yau ma tei Invite up to 200 users from your contacts to join your channel 5Telegram Channel avatar size/dimensions
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American