FAGHADKHADA9 Telegram 77998
بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: صد و چهل

بهار سرش را پایین انداخت. اشک بی‌ صدا بر صورتش چکید چند لحظه خاموش ماند، گویی نفس‌ هایش در سینه گیر کرده بود. بعد آهی کوتاه کشید و با صدایی لرزان و گرفته گفت آنقدر از دیروز تا حالا بالایم فشار آمده که اصلاً نمی‌ توانم در این مورد حرف بزنم. باور کن خانم ماما گلویم میسوزد، دلم پر است، اما زبانم بسته شده…
فرشته که با دقت نگاهش می‌کرد، لبخندی پر از مهربانی زد و گفت اشکالی ندارد، عزیز دلم. گاهی آدم دلش میسوزد اما صدایش در نمی‌ آید نگران نباش، هر وقتی که خواستی گپ بزنی، من اینجا هستم.
دست بهار را گرفت و آن را میان دستان گرمش فشرد. گرمای همدلی‌ اش مثل مرهمی نرم بر دل زخم‌ خوردهٔ بهار نشست. سکوتی سنگین میان‌ شان افتاد بعد فرشته آرام ادامه داد این خانه برایت امن است، بهار جان. هیچکس اینجا قضاوتت نمی‌ کند… فقط نفس بکش و هر چقدر خواستی، استراحت کن. وقتی آماده شدی، دلت که سبک شد، حرف بزن من گوش میدهم.
لبخند کم‌ رمقی گوشهٔ لبان بهار نشست. برای لحظه‌ ای نگاهش را از قاب پنجره گرفت و به سوی فرشته برگشت. دلش اندکی سبک شده بود. حس کرد ذهنش کمی از آن گردباد گیج‌ کننده فاصله گرفته است. با صدایی که هنوز اندکی خستگی و اندوه در آن موج میزد، گفت شما از خودتان بگویید چطور با مامایم آشنا شدید؟ تا جایی که من میدانم، او عاشق شما شده بود.
فرشته بی‌ اختیار خندید. خنده‌ ای از آن خنده‌ های شیرین که انسان را به عقب، به سال‌ های خاموش گذشته میبرد. با چشم‌ هایی که خاطراتی دور در آنها زنده شد، گفت ای بهار جان چی روزگاری بود، مامایت صاحب دکانی بود پایین آپارتمانی که من با خانواده ان زندگی می‌ کردیم. یک روز مثل هر روز برای خرید پایین رفتم… چند چیز برداشتم، چند کلمه گفتم، اما نفهمیدم همان چند لحظه، سرنوشت من بی‌ صدا ورق خورد.
لبخندی زد و گفت بعدتر مامایت به من گفت که همان روز، همان نگاه اول، دلش را باخته. گفت وقتی برایم پول خورد می‌ شمرد، دست‌ هایش می‌ لرزید.
بهار با لبخندی محجوب گفت چه عاشقانه! بعد چی شد؟
فرشته با لحنی پر از خاطره ادامه داد هیچ چیز نگفت… سکوت کرد. فقط نگاهم می‌ کرد دو سال گذشت فقط سلام، فقط لبخند. تا اینکه یک روز، بالاخره آمد و با صدای لرزان گفت خانم، من… من مدتیست که دل‌ باخته ‌ات شدم. خواستم بدانی.
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
عزیزان اینم پارت هدیه،



tgoop.com/faghadkhada9/77998
Create:
Last Update:

بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: صد و چهل

بهار سرش را پایین انداخت. اشک بی‌ صدا بر صورتش چکید چند لحظه خاموش ماند، گویی نفس‌ هایش در سینه گیر کرده بود. بعد آهی کوتاه کشید و با صدایی لرزان و گرفته گفت آنقدر از دیروز تا حالا بالایم فشار آمده که اصلاً نمی‌ توانم در این مورد حرف بزنم. باور کن خانم ماما گلویم میسوزد، دلم پر است، اما زبانم بسته شده…
فرشته که با دقت نگاهش می‌کرد، لبخندی پر از مهربانی زد و گفت اشکالی ندارد، عزیز دلم. گاهی آدم دلش میسوزد اما صدایش در نمی‌ آید نگران نباش، هر وقتی که خواستی گپ بزنی، من اینجا هستم.
دست بهار را گرفت و آن را میان دستان گرمش فشرد. گرمای همدلی‌ اش مثل مرهمی نرم بر دل زخم‌ خوردهٔ بهار نشست. سکوتی سنگین میان‌ شان افتاد بعد فرشته آرام ادامه داد این خانه برایت امن است، بهار جان. هیچکس اینجا قضاوتت نمی‌ کند… فقط نفس بکش و هر چقدر خواستی، استراحت کن. وقتی آماده شدی، دلت که سبک شد، حرف بزن من گوش میدهم.
لبخند کم‌ رمقی گوشهٔ لبان بهار نشست. برای لحظه‌ ای نگاهش را از قاب پنجره گرفت و به سوی فرشته برگشت. دلش اندکی سبک شده بود. حس کرد ذهنش کمی از آن گردباد گیج‌ کننده فاصله گرفته است. با صدایی که هنوز اندکی خستگی و اندوه در آن موج میزد، گفت شما از خودتان بگویید چطور با مامایم آشنا شدید؟ تا جایی که من میدانم، او عاشق شما شده بود.
فرشته بی‌ اختیار خندید. خنده‌ ای از آن خنده‌ های شیرین که انسان را به عقب، به سال‌ های خاموش گذشته میبرد. با چشم‌ هایی که خاطراتی دور در آنها زنده شد، گفت ای بهار جان چی روزگاری بود، مامایت صاحب دکانی بود پایین آپارتمانی که من با خانواده ان زندگی می‌ کردیم. یک روز مثل هر روز برای خرید پایین رفتم… چند چیز برداشتم، چند کلمه گفتم، اما نفهمیدم همان چند لحظه، سرنوشت من بی‌ صدا ورق خورد.
لبخندی زد و گفت بعدتر مامایت به من گفت که همان روز، همان نگاه اول، دلش را باخته. گفت وقتی برایم پول خورد می‌ شمرد، دست‌ هایش می‌ لرزید.
بهار با لبخندی محجوب گفت چه عاشقانه! بعد چی شد؟
فرشته با لحنی پر از خاطره ادامه داد هیچ چیز نگفت… سکوت کرد. فقط نگاهم می‌ کرد دو سال گذشت فقط سلام، فقط لبخند. تا اینکه یک روز، بالاخره آمد و با صدای لرزان گفت خانم، من… من مدتیست که دل‌ باخته ‌ات شدم. خواستم بدانی.
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
عزیزان اینم پارت هدیه،

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/77998

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Matt Hussey, editorial director at NEAR Protocol also responded to this news with “#meIRL”. Just as you search “Bear Market Screaming” in Telegram, you will see a Pepe frog yelling as the group’s featured image. Joined by Telegram's representative in Brazil, Alan Campos, Perekopsky noted the platform was unable to cater to some of the TSE requests due to the company's operational setup. But Perekopsky added that these requests could be studied for future implementation. How to Create a Private or Public Channel on Telegram? Avoid compound hashtags that consist of several words. If you have a hashtag like #marketingnewsinusa, split it into smaller hashtags: “#marketing, #news, #usa. 6How to manage your Telegram channel?
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American