tgoop.com/faghadkhada9/77997
Last Update:
بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: صد سی و نه
هر قدر که به چشمانش فشار آورد، خواب از پلک هایش عبور نکرد. هر چه گوشهٔ بالش را بغل گرفت، خیال آسایش نکرد. تا آنکه پس از دو ساعت بی قراری، آهسته از جا برخاست. اما همینکه ایستاد، سرش ناگهان گیچ رفت. اطاق دور سرش چرخید. دستش را به دیوار گرفت و تکیه داد تا نیفتد. نفسش سنگین شد، رنگ از چهره اش پرید.
در همان لحظه، فرشته دروازهٔ اطاق را باز کرد. با نگرانی به سویش آمد و گفت بهار جان، خوب هستی؟ چی شد، چرا اینطور ایستاده ای؟
بهار با صدایی گرفته گفت نمیدانم چرا، یکباره سرم گیچ رفت…
فرشته آرام دستش را بر شانه اش گذاشت و با نرمی گفت شاید فشارت پایین آمده، عزیزم. بیا برویم، من میوه آماده کرده ام، بخور، جان بگیری.
با هم از اطاق بیرون رفتند. بهار روی دوشک نشست و بعد از چند لحظه، فرشته با بشقابی از میوه های رنگارنگ نزدش برگشت. لبخند زنان بشقاب را پیش رویش گذاشت و گفت بفرما، عزیزم بخور تا جان بگیری. ببین، رنگ از رویت رفته، چشمانت هم پف کرده اند. پیداست خیلی به خودت فشار آورده ای.
بهار با لبخندی محو تشکر کرد، تکه ای سیب برداشت و آرام در دهان گذاشت. همان وقت نگاهش بر شکم برآمدهٔ فرشته افتاد. کمی مکث کرد و با کنجکاوی پرسید ماه چندم است؟
فرشته لبخند گرمی زد، با مهربانی دست بر شکمش کشید و گفت ماه هفتم است، ان شاءالله تا دو ماه دیگر این مهمان کوچک ما به دنیا می آید.
بهار آهسته گفت ان شاءالله قدم اش مبارک باشد. خداوند به سلامتی نصیب تان کند.
فرشته با لبخندی صمیمانه تشکر کرد و گفت حالا بگو، برای شب چی دوست داری پخته کنم؟ هر چه دلت خواست بگو، من خوش دارم برایت بپزم.
بهار با لحنی آرام و مؤدب گفت بگذار من پخت و پز کنم، تو باید استراحت کنی.
فرشته خندید و گفت داکتر گفته باید کمی تحرک داشته باشم. همهٔ روز در خانه هستم، اگر هیچ کاری نکنم، خسته می شوم. باور کن کار خانه برایم بهتر است.
بعد لحظه ای مکث کرد و با لحنی آرام ادامه داد راستی، مامایت تماس گرفته بود. فکر کنم موبایلت خاموش است. گفت که داماد ما برایش تماس گرفته و سراغت را گرفته.
در چشمان بهار برق اندوهی غریب درخشید. اشک بی اجازه به چشمش دوید. فرشته آهسته دستش را گرفت و گفت اگر مشکلی نیست، میتوانم بپرسم چی شده، بهار جان؟ مامایت میگفت که شما خیلی یکدیگر را دوست دارید چی شد که حالا اینگونه دل شکسته شدی؟
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ادامه دارد
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/77997