FAGHADKHADA9 Telegram 77925
بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: صد و‌ سی و دو

خندهٔ مهمان‌ ها بلند شد. منصور خندید و شروع کرد به باز کردن جعبهٔ دوم.
کاغذ طلایی را کنار زد و چشمش به گیتاری افتاد که با دقت داخل جعبه گذاشته شده بود؛ براق، نو، و شبیه همان گیتاری که روزگاری با آن عاشقی کرده بود اما هنوز بندهای خاطره‌ های قدیم در گوشهٔ دلش کوک نشده بودند که نگاهش رنگ دیگر گرفت.
لبخندش سرد شد. لب‌ هایش خشک، و چشمانش لحظه‌ ای تار شد.
در همین لحظه پرستو که در کنار میز ایستاده بود، لبخند نیم‌ کجی زد و گفت گیتار؟؟
لحنش پُر از کنایه بود. صدایش نرم ولی زخمش تیز بود
بهار نگاهش کرد. نگاه پر از شیطنت پرستو در چشمانش نشست و مثل خنجری بی‌ صدا قلبش را لرزاند. لحظه‌ ای خودش را باخته بود، اما لبخندش را نگه داشت.
منصور دستش را آرام روی گیتار گذاشت. لبخند مصنوعی‌ اش را به لب آورد و با صدایی خفه گفت تشکر… عزیزم…
راضیه با ذوق گفت چی خوب کردی بهار جان که گیتار گرفتی. حالا منصور جان، باید کمی برای ما بنوازی. نمی‌ شود فقط به تماشا بسنده کرد!
جمع خندید، اما منصور ساکت مانده بود. گویی در دلش چیزی باز شده بود زخمی قدیمی، نوایی خاموش، خاطره‌ ای که از خواب بیدار شده بود.
بهار نفس عمیقی کشید، اما چیزی نگفت. فقط لبخند زد. لبخندی که در پشت آن هزار واژهٔ نانوشته خوابیده بود…
منصور نگاه کوتاهی به گیتار انداخت و با صدایی آرام گفت نخیر خواهر جان نمی توانم بنوازم.
راضیه لبخندی زد و با شیطنت گفت چرا نمی‌ توانی؟ من هنوز هم یادم است شب‌ هایی که در اطاقت گیتار می‌ نواختی و من پنهانی از پشت دروازه گوش می‌ دادم. ماشاالله برادرم خیلی مقبول می‌ نوازد.
منصور خواست چیزی بگوید که ناگهان صدای پرستو فضا را برید که گفت منصور جان، لطفاً آهنگ «سلطان قلب‌ ها» را بنواز چون قبلاً بسیار زیبا می‌ نواختی.
همهٔ نگاه ‌ها به‌ سوی پرستو و سپس به منصور چرخید. لبخندی نازک و مرموز به لب آورد و ادامه داد ببخشید متوجه موقعیت نبودم. ولی هنوز هم به یاد دارم که منصور، تنها بخاطر من گیتار نواختن را یاد گرفت. بخاطر اینکه من گیتار را دوست داشتم. و برایش یک گیتار هدیه داده بودم او هم اولین سازی که آموخت، همین آهنگ «سلطان قلب‌ ها» بود. همیشه می‌ گفت: “این را به عشق تو یاد گرفته‌ ام…”
صدای پرستو آرام بود، ولی چون خنجر بر جان بهار نشست. نگاه بهار تار شد، چشمانش پر از اشک گردید و نفسش گره خورد.
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ادامه اش فردا شب ان شاءالله
👍2



tgoop.com/faghadkhada9/77925
Create:
Last Update:

بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: صد و‌ سی و دو

خندهٔ مهمان‌ ها بلند شد. منصور خندید و شروع کرد به باز کردن جعبهٔ دوم.
کاغذ طلایی را کنار زد و چشمش به گیتاری افتاد که با دقت داخل جعبه گذاشته شده بود؛ براق، نو، و شبیه همان گیتاری که روزگاری با آن عاشقی کرده بود اما هنوز بندهای خاطره‌ های قدیم در گوشهٔ دلش کوک نشده بودند که نگاهش رنگ دیگر گرفت.
لبخندش سرد شد. لب‌ هایش خشک، و چشمانش لحظه‌ ای تار شد.
در همین لحظه پرستو که در کنار میز ایستاده بود، لبخند نیم‌ کجی زد و گفت گیتار؟؟
لحنش پُر از کنایه بود. صدایش نرم ولی زخمش تیز بود
بهار نگاهش کرد. نگاه پر از شیطنت پرستو در چشمانش نشست و مثل خنجری بی‌ صدا قلبش را لرزاند. لحظه‌ ای خودش را باخته بود، اما لبخندش را نگه داشت.
منصور دستش را آرام روی گیتار گذاشت. لبخند مصنوعی‌ اش را به لب آورد و با صدایی خفه گفت تشکر… عزیزم…
راضیه با ذوق گفت چی خوب کردی بهار جان که گیتار گرفتی. حالا منصور جان، باید کمی برای ما بنوازی. نمی‌ شود فقط به تماشا بسنده کرد!
جمع خندید، اما منصور ساکت مانده بود. گویی در دلش چیزی باز شده بود زخمی قدیمی، نوایی خاموش، خاطره‌ ای که از خواب بیدار شده بود.
بهار نفس عمیقی کشید، اما چیزی نگفت. فقط لبخند زد. لبخندی که در پشت آن هزار واژهٔ نانوشته خوابیده بود…
منصور نگاه کوتاهی به گیتار انداخت و با صدایی آرام گفت نخیر خواهر جان نمی توانم بنوازم.
راضیه لبخندی زد و با شیطنت گفت چرا نمی‌ توانی؟ من هنوز هم یادم است شب‌ هایی که در اطاقت گیتار می‌ نواختی و من پنهانی از پشت دروازه گوش می‌ دادم. ماشاالله برادرم خیلی مقبول می‌ نوازد.
منصور خواست چیزی بگوید که ناگهان صدای پرستو فضا را برید که گفت منصور جان، لطفاً آهنگ «سلطان قلب‌ ها» را بنواز چون قبلاً بسیار زیبا می‌ نواختی.
همهٔ نگاه ‌ها به‌ سوی پرستو و سپس به منصور چرخید. لبخندی نازک و مرموز به لب آورد و ادامه داد ببخشید متوجه موقعیت نبودم. ولی هنوز هم به یاد دارم که منصور، تنها بخاطر من گیتار نواختن را یاد گرفت. بخاطر اینکه من گیتار را دوست داشتم. و برایش یک گیتار هدیه داده بودم او هم اولین سازی که آموخت، همین آهنگ «سلطان قلب‌ ها» بود. همیشه می‌ گفت: “این را به عشق تو یاد گرفته‌ ام…”
صدای پرستو آرام بود، ولی چون خنجر بر جان بهار نشست. نگاه بهار تار شد، چشمانش پر از اشک گردید و نفسش گره خورد.
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
ادامه اش فردا شب ان شاءالله

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/77925

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

SUCK Channel Telegram With the sharp downturn in the crypto market, yelling has become a coping mechanism for many crypto traders. This screaming therapy became popular after the surge of Goblintown Ethereum NFTs at the end of May or early June. Here, holders made incoherent groaning sounds in late-night Twitter spaces. They also role-played as urine-loving Goblin creatures. How to Create a Private or Public Channel on Telegram? Matt Hussey, editorial director at NEAR Protocol also responded to this news with “#meIRL”. Just as you search “Bear Market Screaming” in Telegram, you will see a Pepe frog yelling as the group’s featured image. Select “New Channel”
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American