tgoop.com/faghadkhada9/77923
Last Update:
🌱🕊
⭕️👈حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
چرا باران نمیبارد ...
روزی بهرام گور با گروهی از یاران عازم شکار گور شد. در تعقیب گوری از یاران جدا شد آفتاب غروب کرد و در بیابان راه را گم کرد، از آنجا که به حس ششم اسب ایمان داشت زمام اسب را رها کرد تا به قدرت حس، او را به آبادی رساند.
اسب و سوار بعد مدتی طی طریق به چادری در دل بیابان رسیدند، بهرام شاه بانگ زد که ای اهل منزل آیا میهمان راه گم کرده را میپذیرید؟ صدای نحیف پیرزنی از درون چادر آمد که قدم میهمان بر چشم ماست، داخل شو و بهرام داخل شد.
پیرزن نابینا بود و با پسر و دختر و چند بز در بیابان زندگی میکرد به دخترش گفت: قدری شیر بدوش برای مهمان و پسر را گفت که جای خوابی نیز برایش بگستر ...
بهرام در لباس شکار بود و کسی ندانست که او پادشاه است، بهرام شیر بخورد در جای خواب رفت، همانگونه که در رختخواب دراز کشیده بود به آسمان نگاه میکرد، در دل اندیشید که این عشایر از منابع طبیعی بهره میبرند اما مالیات نمیدهند، فردا که به قصر رسیدم برای عشایر نیز مالیات وضع خواهم کرد!
صبح شد همه از خواب برخاستند، پیرزن به دختر گفت برو شیر بدوش تا میهمان چاشت بخورد، دختر بادیه برداشت و به پستان هر گوسفند دست برد با تعجب دید شیرش خشکیده، برگشت و گفت: مادر در عجبم که هر شب و صبح پستان همه گوسفندان پر از شیر بود اما اکنون همه خشکیدهاند !
پیرزن گفت: دخترم تعجب ندارد قطعاً پادشاه مملکت برایمان خواب بدی دیده.
بهرام که این سخن شنید متعجب شد و با خود گفت: من در لباس مبدل و این زال نیز نابینا ! و نیت مالیات نیز در دل من هست و هنوز به زبان نیاوردهام این زال چه میگوید؟ پرسید مادر مگر تو پادشاه را دیدهای یا میشناسی چگونه این حرف را میزنی؟!
پیرزن گفت: ای غریبه من تا کنون هیچ پادشاهی را از نزدیک ندیدهام ..
اما به تجربه میدانم که هرگاه پادشاهان بر رعیت ظلم روا دارند، آسمان، زمین، حیوان، گیاه نیز بخیل میشوند، زنان نمیزایند و مردان کار نخواهند کرد ، خشکسالی و بیماری سراسر ملک را فرا میگیرد ..الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/77923