tgoop.com/faghadkhada9/77837
Last Update:
#دوقسمت دویست وهفده ودویست وهیجده
📖سرگذشت کوثر
یونس جان دیدن بچههاتو از من دریغ نکن آرزو به دل از این دنیا برم یونس نگاهی به من کرد و گفت من خیلی دلم میخواد ولی لادن اجازه نمیده خواهش میکنم بیشتر از این دیگه به من اصرار نکن منو تحت فشار نذار گفتم باشه پسرم هرچی تو میگی گفت انقدر لادن راجع به شما و خواهر برادرم بعد گفته که بچهها اصلاً نمیخوان شما رو ببینن منو ببخش مامان من پسر خوبی برای تو نبودم کاش پسر خوبی واست بودم ای کاش منم مثل یاسین بودم ولی نبودم شرمندهتم
یونس سوار ماشین شد و رفت همین جور چشمم به رفتنش خشک شد اشک از چشام جاری شدگفتم به سلامت پسرم امیدوارم یه روز بالاخره برگردی تا چند روز حالم خوب نبود ولی به بچهها نگفتم که چه اتفاقی افتاده سنگ صبور اصلی من اول مهدی بعدزنش بود بعد فاطمه و یاسین دلم میخواست یاسین هم سر و سامون بگیره ولی مهدی میگفت برای یاسین خیلی زوده و اصلا نباید بی گدار به آب بزنیم دیگه از یونس بی خبر بودم دوباره مهو شددوباره گم و گور شد انگار که اصلا وجود نداره چند بار تا دم در مطبش رفتم تا روی ماهشو ببینم امامیترسیدم .میترسیدم که به گوش لادن برسه و زندگی را به پسرم و بچههاش جهنم کنه خیلی دلم میخواست یه روز برم دیدن لادن ازش بپرسم مشکل تو با من چیه
بیا مشکلمونو با هم حل کنیم با هم دوستای خوبی باشیم اما باز هم نتونستم تا گذشت و گذشت و یاسین از دانشگده افسری فارق التحصیل شدو وارد یک کار خیلی خوب شد واسه فارق التحصیلیش فاطمه و شوهر و بچه هاش اومدن میخواستیم کنار همدیگه جشن بگیریم اهالی کوچه را هم دعوت کردم به صرف میوه و شیرینی اونها همیشه تو شادی و غم کنار من بودن صبح روز جشن بود که یکی از بچه های محل اومد و بهم گفت خاله آقا یونس اومده سر کوچه وایستاده میخواد شما رو ببینه به من گفتش که من شما رو صدا کنم فاطمه وقتی شنید میخواست بره با یونس دعواکنه گفت من بایداین مرتیکه روبنشونمش سر جاش واسه چی اومده اینجاحتما اون زن عفریتش فرستادتش معلوم نیست چی از جون ما میخوادشیطونه میگه برم گیسهای لادن و بکنم بندازم جلوی بچه هاش و بخندم
گفتم بس کن فاطمه این حرفا رو نزن تو نمیتونی خواهر شوهر بازی در بیاری همین جا بمون ببینم چی شده رفتم سر کوچه یونس و که دیدم احساس کردم کردم پسرم یک جوریه
انگار حال خوبی نداشته بدون هیچ کلامی گفت مامان میشه بشینی تو ماشین
وقتی نشستم گفتم چی شده یونس گفت مامان من دارم از اینجا میرم گفتم کجا داری میری گفت یه جایی میرم یه چند وقتی نمیخوام اینجا بمونم دارم از همه چیز و همه کس فرارمیکنم من آدم خیلی ضعیفیم
نمیتونم بیشتر از این تحمل کنم نمیتونم لادن و خونوادشو تحمل کنم دارم میمیرم مامان دارم احساس خفقان میکنم حالم خیلی بده گفتم چی شده گفت هیچی فقط میخوام از اینجا برم یه مدت برم هیچکسو نبینم گفتم کجا میری گفت دارم از ایران میرم دارم از این خراب شده میرم بدون لادن و بچههاش گفتم پسرم اونها بچههای تو هم هستند نباید از بار مسئولیت شونه خالی کنی گفت بچههاشم لنگه خودشن بچههایی که هیچ عزت احترامی برای من قائل نیستن فقط به مادر و خونواده مادرشون چسبیدن به چه درد من میخورن
الان که کوچیکن اینجورین با من مثل برده رفتار میکنن وای به روزی که بزرگ بشن میخوان با من چیکار کنن حتماً منو میزارن کناردر.یه دو سه سالی میخوام برم وقتی برگردم تصمیمای دیگه میگیرم
مامان لادن داره به من خیانت میکنه من مطمئنم داره به من خیانت میکنه
آمارشو خودم گرفتم با یه مرد خیلی پولدار رابطه داره اون مرد فامیل مادرشه
فقط بدبختی نمیتونم ثابت کنم هر روزم به من میگه که ما به درد هم نمیخوریم الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/77837