tgoop.com/faghadkhada9/77810
Last Update:
قسمت_دوم🌻
* رفتن به سر مزار مادرش که خوشبختانه نزدیک بود.
*ابراز عشق و علاقه به پسری که مدتی بود او را عاشقانه دوست داشت ولی هرگز جرات گفتن آن را نداشت.
و در آخر دیدن فیلم کازابلانکا که تعریفش را خیلی شنیده بود ولی هرگز فرصت پیدا نکرده بود آن را تماشا کند.
دیگر بعید بود به کار دیگری برسد
سریعا از جا برخاست و به سمت تلفن رفت.
□ □ □ □
فقط پنج دقیقه به نیمه شب و آخرین ثانيههای چهارشنبه و ساعت صفر پنجشنبه باقی مانده بود و طناز خوشبختانه توانسته بود، تمام کارهایش را با موفقیت به پایان برساند و حتی فرصت کرده بود، تمرینات تئاترش را هم مرور و انجام دهد و حالا یک لیوان دمنوش داغ برای خودش ریخته و مشغول نوشیدن آن بود.
آن چند دقیقه هم به سرعت گذشت و چهار صفر بر ساعت موبایل طناز ظاهر شد.
در همین لحظه طناز از جای برخاست و به پشت میزش در اتاقش رفت
خودکار و کاغذی برداشت و شروع به نوشتن کرد.
طناز پرویزی
فرزند عماد
درست است که فعلا جان سالم بدربردهای و زندهای! اما خوشحال نباش! همین بیست و چهارساعتهای آخرین روز زندگیت مدام و همیشه و تا آخر عمرت برای تو تکرار خواهد شد!
تو در لوپ بدی گیر کردهای که البته دست ما نیست!
فقط کافیست به دور و بر خودت و به اخبار با دقت بیشتری گوش کنی...
زلزله
جنگ
سیل
طوفان
رانش زمین
آتشفشان
انفجار گاز
تصادف
سرقتِ منجر به قتل
غرق شدن در رودخانه یا دریا
برق گرفتگی...
و هزاران تهدید بالقوه و بالفعل که به سانِ کرکسی، دور سر هر آدمی و تو میچرخند...
پس هر لحظه میتواند آخرین لحظهی زندگیت باشد و تازه فرصت بیست چهارساعتهی ما لطف بسیار بزرگیست!
اما چندان هم نگران نباش فرصتهای بیست و چهارساعتهی ما اگر چه تلخ و دلهرهآور است اما از طرفی باعثِ دانستن قدر تک تک لحظات زندگیت نیز میشود و این که غافل نباشی و به کارهای واجب برسی و کار ناتمام و حسرتی برایت باقی نماند.
از این به بعد هر روز، آخرین روز زندگی توست...
طناز نامه را چهار تا زد و درون پاکت گذاشت و بدون اشاره به مبداء، فقط نشانی مقصد یعنی منزل خودشان را به روی پاکت نوشت و بعد در آن را بست و تمبری را به روی آن چسباند.
صبح روز بعد سر راه آن را به صندق پُست انداخت.
قسمت پایانی✅
نویسنده:
مژگان منفردالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/77810