FAGHADKHADA9 Telegram 77781
#سرگذشت

#برشی_از_یک_زندگی
#صنم
#قسمت_سیوششم

از تمامی آبادی های اطراف اومدن چون حکیم سرشناس بود و دست به خیر داشت و به همه کمک میکرد از اقوام حکیم بگیر و قوم خودم
بعضی هاشون با چشاشون که منو میخاستن قورت بدهند همگی خیرسرشون برسرسلامتی و فضولی و مثلا دلداری اومده بودند مهری که توی دنیای بچگی خودش بود با عروسکی آذر براش درست کرده بود بازی میکرد ماشاالله آذرهم چهارده سالش بود و برای خودش خانمی شده بود و خدا رو شکر خیلی وابسته احمد بود و من از بابت آذر خوشحال بودم مخصوصا احمد یک آقا به تمام معنا بودکه من بخاطر پاش اون روز زود قضاوتش کردم آذرم بچممم گاهی گریه میکرد بابا بابا میکرد گاهی هم بلند میشد کارها رو میکرد ازمهمونا پذیرایی میکرد یاد بچگی خودم افتادم دخترم مثل خودم زبر و زرنگ بود بیچاره احمد همه کارها به دوش او بوداز کفن دفن حکیم تا کارهای خونه ناهار شام مهمونهارحمت هم که مثل مهمونها میامد میرفت جز چهار قطره اشک برای باباش چن گاری از این اون قرض بگیره یه گوسفند قربونی کنه کاری نکرد شاید من پرتوقع شده بودم اصلا نمیدونم این بشر بویی از انسانیت برده بود بگذریم.....اینقدر حالم بد بودحکیم مرد خوب و با محبتی بود با اینکه بین من اون فاصله زیاد بود ولی دوستش داشتم
ننه بنده خدا همش دل داریم میدادخدامراد از خجالت نگاه به صورتم نمیکرد توران و خواهرام همش کارمیکردن بچه هاشون بزرگ شده بودندقائد هم اومده بود زیرچشمی آذر رو می پاید بدبخت نمیدونست اون عقد کرده احمد هست نزاشتم کسی بدونه احمد دامادمه ولی ماشاالله به فامیلای حکیم مثل چی بد اینکه اون آبگوشت چرب و چلی و مجمع چلو کباب رو میخوردن بد کنار هم چقدر پچ پچ میکردن تو فکر بودم فکر اینکه بیست شش سالمه با دوتا بچه و بیوه شدنم تو این سن و نگاه ها وحرف مردم نمیدونم چه سرنوشتی در راهم بود هرچی باشه خیرهه فعلا دخترهام برام مهمن و به خودم میگفتم ماه صنم باید قوی باشی تا زندگیتو بگذرونی.حکیم رو نزاشتن دفن کنند تا تمامی مردم آبادی ها بیان تا خاکش کنندخیلی سریع همسایه ها جمع شدن و کارهای کفن و دفن انجام شدحیاط غلغله بود ازهمه ی روستاهاحتی از اطرف هم که شنیده بودن اومده بودن و از حسن خلق و خوبی های حکیم میگفتن همین مردم متظاهر تا دیروز نمیدونستن حکیم مرده یا زنده هست در برابر چشمای اشکی من و دخترام حمید عزیزمو به خاک سپردیم رحمت سر خاک حکیم چنان خودشو میزد و گلو پاره میکرد که انگار جونش به جون حکیم بسته بود اما هر کی هم اگه نمیدونست من خوب میدونستم که تو این مدت یه بارم سراغ پدرش نیومدننه هم به بخت بد من گریه میکرد و خودشو میزد خدا میدونست چه اتفاقهایی قرار بود سرمون بیادخانوم خان باجی ها جوری داشتن ریخت و پاش میکردن انگار دارن از کیسه شاه میبخشن
انباری که به زحمت نیمه پر کرده بودم داشتن تاراج میکردن خیلی صبر کردم اما دیدم اگه کاری نکنم باید دو روز دیگه کاسه گدایی بگیرم جلوی این و اون
ناراحت خرج کردن برای حکیم مرحوم نبودم اما طبق گفته خود حکیم که گفته بود در حد توانت برام خیرات کن دست نیازمند بگیر اما خرج چلو و پلوی این جماعت نکن که صدای جیرینگ جیرینگ النگوشون هفت خونه اونورترم میره ننه رو کشیدم کنار و گفتم ننه یک چی میخام بگم اینا زدن به انباری گفت چیکارکنم ننه
گفتم برو جلوشونو بگیر نامردا.بفکریتیمهای برادرشونم نیستن همین جور که ننه میرفت سمتشون منم بلندشدم آبی به سروصورتم زدم مهری سپردم دست توران لباس خاکیم که از قبرستون اومده بودم و با لباس مشکی خوش دوختی عوض کردم و رفتم سمت حیاط.از پله ها پایین رفتم و رو به جمعیتی که مشغول بودن گفتم دستتون درد نکنه اما سه تا دیگ بیشتر بار نزارین مهمونهای من همین قدرن اسرافه بقیه میتونید سه تا آبادی شام ناهار بدید می مونه خراب میشه خواهر حکیم هیکل چاقشو از بین شوهر و پسرش رد کرد و گفت وا چه حرفها برادر خدابیامرزم از اول عمرش تا الان کار کرده و جمع کرده حالا یه مراسم آبرومندانه براش نگیریم رو دستش زد و بعد دستش و مشت کرد و به طرف دهنش برد و گفت نه جانم مراسم برادر من باید تک باشه مثل خودش بعد الکی و شروع به گریه کردن
برادرهای حکیم هم به حمایت از طلعت خواهرشون شروع به وز وز کردن گفتم فرمایش شما متین طلعت جون منم دلم میخواد برای حمید مراسم آبرومند بگیرم
اما به دو دلیل نمیتونم اول اینکه دیگه مثل قبل انبار پر نیست و صندوق پر پول نیست اینم به زور و زحمت ذخیره کردیم دوما خود حکیم وصیت کرده خیراتش و خرج آدم فقیر کنم بی زحمت بقیه دیگها رو ببرید تو انبار و کلید هم بدین خودم
چنان بلبشویی بپا شد که نگم بهتره خداروشکر آدم غریبه زیاد بینمون نبودوگرنه آبرو برامون نمیموندالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
2😢1



tgoop.com/faghadkhada9/77781
Create:
Last Update:

#سرگذشت

#برشی_از_یک_زندگی
#صنم
#قسمت_سیوششم

از تمامی آبادی های اطراف اومدن چون حکیم سرشناس بود و دست به خیر داشت و به همه کمک میکرد از اقوام حکیم بگیر و قوم خودم
بعضی هاشون با چشاشون که منو میخاستن قورت بدهند همگی خیرسرشون برسرسلامتی و فضولی و مثلا دلداری اومده بودند مهری که توی دنیای بچگی خودش بود با عروسکی آذر براش درست کرده بود بازی میکرد ماشاالله آذرهم چهارده سالش بود و برای خودش خانمی شده بود و خدا رو شکر خیلی وابسته احمد بود و من از بابت آذر خوشحال بودم مخصوصا احمد یک آقا به تمام معنا بودکه من بخاطر پاش اون روز زود قضاوتش کردم آذرم بچممم گاهی گریه میکرد بابا بابا میکرد گاهی هم بلند میشد کارها رو میکرد ازمهمونا پذیرایی میکرد یاد بچگی خودم افتادم دخترم مثل خودم زبر و زرنگ بود بیچاره احمد همه کارها به دوش او بوداز کفن دفن حکیم تا کارهای خونه ناهار شام مهمونهارحمت هم که مثل مهمونها میامد میرفت جز چهار قطره اشک برای باباش چن گاری از این اون قرض بگیره یه گوسفند قربونی کنه کاری نکرد شاید من پرتوقع شده بودم اصلا نمیدونم این بشر بویی از انسانیت برده بود بگذریم.....اینقدر حالم بد بودحکیم مرد خوب و با محبتی بود با اینکه بین من اون فاصله زیاد بود ولی دوستش داشتم
ننه بنده خدا همش دل داریم میدادخدامراد از خجالت نگاه به صورتم نمیکرد توران و خواهرام همش کارمیکردن بچه هاشون بزرگ شده بودندقائد هم اومده بود زیرچشمی آذر رو می پاید بدبخت نمیدونست اون عقد کرده احمد هست نزاشتم کسی بدونه احمد دامادمه ولی ماشاالله به فامیلای حکیم مثل چی بد اینکه اون آبگوشت چرب و چلی و مجمع چلو کباب رو میخوردن بد کنار هم چقدر پچ پچ میکردن تو فکر بودم فکر اینکه بیست شش سالمه با دوتا بچه و بیوه شدنم تو این سن و نگاه ها وحرف مردم نمیدونم چه سرنوشتی در راهم بود هرچی باشه خیرهه فعلا دخترهام برام مهمن و به خودم میگفتم ماه صنم باید قوی باشی تا زندگیتو بگذرونی.حکیم رو نزاشتن دفن کنند تا تمامی مردم آبادی ها بیان تا خاکش کنندخیلی سریع همسایه ها جمع شدن و کارهای کفن و دفن انجام شدحیاط غلغله بود ازهمه ی روستاهاحتی از اطرف هم که شنیده بودن اومده بودن و از حسن خلق و خوبی های حکیم میگفتن همین مردم متظاهر تا دیروز نمیدونستن حکیم مرده یا زنده هست در برابر چشمای اشکی من و دخترام حمید عزیزمو به خاک سپردیم رحمت سر خاک حکیم چنان خودشو میزد و گلو پاره میکرد که انگار جونش به جون حکیم بسته بود اما هر کی هم اگه نمیدونست من خوب میدونستم که تو این مدت یه بارم سراغ پدرش نیومدننه هم به بخت بد من گریه میکرد و خودشو میزد خدا میدونست چه اتفاقهایی قرار بود سرمون بیادخانوم خان باجی ها جوری داشتن ریخت و پاش میکردن انگار دارن از کیسه شاه میبخشن
انباری که به زحمت نیمه پر کرده بودم داشتن تاراج میکردن خیلی صبر کردم اما دیدم اگه کاری نکنم باید دو روز دیگه کاسه گدایی بگیرم جلوی این و اون
ناراحت خرج کردن برای حکیم مرحوم نبودم اما طبق گفته خود حکیم که گفته بود در حد توانت برام خیرات کن دست نیازمند بگیر اما خرج چلو و پلوی این جماعت نکن که صدای جیرینگ جیرینگ النگوشون هفت خونه اونورترم میره ننه رو کشیدم کنار و گفتم ننه یک چی میخام بگم اینا زدن به انباری گفت چیکارکنم ننه
گفتم برو جلوشونو بگیر نامردا.بفکریتیمهای برادرشونم نیستن همین جور که ننه میرفت سمتشون منم بلندشدم آبی به سروصورتم زدم مهری سپردم دست توران لباس خاکیم که از قبرستون اومده بودم و با لباس مشکی خوش دوختی عوض کردم و رفتم سمت حیاط.از پله ها پایین رفتم و رو به جمعیتی که مشغول بودن گفتم دستتون درد نکنه اما سه تا دیگ بیشتر بار نزارین مهمونهای من همین قدرن اسرافه بقیه میتونید سه تا آبادی شام ناهار بدید می مونه خراب میشه خواهر حکیم هیکل چاقشو از بین شوهر و پسرش رد کرد و گفت وا چه حرفها برادر خدابیامرزم از اول عمرش تا الان کار کرده و جمع کرده حالا یه مراسم آبرومندانه براش نگیریم رو دستش زد و بعد دستش و مشت کرد و به طرف دهنش برد و گفت نه جانم مراسم برادر من باید تک باشه مثل خودش بعد الکی و شروع به گریه کردن
برادرهای حکیم هم به حمایت از طلعت خواهرشون شروع به وز وز کردن گفتم فرمایش شما متین طلعت جون منم دلم میخواد برای حمید مراسم آبرومند بگیرم
اما به دو دلیل نمیتونم اول اینکه دیگه مثل قبل انبار پر نیست و صندوق پر پول نیست اینم به زور و زحمت ذخیره کردیم دوما خود حکیم وصیت کرده خیراتش و خرج آدم فقیر کنم بی زحمت بقیه دیگها رو ببرید تو انبار و کلید هم بدین خودم
چنان بلبشویی بپا شد که نگم بهتره خداروشکر آدم غریبه زیاد بینمون نبودوگرنه آبرو برامون نمیموندالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/77781

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Telegram channels enable users to broadcast messages to multiple users simultaneously. Like on social media, users need to subscribe to your channel to get access to your content published by one or more administrators. Add up to 50 administrators For crypto enthusiasts, there was the “gm” app, a self-described “meme app” which only allowed users to greet each other with “gm,” or “good morning,” a common acronym thrown around on Crypto Twitter and Discord. But the gm app was shut down back in September after a hacker reportedly gained access to user data. 2How to set up a Telegram channel? (A step-by-step tutorial) Invite up to 200 users from your contacts to join your channel
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American