FAGHADKHADA9 Telegram 77738
بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: صد و‌ شانزده

بهار در سکوت گریه می‌ کرد. دستش را روی قلبش گذاشت. زیر لب میان هق‌ هق گفت این مرد چه گناهی دارد چرا باید او را هم زجر بدهم…
با بدن لرزان از تخت برخاست. چند لحظه طول کشید تا توانست پاهایش را جلو بگذارد. بعد آرام دروازه را باز کرد. منصور همانجا با چشمان پر از اشک نشسته بود،
بهار نفس لرزانی کشید و بی‌ صدا خودش را در آغوش او رها کرد.
منصور او را محکم گرفت، مثل کسی که از ترس گم کردنش دوباره جان گرفته باشد. با صدای نرم و شکسته گفت مرا ببخش… من فقط وقتی تو را روی آن تخت دیدم… اگر همهٔ زندگی‌ ام را هم می‌ خواست، میدادم تو… تو برایم همه‌ چیز هستی بهارم…
آرامش کوتاه و شکننده ‌ای در آغوش هم ادامه یافت. همان لحظه موبایل منصور زنگ خورد. صفحهٔ موبایل روشن شد و اسم بهادر روی صفحه چشمک زد.
منصور آهی کشید. نگاه کوتاهی به بهار انداخت. هنوز اشک در چشم‌ هایش برق میزد. آرام گفت بهادر است می‌ خواهی جواب ندهم؟
بهار چند لحظه سکوت کرد. بعد سرش را بلند کرد و با صدایی نرم اما قاطع گفت جواب بده ولی یادت باشد من با دوستی شما کاری ندارم اما از امروز هیچ پولی از طرف تو به پدر من داده نمی‌ شود…
صدایش می‌ لرزید، اما لحنش محکم بود. منصور نگاهش را پایین انداخت. چیزی نگفت. فقط موبایل را برداشت و تماس را وصل کرد و گفت بلی بهادر…
صدای مردانه و پر حرص بهادر از آن‌ سوی خط آمد که گفت منصور جان چی شده بهار از کجا خبر شد که من از تو پول گرفتم؟
منصور نفس بلندی کشید. نگاهش دوباره به چهرهٔ خستهٔ بهار افتاد که هنوز همانجا ایستاده بود و چشم از او بر نمی‌ داشت جواب داد بهار حرفهای من و ترا شنید من هم برایش همه چیز را تعریف کردم.
بهادر با حرص گفت برایم تماس گرفت بسیار همرایم زشت رفتار کرد به هر صورت من فردا کجا دنبال پول بیایم؟
منصور آهی کشید بعد گفت بهادر راستش باید بگویم من دیگر نمی‌ توانم پول برایت بدهم…
صدای بهادر بلند شد و گفت چی؟ چرا؟ مگر نیم ساعت قبل خودت نگفتی برایت میدهم؟
منصور آرام اما محکم ادامه داد بلی تا نیم ساعت قبل همه چیز فرق میکرد و حالا فرق میکند پس لطفاً از جای دیگر کوشش کن پول بگیری.
بهادر سکوت کرد. چند ثانیه سنگین گذشت. بعد صدای خش‌ دارش دوباره آمد یعنی همهٔ لطف‌ هایی که به تو کردم یادت رفت؟ حالا که پولدار شدی…
منصور نگاهش را از بهار گرفت. با صدای آرام ولی قاطع گفت من نمیدانم از کدام لطف حرف میزنی بهادر ولی تو رفیق خوب من هستی و خودت میدانی که چقدر برایم رفاقت با تو ارزش دارد ولی در مورد پول دیگر حرفش را هم نزن…الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
1👍1



tgoop.com/faghadkhada9/77738
Create:
Last Update:

بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: صد و‌ شانزده

بهار در سکوت گریه می‌ کرد. دستش را روی قلبش گذاشت. زیر لب میان هق‌ هق گفت این مرد چه گناهی دارد چرا باید او را هم زجر بدهم…
با بدن لرزان از تخت برخاست. چند لحظه طول کشید تا توانست پاهایش را جلو بگذارد. بعد آرام دروازه را باز کرد. منصور همانجا با چشمان پر از اشک نشسته بود،
بهار نفس لرزانی کشید و بی‌ صدا خودش را در آغوش او رها کرد.
منصور او را محکم گرفت، مثل کسی که از ترس گم کردنش دوباره جان گرفته باشد. با صدای نرم و شکسته گفت مرا ببخش… من فقط وقتی تو را روی آن تخت دیدم… اگر همهٔ زندگی‌ ام را هم می‌ خواست، میدادم تو… تو برایم همه‌ چیز هستی بهارم…
آرامش کوتاه و شکننده ‌ای در آغوش هم ادامه یافت. همان لحظه موبایل منصور زنگ خورد. صفحهٔ موبایل روشن شد و اسم بهادر روی صفحه چشمک زد.
منصور آهی کشید. نگاه کوتاهی به بهار انداخت. هنوز اشک در چشم‌ هایش برق میزد. آرام گفت بهادر است می‌ خواهی جواب ندهم؟
بهار چند لحظه سکوت کرد. بعد سرش را بلند کرد و با صدایی نرم اما قاطع گفت جواب بده ولی یادت باشد من با دوستی شما کاری ندارم اما از امروز هیچ پولی از طرف تو به پدر من داده نمی‌ شود…
صدایش می‌ لرزید، اما لحنش محکم بود. منصور نگاهش را پایین انداخت. چیزی نگفت. فقط موبایل را برداشت و تماس را وصل کرد و گفت بلی بهادر…
صدای مردانه و پر حرص بهادر از آن‌ سوی خط آمد که گفت منصور جان چی شده بهار از کجا خبر شد که من از تو پول گرفتم؟
منصور نفس بلندی کشید. نگاهش دوباره به چهرهٔ خستهٔ بهار افتاد که هنوز همانجا ایستاده بود و چشم از او بر نمی‌ داشت جواب داد بهار حرفهای من و ترا شنید من هم برایش همه چیز را تعریف کردم.
بهادر با حرص گفت برایم تماس گرفت بسیار همرایم زشت رفتار کرد به هر صورت من فردا کجا دنبال پول بیایم؟
منصور آهی کشید بعد گفت بهادر راستش باید بگویم من دیگر نمی‌ توانم پول برایت بدهم…
صدای بهادر بلند شد و گفت چی؟ چرا؟ مگر نیم ساعت قبل خودت نگفتی برایت میدهم؟
منصور آرام اما محکم ادامه داد بلی تا نیم ساعت قبل همه چیز فرق میکرد و حالا فرق میکند پس لطفاً از جای دیگر کوشش کن پول بگیری.
بهادر سکوت کرد. چند ثانیه سنگین گذشت. بعد صدای خش‌ دارش دوباره آمد یعنی همهٔ لطف‌ هایی که به تو کردم یادت رفت؟ حالا که پولدار شدی…
منصور نگاهش را از بهار گرفت. با صدای آرام ولی قاطع گفت من نمیدانم از کدام لطف حرف میزنی بهادر ولی تو رفیق خوب من هستی و خودت میدانی که چقدر برایم رفاقت با تو ارزش دارد ولی در مورد پول دیگر حرفش را هم نزن…الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/77738

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Your posting frequency depends on the topic of your channel. If you have a news channel, it’s OK to publish new content every day (or even every hour). For other industries, stick with 2-3 large posts a week. Today, we will address Telegram channels and how to use them for maximum benefit. It’s easy to create a Telegram channel via desktop app or mobile app (for Android and iOS): There have been several contributions to the group with members posting voice notes of screaming, yelling, groaning, and wailing in different rhythms and pitches. Calling out the “degenerate” community or the crypto obsessives that engage in high-risk trading, Co-founder of NFT renting protocol Rentable World emiliano.eth shared this group on his Twitter. He wrote: “hey degen, are you stressed? Just let it out all out. Voice only tg channel for screaming”. The initiatives announced by Perekopsky include monitoring the content in groups. According to the executive, posts identified as lacking context or as containing false information will be flagged as a potential source of disinformation. The content is then forwarded to Telegram's fact-checking channels for analysis and subsequent publication of verified information.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American