FAGHADKHADA9 Telegram 77735
بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: صد و‌ پانزده

بهار لب زد چی را قبول کردی؟
منصور با تردید دستش را روی شانه ‌های او گذاشت. با صدای غمگین گفت وقتی تو در شفاخانه بودی و من به دیدنت آمدم پدرت از من پول خواست گفت اگر آن مبلغ را بدهم رضایت می‌ دهد که با تو ازدواج کنم من… من هم قبول کردم…
چشم‌ های بهار پر از حیرت شد. نفسش بند آمد. صدایش مثل ناله‌ ای از ته روحش برخاست و پرسید چقدر پول… چقدر پول از تو گرفت؟
منصور دست‌ هایش را آهسته پایین آورد، دستی به موهایش کشید. نگاهش به زمین بود. با صدای آرام و خسته گفت این مهم نیست…
اشک از گوشهٔ چشم بهار چکید. با صدایی که میان گریه و خشم می‌ لرزید، گفت مهم است بگو چقدر پول بابت خریدن من از پدرم دادی؟
منصور پلک‌ هایش را بست. وقتی دوباره نگاهش را بالا آورد، چشمانش پر از اشک شده بود گفت من تو را نخریدم عزیز دلم…
بهار با صدای که میلرزید گفت پرسیدم چقدر؟؟
لحظه‌ ای سکوت شد. بعد منصور آهسته گفت پنجاه هزار دالر…
چشم‌ های بهار از تعجب و درد باز ماند. نفسش تکه‌ تکه شد. اشک‌ هایش بی‌صدا روی صورتش لغزید. بدون هیچ حرفی چرخید و به‌ سوی خانه دوید.
منصور صدا زد بهار صبر کن…
صدای منصور پشت سرش بود. اما او بی‌ آنکه بایستد، داخل اطاق خواب شد و دروازه را محکم پشت سرش بست.
صدای التماس منصور از پشت دروازه بلند شد که گفت بهار خواهش می‌ کنم دروازه را باز کن…
بهار روی تخت نشست. دست‌ هایش می‌ لرزید. موبایلش را برداشت. اشک‌ هایش بر صفحه چکه می‌ کرد. شمارهٔ پدرش را گرفت. چند بوق و بعد صدای بهادر را شنید که گفت سلام دخترم همین چند دقیقه قبل با شوهرت حرف زدم، گفت که برایم پول می‌ دهد…
بهار با گریه و نفرت صدایش را برید و‌ گفت چقدر پول دیگر می‌ خواهی تا چشم‌ هایت سیر شود؟
پدرش با تعجب پرسید دختر تو چی می‌ گویی…؟
بهار گفت گفتی بخاطر اینکه برایت اهمیت داشتم رضایت دادی با منصور ازدواج کنم ولی نگفتی مرا در بدل پنجاه هزار فروختی… حالا می‌ فهمم این خانه ات را از پول فروش دخترت خریدی حالا می‌ فهمم چرا مادرم خودکشی کرد…  از دست تو او خودش را کشت چون تو حتی وجدان هم نداری…
صدایش در بغض شکست و ادامه داد از امروز دیگر دختری نداری. فکر کن کنار قبر مادرم من هم دفن شدم…
تماس را قطع کرد. اشک‌ هایش شدت گرفت. موبایل دوباره زنگ خورد. نگاهش لرزان به صفحه افتاد. اسم پدرش می‌ درخشید. تماس را رد کرد و شماره ‌اش را مسدود کرد.
صدای منصور پشت در آرام و غمگین گفت عزیز دلم لطفاً… اگر می‌ خواهی، تنها باش من همین ‌جا پشت دروازه هستم… هر وقت خواستی میتوانی صدایم بزنی…

ادامه داردالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
2👍1



tgoop.com/faghadkhada9/77735
Create:
Last Update:

بهار و مرد پاییز
نویسنده فاطمه “سون ارا”
قسمت: صد و‌ پانزده

بهار لب زد چی را قبول کردی؟
منصور با تردید دستش را روی شانه ‌های او گذاشت. با صدای غمگین گفت وقتی تو در شفاخانه بودی و من به دیدنت آمدم پدرت از من پول خواست گفت اگر آن مبلغ را بدهم رضایت می‌ دهد که با تو ازدواج کنم من… من هم قبول کردم…
چشم‌ های بهار پر از حیرت شد. نفسش بند آمد. صدایش مثل ناله‌ ای از ته روحش برخاست و پرسید چقدر پول… چقدر پول از تو گرفت؟
منصور دست‌ هایش را آهسته پایین آورد، دستی به موهایش کشید. نگاهش به زمین بود. با صدای آرام و خسته گفت این مهم نیست…
اشک از گوشهٔ چشم بهار چکید. با صدایی که میان گریه و خشم می‌ لرزید، گفت مهم است بگو چقدر پول بابت خریدن من از پدرم دادی؟
منصور پلک‌ هایش را بست. وقتی دوباره نگاهش را بالا آورد، چشمانش پر از اشک شده بود گفت من تو را نخریدم عزیز دلم…
بهار با صدای که میلرزید گفت پرسیدم چقدر؟؟
لحظه‌ ای سکوت شد. بعد منصور آهسته گفت پنجاه هزار دالر…
چشم‌ های بهار از تعجب و درد باز ماند. نفسش تکه‌ تکه شد. اشک‌ هایش بی‌صدا روی صورتش لغزید. بدون هیچ حرفی چرخید و به‌ سوی خانه دوید.
منصور صدا زد بهار صبر کن…
صدای منصور پشت سرش بود. اما او بی‌ آنکه بایستد، داخل اطاق خواب شد و دروازه را محکم پشت سرش بست.
صدای التماس منصور از پشت دروازه بلند شد که گفت بهار خواهش می‌ کنم دروازه را باز کن…
بهار روی تخت نشست. دست‌ هایش می‌ لرزید. موبایلش را برداشت. اشک‌ هایش بر صفحه چکه می‌ کرد. شمارهٔ پدرش را گرفت. چند بوق و بعد صدای بهادر را شنید که گفت سلام دخترم همین چند دقیقه قبل با شوهرت حرف زدم، گفت که برایم پول می‌ دهد…
بهار با گریه و نفرت صدایش را برید و‌ گفت چقدر پول دیگر می‌ خواهی تا چشم‌ هایت سیر شود؟
پدرش با تعجب پرسید دختر تو چی می‌ گویی…؟
بهار گفت گفتی بخاطر اینکه برایت اهمیت داشتم رضایت دادی با منصور ازدواج کنم ولی نگفتی مرا در بدل پنجاه هزار فروختی… حالا می‌ فهمم این خانه ات را از پول فروش دخترت خریدی حالا می‌ فهمم چرا مادرم خودکشی کرد…  از دست تو او خودش را کشت چون تو حتی وجدان هم نداری…
صدایش در بغض شکست و ادامه داد از امروز دیگر دختری نداری. فکر کن کنار قبر مادرم من هم دفن شدم…
تماس را قطع کرد. اشک‌ هایش شدت گرفت. موبایل دوباره زنگ خورد. نگاهش لرزان به صفحه افتاد. اسم پدرش می‌ درخشید. تماس را رد کرد و شماره ‌اش را مسدود کرد.
صدای منصور پشت در آرام و غمگین گفت عزیز دلم لطفاً… اگر می‌ خواهی، تنها باش من همین ‌جا پشت دروازه هستم… هر وقت خواستی میتوانی صدایم بزنی…

ادامه داردالله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/77735

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Private channels are only accessible to subscribers and don’t appear in public searches. To join a private channel, you need to receive a link from the owner (administrator). A private channel is an excellent solution for companies and teams. You can also use this type of channel to write down personal notes, reflections, etc. By the way, you can make your private channel public at any moment. Joined by Telegram's representative in Brazil, Alan Campos, Perekopsky noted the platform was unable to cater to some of the TSE requests due to the company's operational setup. But Perekopsky added that these requests could be studied for future implementation. Other crimes that the SUCK Channel incited under Ng’s watch included using corrosive chemicals to make explosives and causing grievous bodily harm with intent. The court also found Ng responsible for calling on people to assist protesters who clashed violently with police at several universities in November 2019. How to Create a Private or Public Channel on Telegram? So far, more than a dozen different members have contributed to the group, posting voice notes of themselves screaming, yelling, groaning, and wailing in various pitches and rhythms.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American