tgoop.com/faghadkhada9/77705
Last Update:
#دوقسمت دویست وهفت ودویست وهشت
📖سرگذشت کوثر
فردای اون روز یه مرد اومد دم در خونمون میگفت از طرف لادن خانم و خانواده
محترمشون اومدم خدمتتون گفتم امرتونو بفرمایید آقا ساک یونس و گرفت سمت منو گفت خانم اینو اونا فرستادن گفتن ما این آت آشغالها را تو خونمون نمیخوایم گفتن ما بهترین چیزها را برای دامادمون میخریم لطفاً اینو بدین صدقه نیازمندها این کثافتها مورد نیاز ما نیستش ساک و گرفتم و پرت کردم وسط کوچه گفتم برو به بابای لادن سلام برسون و بهش بگو که واقعاً خاک تو سرت با این بچه بزرگ کردنت تو چه زحمتی واسه پسر من کشیده بودی که الان ادعا داری هیچ کاری واسه پسر م نکردم تو فقط یه برده میخوای نه چیز دیگه همه این حرفا رو برو بهش بزن گفت خانم راجع به آقا درست صحبت کنید من نسبت به آقا خیلی تعصب دارم گفتم آقا واسه شما خوبه نه واسه ما
اومدم داخل خونه در و بستم و جوری که بشنوه لادن و خونوادش و فحش دادم و نفرین کردم نفرینی که کردم از ته دلم بود از عماق وجودم بود تا حالا هیچکسو اینجوری نفرین نکرده بودم لادن و یونس نفرین کردم یاد گذشته که میافتادم جیگرم خون میشدبرای همین یونس و نفرین کردم که نفرینم یونسو بگیره دلم خون بود حال خوبی نداشتم چند روز بودکه فاطمه اومد دیدنم با بچههاش اومده بود که من تنها نباشم
ولی هیچی نمیتونست دل منو آروم کنه هیچی !روزی که میدونستم عروسی یونس تو دبی هست خون گریه میکردم هیچکی نمیتونست منو آروم کنه فقط خدا رو صدا میکردم میگفتم خدایا مگه من چه گناهی کردم چه بدی در درگاه تو کردم که اینجوری باید تقاص پس بدم اون شب زیر سرم افتادم اونقدر که حالم بد بود ولی هیچی باز هم نتونست منو آروم کنه بالاخره بعد از چند روز آروم شدم تازه آروم شدم وهمه چیزو داشتم فراموش میکردم از یونس خبر نداشتم تو اون بحبوحی بدبختی و ناراحتیهام بودش که یک شب مهدی و راحله اومدن دیدنم یه جعبه شیرینی آورده بودن بهشون گفتم
مناسبتش چیه بدون مناسبت که شیرینی نیاوردین بهم گفتن داری عمه میشی
از خوشحالی سر از پا نمیشناختم اونقدر خوشحال بودم که انگار پسر خودم پدر شده
جفتشونو بغل کردم و بوسیدمشون گفتم دیگه باید حسابی استراحت کنی تو دیگه تنها نیستی دوتایی گفت آبجی من قبلا تجربه دو تا بارداری رو دارم احتیاج به استراحت ندارم گفتم نه این دفعه فرق میکنه تو عروس منی وظیفه منه که از عروسم تو دوران بارداری به خوبی مراقبت کنم تو فقط استراحت کن خودم به همه چی رسیدگی میکنم خودم بچههاتو میبرم و میارم راحله بهم گفت آبجی باید یه خبر دیگه هم بهت بدم گفتم چیه گفتش که مامانم بهم گفت گفتم بگو گفت مامانم گفت یونس و لادن در تهیه و تدارک عروسیشون تو ایرانن قرار یک عروسی خوب و مفصل بگیرند قرار بهترین هتل شهر عروسی بگیرندگفتم منظورتو نمیفهمم یعنی پسر من داره تو ایرانم عروسی میگیره گفت آره آبجی داره عروسی میگیره ببخشید نباید میگفتم !گفتم نه همون بهتر که گفتی کی عروسیشونه گفت نمیدونم ولی فکر کنم تا ماه دیگه عروسیشونه الانم انگار تو خونه بابای لادن زندگی میکنن خونشون هنوز حاضر نیستش قراره تا خونشون حاضر شد برن سر خونه زندگیشون نمیدونستم چی بگم
یاسین اومد کنارم نشست و دستمو گرفت گفت مامان به خدا خودم نوکریتو میکنم تا عمر دارم تازندهام نمیذارم تو ناراحتی بکشی دلم میخواد برم دندونهاشونو تو دهنشون خورد کنم مامان تو را خدا غصه نخور گفتم نه پسر گلم غصه نمیخورم خوشبختی برادر تو خوشبختی منه همیشه آرزو داشتم خوشبختیشو ببینم حتما با لادن خیلی خوشبخته راحله گفت از نظر خونواده خاله من داماد یه نوکره اونا هم یه نوکر میخواستن الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
BY الله رافراموش نکنید
Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/77705