FAGHADKHADA9 Telegram 77694
✫#ارسالی از اعضای کانال داستان و پند ✦

عنوان داستان: #زیباترین_اشتباه_13
قسمت سیزدهم و پایانی

مامان و ساجده خیلی اتفاقی،عزیزو محدثه رو دیده بودند.هردو شاکی شدند که چرا درمورد بارداریم چیزی به آنها نگفته ام.شب بابا ومامان وخواهرهایم با جعبه ای شیرینی وکلی آجیل اومدن.به لطف دهن لقی محمد تازه فهمیدند دانشگاه هم می روم.مامان می گفت باید به فکر تهیه سیسمونی باشم.اما من ترجیح میدادم خرید سیسمونی رو به بعداز تعیین جنسیت جنینم موکول کنیم.محمد می گفت جنسیت بچه برایم مهم نیست.اما من دوست داشتم فرزندم پسر باشد.روزهایی که کلاس داشتم،مامان وعزیز برایم غذا درست می کردند.لبخند از روی لب هایم ورچیده نمی شد،وقتی دکتر گفت جنینم پسر می باشد.از ذوق جعبه ای شیرینی خریدم وپیش عزیز رفتیم.خدارو شکر کرد و من ومحمد رو بوسید.محدثه وثریا هم جیغ جیغ راه انداختند.شکمم کم کم برآمده میشد.اما توی دانشگاه چادر رو جوری می گرفتم که کسی متوجه بارداریم نشود.گاهی پرحسرت به تیپ دانشجوهای دختر نگاه می کردم وغصه می خوردم که چرااینقدر زود ازدواج کردم وباردار شدم نه اینکه از زندگیم ناراضی باشم،برعکس محمد رو خیلی دوست داشتم.انسان پاک ووارسته ای بود.هرگز چشمانش هرز نمی رفت وبه قول نوشین وشیوا اصلا توی این وادی نبود.بشدت مومن،مقید،مذهبی وخانواده دوست بود اما من دوست نداشتم توی این سن باردار بشوم. امتحانات ترم اول رو باموفقیت پشت سر گذاشتم.ترم دوم هم شروع شد.خردادماه بود و سه روز از تولد پسرم میگذشت.من ومحمد بارها به خاطر اسم پسرمان بحث کرده بودیم. من از اسم های ترکیبی خوشم نمی آمد اما محمد،اسمش رو امیرعلی گذاشت.لجوجانه گفتم اجازه نمیدم برای دخترم اسم انتخاب کنی.محمد بلند خندید.پس به دومیش هم فکر میکنی.وقت هایی که کم می آوردم با اکراه رو می گرفتم واو می خندید.ده روز خونه مامان بودم و محمد اجازه نداد بیشتر بمونم.گرچه هرشب تا دیر وقت کنار دردانه اش می نشست ومثل ندیده ها خیره اش می شد.هنوز حالم مساعد نشده بود از طرفی تروخشک کردن نوزاد رو درست حسابی بلد نبودم وبا گریه پسرم، من هم گریه می کردم.محمد که حال پریشانم رو دید سراغ عزیز رفت.تازه توانستم کمی بخوابم.وقتی پسرم می خوابید، درسهام رو مرور می کردم و وقتی گریه می کرد شروع به نق ونوق می کردم وتمام دق ودلیم رو روی محمد خالی می کردم..

-همش تقصیر تو بود.تو بچه خواستی.حالا بیا و ساکتش کن.اصلا ببرش توی اون یکی اتاق.نمی خوام صداش رو بشنوم.چند جلسه غیبت داشتم وباید سرکلاس میرفتم.عزیز می گفت زنگ تفریح من ومحمد بچه رو میاریم،توی نماز خونه یا ماشین شیرش بده اما محمد می گفت این ترم رو مرخصی بگیر.در نهایت محمد باتک تک اساتید صحبت کرد و غیراز یکی دو درس مابقی رو غیرحضوری می خواندم.بالاخره امتحانات ترم دوم رو هم با موفقیت پشت سرگذاشتم وبه خاطر تعطیلی تابستان ذوق میزدم.حس قشنگی بود مادر شدن وتماشای شیرین کاریهای پسرم.از دست وپا زدن وسینه خیزرفتن تا یک وری خندیدنش. همه حرکات و سکناتش برایم لذتبخش بود.خدا رو صدهزار مرتبه شکر کردم که از تصمیمم برای سقط جنین منصرف شدم.امیرعلی کپی برابر اصل محمد بود.خصوصا چشمان سیاه درشت وموهای پرپشتش شباهت عجیبی به محمد داشت.جشن ازدواج شیوا ویار دیرینه اش کامی بود.اما محمد اجازه نداد بروم واز موسیقی حرام ومجلس لهو ولعب بیزار بود.کارت هدیه ای به نوشین دادم تا از طرف من به شیوا بدهد.نوشین کلی فیلم وعکس ازشیوا و کامی و رقصنده ها برام ارسال کرد.دور از چشم محمدهمه رو تماشا کردم .بدون شک اگر محمد فیلم ها را می دید حتی اجازه نمی داد ارتباط تلفنی با او داشته باشم.محدثه اومد وامیرعلی رو بغل کرد وپیش حاج خانم برد.من هم کمی نظافت و گردگیری کردم وتوی حیاط به نهالی که ده روز بعداز به دنیا آمدن امیرعلی کاشته بودم،نگاه می کردم.محمد دست در جیب کنارم ایستاد.-هنوز هم فکر می کنی من وتو به اشتباه کنار همدیگه ایم؟گمان نمی کردم این جمله ام را به خاطر سپرده باشد.دستم روی ریش مشکی وپرپشتش نشست.
-آره ولی تو زیباترین اشتباه زندگی من هستی.
خندید و قبل از بوسیدنم نگاهی محافظه کارانه به اطراف انداخت، مبادا خدای ناکرده در وهمسایه از بالای پشت بام مارا رصد کنند.
-بریم خونه عزیز.دلتنگ پسرمون شدم.ازقصد گفتم:پسرمون نه،پسر من.من نه ماه حملش کردم و ازش مراقبت کردم.من اونو به دنیا آوردم.من شب نخوابی کشیدم و از شیره جونم بهش میدم.دستش به نشانه تسلیم بالا می رود وخنده کنان سر تکان می دهد.

#پایان..
..
سپاس از زحمات مدیر کانال داستان و پند و همراهی شما عزیزان.شاد باشید وایام به کامتان.🌹

به قلم زیبای #مژگان_نیا
زی
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
کپی بدون منبع ممن
وع
2



tgoop.com/faghadkhada9/77694
Create:
Last Update:

✫#ارسالی از اعضای کانال داستان و پند ✦

عنوان داستان: #زیباترین_اشتباه_13
قسمت سیزدهم و پایانی

مامان و ساجده خیلی اتفاقی،عزیزو محدثه رو دیده بودند.هردو شاکی شدند که چرا درمورد بارداریم چیزی به آنها نگفته ام.شب بابا ومامان وخواهرهایم با جعبه ای شیرینی وکلی آجیل اومدن.به لطف دهن لقی محمد تازه فهمیدند دانشگاه هم می روم.مامان می گفت باید به فکر تهیه سیسمونی باشم.اما من ترجیح میدادم خرید سیسمونی رو به بعداز تعیین جنسیت جنینم موکول کنیم.محمد می گفت جنسیت بچه برایم مهم نیست.اما من دوست داشتم فرزندم پسر باشد.روزهایی که کلاس داشتم،مامان وعزیز برایم غذا درست می کردند.لبخند از روی لب هایم ورچیده نمی شد،وقتی دکتر گفت جنینم پسر می باشد.از ذوق جعبه ای شیرینی خریدم وپیش عزیز رفتیم.خدارو شکر کرد و من ومحمد رو بوسید.محدثه وثریا هم جیغ جیغ راه انداختند.شکمم کم کم برآمده میشد.اما توی دانشگاه چادر رو جوری می گرفتم که کسی متوجه بارداریم نشود.گاهی پرحسرت به تیپ دانشجوهای دختر نگاه می کردم وغصه می خوردم که چرااینقدر زود ازدواج کردم وباردار شدم نه اینکه از زندگیم ناراضی باشم،برعکس محمد رو خیلی دوست داشتم.انسان پاک ووارسته ای بود.هرگز چشمانش هرز نمی رفت وبه قول نوشین وشیوا اصلا توی این وادی نبود.بشدت مومن،مقید،مذهبی وخانواده دوست بود اما من دوست نداشتم توی این سن باردار بشوم. امتحانات ترم اول رو باموفقیت پشت سر گذاشتم.ترم دوم هم شروع شد.خردادماه بود و سه روز از تولد پسرم میگذشت.من ومحمد بارها به خاطر اسم پسرمان بحث کرده بودیم. من از اسم های ترکیبی خوشم نمی آمد اما محمد،اسمش رو امیرعلی گذاشت.لجوجانه گفتم اجازه نمیدم برای دخترم اسم انتخاب کنی.محمد بلند خندید.پس به دومیش هم فکر میکنی.وقت هایی که کم می آوردم با اکراه رو می گرفتم واو می خندید.ده روز خونه مامان بودم و محمد اجازه نداد بیشتر بمونم.گرچه هرشب تا دیر وقت کنار دردانه اش می نشست ومثل ندیده ها خیره اش می شد.هنوز حالم مساعد نشده بود از طرفی تروخشک کردن نوزاد رو درست حسابی بلد نبودم وبا گریه پسرم، من هم گریه می کردم.محمد که حال پریشانم رو دید سراغ عزیز رفت.تازه توانستم کمی بخوابم.وقتی پسرم می خوابید، درسهام رو مرور می کردم و وقتی گریه می کرد شروع به نق ونوق می کردم وتمام دق ودلیم رو روی محمد خالی می کردم..

-همش تقصیر تو بود.تو بچه خواستی.حالا بیا و ساکتش کن.اصلا ببرش توی اون یکی اتاق.نمی خوام صداش رو بشنوم.چند جلسه غیبت داشتم وباید سرکلاس میرفتم.عزیز می گفت زنگ تفریح من ومحمد بچه رو میاریم،توی نماز خونه یا ماشین شیرش بده اما محمد می گفت این ترم رو مرخصی بگیر.در نهایت محمد باتک تک اساتید صحبت کرد و غیراز یکی دو درس مابقی رو غیرحضوری می خواندم.بالاخره امتحانات ترم دوم رو هم با موفقیت پشت سرگذاشتم وبه خاطر تعطیلی تابستان ذوق میزدم.حس قشنگی بود مادر شدن وتماشای شیرین کاریهای پسرم.از دست وپا زدن وسینه خیزرفتن تا یک وری خندیدنش. همه حرکات و سکناتش برایم لذتبخش بود.خدا رو صدهزار مرتبه شکر کردم که از تصمیمم برای سقط جنین منصرف شدم.امیرعلی کپی برابر اصل محمد بود.خصوصا چشمان سیاه درشت وموهای پرپشتش شباهت عجیبی به محمد داشت.جشن ازدواج شیوا ویار دیرینه اش کامی بود.اما محمد اجازه نداد بروم واز موسیقی حرام ومجلس لهو ولعب بیزار بود.کارت هدیه ای به نوشین دادم تا از طرف من به شیوا بدهد.نوشین کلی فیلم وعکس ازشیوا و کامی و رقصنده ها برام ارسال کرد.دور از چشم محمدهمه رو تماشا کردم .بدون شک اگر محمد فیلم ها را می دید حتی اجازه نمی داد ارتباط تلفنی با او داشته باشم.محدثه اومد وامیرعلی رو بغل کرد وپیش حاج خانم برد.من هم کمی نظافت و گردگیری کردم وتوی حیاط به نهالی که ده روز بعداز به دنیا آمدن امیرعلی کاشته بودم،نگاه می کردم.محمد دست در جیب کنارم ایستاد.-هنوز هم فکر می کنی من وتو به اشتباه کنار همدیگه ایم؟گمان نمی کردم این جمله ام را به خاطر سپرده باشد.دستم روی ریش مشکی وپرپشتش نشست.
-آره ولی تو زیباترین اشتباه زندگی من هستی.
خندید و قبل از بوسیدنم نگاهی محافظه کارانه به اطراف انداخت، مبادا خدای ناکرده در وهمسایه از بالای پشت بام مارا رصد کنند.
-بریم خونه عزیز.دلتنگ پسرمون شدم.ازقصد گفتم:پسرمون نه،پسر من.من نه ماه حملش کردم و ازش مراقبت کردم.من اونو به دنیا آوردم.من شب نخوابی کشیدم و از شیره جونم بهش میدم.دستش به نشانه تسلیم بالا می رود وخنده کنان سر تکان می دهد.

#پایان..
..
سپاس از زحمات مدیر کانال داستان و پند و همراهی شما عزیزان.شاد باشید وایام به کامتان.🌹

به قلم زیبای #مژگان_نیا
زی
الله را فراموش نکنید
@Faghadkhada9
کپی بدون منبع ممن
وع

BY الله رافراموش نکنید


Share with your friend now:
tgoop.com/faghadkhada9/77694

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

1What is Telegram Channels? The Channel name and bio must be no more than 255 characters long The administrator of a telegram group, "Suck Channel," was sentenced to six years and six months in prison for seven counts of incitement yesterday. Today, we will address Telegram channels and how to use them for maximum benefit. Private channels are only accessible to subscribers and don’t appear in public searches. To join a private channel, you need to receive a link from the owner (administrator). A private channel is an excellent solution for companies and teams. You can also use this type of channel to write down personal notes, reflections, etc. By the way, you can make your private channel public at any moment.
from us


Telegram الله رافراموش نکنید
FROM American