tgoop.com/enqelabrojava/74023
Last Update:
🚩 #دختر_عصیانگر_كوهستان
به شهید راه آزادی #شیرین_علمهولی
✍️ ریوار آبدانان
مهتابی كه بزرگتر از
انتظار شبانهٔ زمین بود
این منم شیرین
دختر عصیانگر كوهستان
آنجا كه در عمق بیشههای انبوهش
پلنگهای جوانِ خشم
گرد بركهٔ دلفریب مهتاب
پُر غرور و فاتحانه میغُرّند.
و شما ای زندانبانان پیر و درماندهی اِوین!
كه خالیِ گنگ وحشتی
در نگاه سردتان دهان گشوده است
میله و حصار و بندتان
ترفندی بیهوده است.
پلنگهای جوانِ بیشههای چشم من
هرگز رامتان نمیشوند.
های شكنجهگران ناامید و خستهی اِوین!
من از تبار جنگلهای رُسته در مسیر بادم
و در تگرگ تازیانههایتان
تنها نبض شورانگیز عصیان است
كه در تن زخمخوردهام تندتر میتازد.
چرا باید از برف سنگین حادثه ترسید؟!
آنگاه كه محكمترین سنگر
یقین به حقیقت راهیست كه رفتهام.
چرا از تندباد سرد تاریكی باید هراسید؟!
آنگاه كه بر فراز چارپایهٔ اعدام نیز
راستقامتی، بشارتیست
انگشتان پر اشتیاقم را
كه بوسههای آفتاب
بسی نزدیك است.
این منم شیرین
دختر عصیانگر كوهستان
چشمهایم، بلوطهای آشنای زاگرساند
كه ریشه در زلالِ برفابهی قلّهها دارند
دستهایم، سواحل سبز و فراخِ اَرَساند
قلبم، آرارات است
و خون گرم فرات در بنفشهزاران رگانم جاریست.
های بازجویانِ به ناكجا رسیدهی اِوین
كه از نسل شخیص كاسهلیسان دربارید!
و سكوتم در برابر سیلیِ هر پرسش
پرتاب سنگیست
به مرداب ژرف و كسالتبارِ یأستان
گیرم كه از پسِ تلاش جانفرسا
چند پیاله خون و
مشتی استخوان شكستهی تنم
نصیب شما سلاّخان شود
اما با بیكرانِ نیلگونِ روح سركشم چه میكنید؟!
میتوان مگر به كشتیهای بزرگ پیروزی
كه بادبان در نسیم شوق من گشودهاند
تا به همهی بندرهای چشم در راه جهان سفر كنند
فرمان توقف داد؟!
میتوان مگر شكوه زاگرس و
قلّههای تا بلندِ ابر را
به بند و غُل كشید؟!
میتوان مگر اَرَس را دستبند زد
و به سلول انفرادی برد؟!
آرارات را میتوان مگر سرسپرده ساخت؟!
میتوان مگر فرات را كَتبسته
در برابر جوخههای مرگ
به رگبار گلوله بست؟!
این منم شیرین
دختر عصیانگر كوهستان
و شما عالیجنابان قضات!
كه بند ترازوی عدالت را
از گیسوان بریدهٔ مامِ میهنم بافتهاید
گیرم كه حكم مرگ مرا
در فاصلهٔ كوتاه ثانیهای چند
صادر كنید
اما با توسن بادپا و بیقرارِ رؤیاهایم چه میكنید؟!
كه یالافشان
پیشاپیش همهٔ زمانها میتازد.
با قامت صخرهآسای ایمانم چه میكنید؟!
كه بلندترین چوبههای دارتان نیز
در برابر آن بسی كوتاهند.
من، شكوفهٔ سرخ اعتراضم
مشت گره كردهٔ آتش.
خزان نخواهم دید
بر باد نخواهم رفت
خاموش نخواهم شد
تا این خارستان كهنسالِ بیداد را
ز ریشه بركنم.
این منم شیرین
دختر عصیانگر كوهستان
و در نبردِ همچنان
برای رَستن از پیلهٔ سیاه تقدیر
تا پرواز را مرهمِ بالهای شكستهٔ زنِ شرقی كنم
من كه رهایی را از باد
سادگی را از آب
طراوت را از پونههای وحشی
و بخشندگی را از آفتاب آموختهام
این منم شیرین
دختر عصیانگر كوهستان و
امتداد بیانتهایِ اِشراق
و این حقیقت است كه در ایوانِ قلبم
تنبورِ پیوستهٔ عشق مینوازد.
بیهوده مرا به فرونشستن از رقص ققنوسیام نخوانید
چرا كه آتشِ طلوع را
در سنگر جان مردمان آزاده
نمیتوان مغلوب خاكسترِ شب نمود.
من اینك
نه چشمهٔ شیرین كوچكی
بلكه دریایم
تا ماهیهای سیاه كوچك را
به اقیانوس بزرگ روشنایی رهنمون گردم.
و شما ای مأموران لرزانِ اجرایِ حكم
بیهوده راه به انتها نشانم ندهید
من قدیّسهای از تبار دُرناهای مهاجرم
هر آسمان سفر،
برای من آغاز رسالتیست
میروم تا با بهاران بازگردم
... و با بهاران بازخواهم گشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📽 ویدئو در پُست بعد
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
❑ انقلابــــ روژآوا
https://www.tgoop.com/enqelabrojava
BY انقلابـــــ روژآوا
Share with your friend now:
tgoop.com/enqelabrojava/74023