Telegram Web
Forwarded from عصر ایران (ALI)
قصه‌های نان و نمک (4)؛ وقتی «جبرئیل» در بیمارستان، معلم شد!

✍️ احسان محمدی

🔹سرم را به دیوار تکیه داده بودم و سعی می‌کردم مغزم را از پنجره طبقه هشتم بفرستم توی باغچه. بابا خواب بود، درد بعد از عمل تعویض مفصل زانو عملاً بیهوشش کرده بود.
👇👇👇
asriran.com/004YGg

@MyAsriran
Forwarded from عصر ایران (ALI)
قصه‌های نان و نمک(6)/ سگ هاسکی در خیابان‌های تفتیده!

✍️ احسان محمدی

🔹 پسر جوان در حالیکه خودش شلوارک پوشیده بود و تمام پشت تی‌شرتش از عرق خیس بود، قلاده سگ «هاسکی» را توی دست داشت و راه می‌رفت. عصر تابستان، کرج ...

👇👇👇
asriran.com/004YMl

@MyAsriran
Forwarded from عصر ایران (ALI)
قصه نان و نمک (7)/ بوسه به شانه «غلامرضا جانباز»

✍️ احسان محمدی

🔹 وقتی کسی میفهمه ما اسیر شدیم اولین سوالش اینه که کتک‌تون هم میزدن؟ در صورتیکه کتک هیچی نیست، کتک که میزنن تو یه نیم‌ساعتی درد میکشی، جیغ میزنی، بعدش درد تمام میشه. کابل بزنن تموم میشه، فلکت کنن تموم میشه. دردا، دردای دیگه است!

👇👇👇
asriran.com/004YQi

@MyAsriran
Ela Ey Ahouye Vahshi Kojaei
Faramarz Aslani
🎵 آهوی وحشی/ فرامرز اصلانی

الا ای آهوی وحشی، کجایی؟
مرا با توست چندین آشنایی

دو تنها و دو سرگردان و دو بی‌کس
دد و دامت کمین از پیش و از پس

بیا تا حال یکدیگر بدانیم
مراد هم بجوییم ار توانیم
.....
🎶 شاعر: حافظ
🖋 @ehsanmohammadi95
Forwarded from عصر ایران (ALI)
قصه نان و نمک (8)/ وقتی درد دیگران نان ما می‌شود!

✍️ احسان محمدی

🔹 راننده‌ای که تازه از جاده فرعی وارد اتوبان شده بود، ناگهان صدای عجیبی از موتور شنید و ماشینش وسط راه از حرکت ایستاد. گرما، بوق ماشین‌ها، اضطراب… و درست همان لحظه یدک‌کش از راه رسید. راننده خوشحال شد، اما...

👇👇👇
asriran.com/004YUA

@MyAsriran
من زندگیمو برات توی سینی نقره‌ای گذاشتم اما تو ...

✍️ احسان محمدی

ناراحت می‌شوید اما واقعیت این است که در بیشتر مواقع حتی اگر خودتان را برای رضایت کسی در چرخ گوشت بیندازید، کلیه‌تان را به کسی هدیه بدهید، صبح تا شب برای پیشرفت و رضایت کسی از کیک زندگی خودتان ببخشید، اگر مثل شمع بسوزید تا خانه کسی دیگر روشن شود و ... باز هم ممکن است روزی که به او نیاز دارید، سراغ شما را نگیرد!

یکی از تلخ‌ترین نوع زندگی، زیست فداکارانه اما همراه با توقع است.

هر کدام از ما حداقل یک نفر را اطرافمان می‌شناسیم که مدام از بقیه گله می‌کند. می‌گوید من از زندگی خودم زدم، از آرامش و راحتی خودم، از پول خودم زدم به خاطر اون، اما قدر منو ندونست!

☑️ مادری درباره فرزندش، زنی در مورد همسرش، کارمندی در مورد همکارش، پسری درباره معشوقش ... فرقی نمی‌کند، آنها از این ناراحتند که در برابر فداکاریشان چیزی که انتظارش را داشته‌اند، دریافت نکرده‌اند.

من سالهاست دارم «تمرین» می‌کنم از هیچ‌کس توقع نداشته باشم. کار خیلی سختی است، اصلاً انگار با سرشت آدمی که موجودی اجتماعی است جور در نمی‌آید، اما سالهاست تمرین می‌کنم که کلمه «ازش توقع داشتم» را حتی به زبان نیاورم. این نسخه را برای هیچ‌کس نمی‌پیچم اما کماکان به تمرین ادامه می‌دهم.

تمرین می‌کنم که اگر برای کسی کاری می‌کنم، ته دلم هم بوی معامله و جبران ندهد، برای دل خودم انجام بدهم، اگر قدم متقابلی برداشت دَمش گرم، انجام هم نداد نه غُر بزنم، نه گله کنم.

عارف، مرتاض یا درویش نیستم و هنوز خیلی راه دارم که به آرامش عمیق بعد از ناسپاسی‌های تلخ برسم، برای همین تمرین می‌کنم ....

می‌فهمم که بیشتر روابط انسانی مثل یک «معامله» است حتی اگر این اسم را رویش نگذاریم، آدم‌ها توقع دارند وقتی چیزی می‌دهند (محبت، وقت، کمک)، دریافت متقابل داشته باشند. حتی اصلی داریم به نام «هنجار متقابل» (Norm of Reciprocity) یا اصل «بده‌بستان» که بر اساس آن افراد انتظار دارند در پاسخ به رفتارهای خوب، رفتارهای خوب و در پاسخ به رفتارهای بد، رفتارهای بد دریافت کنند.

هیچ ایرادی در این نیست. ذات زندگی بده بستان است. فداکاری هم بی‌نهایت رفتار ارزشمندی است و آدمی حق دارد اگر کسی در جام‌اش نوشیدنی مجاز نمی‌ریزد دیگر سنگ هم نزند!

بهتر است در زندگی رُک معامله کنید، توقع‌های متقابل را تعریف کنید، این حق شماست.

❇️ مرز بین #انتظار و #توقع کجاست؟ نمی‌دانم!

اینکه خداوند متعال ما را به خاطر یک سیب از بهشت راند، دلیلش این بود که از #آدم و #حوا «توقع» داشت نروند سراغ میوه ممنوعه؟

خدا از ما الان «انتظار» دارد بنده‌های خوبی باشیم، کار بد نکنیم تا ما را ببرد بهشت و اگر انتظارش را برآورده نکنیم قیر داغ و …؟!

من هر روز با یک بغل «نمی‌دانم» از خواب بیدار می‌شوم و با یک کوه «نمی‌دانم» به رختخواب می‌روم.

اما می‌دانم «توقع» چیزی است که همه از تو دارند ولی تو نباید از کسی داشته باشی. برای همین تمرین می‌کنم از هیچ‌کس توقع دلی نداشته باشم. اینطور کمتر ناامید می‌شوم، کمتر دلشکسته می‌شوم، خودم دست خودم را می‌گیرم و از زمین بلند می‌کنم.

تا کی؟
نمی‌دانم!

طبعاً توقعات کاری و اداری و شهروندی شامل این ماجرا نمی‌شود. آنها یکسری قرارداد است ولی اینکه من برای کسی کاری بکنم و بعد سرش منت بگذارم و توقع داشته باشم جبران کند در دنیای من، معامله است و من هیچ‌وقت تاجر خوبی نبودم و نمی‌شوم!

تمام حرف این نوشتار این است: زیست فداکارانه بیش از حد وقتی انتظار «جبران» داری، حتماً یک روز، یک‌وقت و یکجا به شدت ناامیدتان می‌کند!

اسراف نکنید! حتی در فداکاری!
حالا خیلی هم احتکار نکنید!
🖋 @ehsanmohammadi95
Forwarded from عصر ایران (S.s)
قصه‌های نان و نمک (9)/ تیِ شکسته، جعبه کفش و قلمرو انسان‌ها!

احسان محمدی-عصر ایران

🔹دو همکارم وارد اتاق می‌شوند و سر یک «تی» شکسته بحث می‌کنند. ساعت ۸:۳۰ صبح شنبه است....

👇👇👇
asriran.com/004YbA

@MyAsriran
Forwarded from عصر ایران (S.s)
قصه‌های نان و نمک(10)/ پنگوئن‌ها در تهران!

احسان محمدی-عصر ایران

🔹برای مراسم گرامیداشت سالروز درگذشت سیروس قایقران رفته بودم انزلی. هنوز بهار بود. ابوالفضل اکبری زنگ زد گفت امسال حتماً بی‌برقی داریم...

👇👇👇
asriran.com/004Yhu

@MyAsriran
Forwarded from عصر ایران (ALI)
قصه نان و نمک (11)/ از سوسیس گربه‌ای تا عسل آب‌قندی!

🔹 مرد همینطور که شیشه عسل را توی دستش می‌چرخاند از بالای عینک نگاهم کرد و با جدیت گفت:
- عسله!
انگار من گفته باشم مربای هویج است!

👇👇👇
asriran.com/004Yot

@MyAsriran
📸 این عکس‌ها تاریخی هستند ...

برای من شبیه تحقق یک رویای دسته‌جمعی است. نتیجه سالها دویدن، بحث کردن، خون دل خوردن و دلسرد نشدن.

سپاس از همه کسانی که برای شکل‌گیری این حق بدیهی تلاش کردند. ورود زنان به ورزشگاه کافی نیست، باید به سمت استادیوم‌های «دوستدار خانواده» برویم. جایی که امنیت در کنار آرامش فضا را برای لذت بردن از ورزش هموار سازد وگرنه کماکان به شکستن سر هم، کور کردن چشم هم و رگبار واژه‌های فلفل‌دار ادامه خواهیم داد!

گوشه‌ای از ماجرا را اینجا بخوانید👇
https://the-ffiri.com/fa/news/26901
🖋 @ehsanmohammadi95
Forwarded from عصر ایران
قصه‌های نان و نمک(13)/ «تا پای جان» با موتور برق!

✍️ احسان محمدی
عصرایران

🔹به جزئیات عکس نگاه کردم. انگار بُرشی از این روزهای همه ما بود: موتور برق یله در پیاده‌رو، بانک در پس‌زمینه، پارچه‌نوشت «إنّ الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاة»، ماشین‌ها که زیر آفتاب رها شده‌اند، موتورسیکلت که حالا مثل شهروندها کلاً در پیاده‌رو زندگی می‌کند، نوشته «حج» روی کافوی مخابرات و البته خود کافو با آن شیروانی شیب‌دار بالایش!

asriran.com/004Yxz

@MyAsriran
Forwarded from عصر ایران (S Sh)
قصه نان و نمک (14)/ «ایرج، زهره، منوچهر»‌ در ایرانی‌‌ دیگر

✍️عصر ایران ؛ احسان محمدی

🔹شب شده اما تمام خیابان‌های اطراف اندازه یک وجب جا برای پارک ماشین ندارند، داخل لابی سالن «شهرزاد» هم همینطور است. رنگین‌کمانی از آدم‌ها برای دیدن تئاتر آمده‌اند. می خواهم تئاتر ....

👇👇
asriran.com/004Z07

@MyAsriran
Forwarded from عصر ایران (ALI)
قصه‌های نان و نمک (15)/ نقد در زندگی مشترک؛ شکر زیر آب پنهان کردن!

✍️ احسان محمدی

🔹«شکر در زیر آب پنهان کردن»، «شمشیر به سنگ آزمودن»، «باد در قفس کردن» و … عبارت‌هایی هستند که در ادبیات فارسی برای توصیف ....
👇👇👇
asriran.com/004Z5n

@MyAsriran
زینب موسوی کمدینی که با عنوان امپراتور‌کوزکو در فضای مجازی شناخته می‌شود با به کار بردن الفاظ ناشایست جنسی نقدهایی به #فردوسی وارد کرده که با بازخوردهای متفاوتی روبرو شده است …
🖋️ @ehsanmohammadi95
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
👏 این کلیپ فوق العاده را ببینید.
📺 فردوسی سال ۱۳۸۷ تلویزیون را روشن می‌کند و ...

انیمیشن: بزرگمهر حسین‌پور
دوبله و آواز : مدرس و محسن نامجو
🖋 @EhsanMohammadi95
Forwarded from عصر ایران (ALI)
قصه‌های نان و نمک (17)؛ از روزنه تا سکو؛ خون دلِ گذارهای پرهزینه در ایران

✍️ احسان محمدی

🔹روز عکاس بود، برای تبریک به چند دوست عکاسم از جمله «پیام پارسایی» زنگ زدم. پیام یکی از عکاسان خوب و حرفه‌ای فوتبال است. گفتم:«فقط خواستم....
👇👇👇
asriran.com/004ZEJ

@MyAsriran
Forwarded from Ali
قصه‌های نان و نمک (18)/ قصه‌ی اسنپ و جی‌پی‌اس‌های آشفته

✍️ احسان محمدی

🔹 راننده در حالیکه کلافه است سرش را برمی‌گرداند: - ببخشید شما آدرس رو بلدید؟ این جی‌پی‌اس‌ها ریخته به هم. تازه راه افتاده‌ایم.....

👇👇👇
asriran.com/004ZJW

@MyAsriran
2025/08/27 10:26:16
Back to Top
HTML Embed Code: