tgoop.com/ehsanmohammadi95/9408
Last Update:
❌ آقا! حسن کجاست؟
یه روز رئیس بزرگ به سرش زد راه بیفته گوشه کنار کشور، اومد و اومد تا رسید به شهر ما، همه رو جمع کرد و گفت:
- اگه گله شکایتی دارید علنی بگید، دوران ترس گذشته، از هیچی خوف نکنید.
دوستم حسن پا شد. فقال صاحبی حسن:
- یا سیدی! این الخبز و اللبن؟ (آقا! نون کجاست؟ شیر کجاست؟) این السکن؟ (خونهای که میگفتید میدید کجاست؟) و این ما یوفرو دوا للفقیر دون ما ثمن؟ (کو که میخواست دوا به فقرا بده قرونی هم نگیره؟)
رئیس غمگین و خراب گفت:
- دمت گرم پسرم! چه صداقتی و چه زنهاری تو کلام تو بود؟ باش و ببین که عنقریب اوضاع چه درست بشه!
سال بعد دوباره اومد و همون سوالها رو از نو پرسید. کسی شکایتی نداشت. من بلند شدم.
- یا سیدی! این الخبز و اللبن؟ (آقا! نون کجاست؟ شیر کجاست؟) این السکن؟ (خونهای که میگفتید میدید کجاست؟) و این ما یوفرو دوا للفقیر دون ما ثمن؟ (کو که میخواست دوا به فقرا بده قرونی هم نگیره؟) معذرتن یا سیدی! و این صاحبی حسن؟ (معذرت میخواهم آقا! دوستم حسن کجاست؟!)
🎙بخشی از اپیزود سناریو/ احسان عبدیپور
🖋 @ehsabmohammadi95
BY روزنوشتهای احسان محمدی

Share with your friend now:
tgoop.com/ehsanmohammadi95/9408