tgoop.com/ehsanmohammadi95/8930
Last Update:
🎙این داستان احسان عبدیپور را چند دفعه شنیدهام و اعتراف میکنم که بارها به ذهن شگفتانگیز، وحشی و تصویرسازش غبطه خوردهام. دلم خواسته مثل او میتوانستم این همه دقیق بوی شرجی بندر، رنج و شادی آدمهای معمولی روزگار و آرزوها و حسرتهایشان را بنویسم.
📗نام داستان: سرخپوست
🎙 نویسنده و خوانش: احسان عبدیپور
خلاصه داستان:
خودش نبود، خودش آواره بود توي بيمارستانها، داروخانهها، خودش آلمان بود، ژاپن بود، وسط قبيلههايی توی دهاتهای آفريقا بود، يا خارگ بود وسط يك زار سنگين، يا يكهو ميزد ميرفت مصر ميگشت دنبال سينوهه كه عطار گفته بود جمجمه ميشكافته تا بخارات و دردها از توش بزنند در.
رفت نشست روي نوك يكي از اهرام و زُل زد به گوشهاي بَلبلی ابوالهول... رفت تو نخ اينكه بیشك وقتي سر فرعون درد ميكرده، مصریها دوا داشتهاند براش و حتم كه شيشهی دوا هم با بقيهی دار و ندار و اسبها و كاسه بشقابها خاک شده كنار موميائیاش توی يكی از سه تا هرم....
آدرس کانالش:
https://www.tgoop.com/EhsanAbdipourStories
🖋 @ehsanmohammadi95
BY روزنوشتهای احسان محمدی
Share with your friend now:
tgoop.com/ehsanmohammadi95/8930