tgoop.com/dr_mohammad_mossadegh/563
Last Update:
نصرت الله خازنی: مصدق به همه اولتیماتوم داده بود که حتی یک چوب کبریت از مال دولت نباید توی خانه من باشد...
_
اگر جنابعالی نامه می نوشتی، نوشته اش می برید و کاغذ سفید را دست من می داد و می گفت مبادا نفله بشود، مال دولت است و این ارز دولتی است قضیه ای یادم آمد یک روز ایشان تب کرد و مریض شد اتفاقا روز جمعه هم بود دکتر غلامحسین خان هم به شمال رفته بود.یک پزشک ارمنی بودکه خیلی آدم شریفی بود من دنبال وی فرستادم که بیاید معاینه کند. پزشک گفت آقای خازنی آقای دکتر چیزیشان نیست، گرما زده شده اند، چون سقف خانه اش شیروانی است. اتاق گرم است، حتی مدتی که مشغول معاینه اش بودم گرما مرا اذیت کرد. این فقط گرما زدگی است اگر یک کولر گازی توی اتاقشان بگذارید حالشان خوب می شود. من خودم دراندرونی کولر گازی نداشتم زندگی مصدق فوق العاده ساده بود. در تهران کولرگازی دو نمایندگی داشت. یکی کاریر و یکی وستینگهاوس . کسی را فرستادم که یک کولر از آنها بخرد. گفتند در گمرگ خرمشهراست تا ترخیص کنیم و به تهران بیاوریم یک هفته طول می کشد من گفتم که نمی شود تا یک هفته صبرکنیم هی پرس و جوکردیم که آقای فلانی کولر گازی داری یانه ؟ از این و آن پرسیدم تا مهندس حق شناس که وزیر راه بود گفت اتاق من در شمس العماره یک کولر گازی دارد که اساسا کار نکرده است. برای اینکه شمس العماره تابستانها خنک است، زمستان هم گرم. چون از خشت ساخته شده و این کولر را من می دهم باز کنند، بیاورند و اینجا بگذارند گفتم مستلزم خرابی نیست ؟ گفت نه، قابی درست کرده اند و گذاشته اند و در می آوریم. چون مصدق یک دفعه فرموده بود که حتی یک چوب کبریت از مال دولت نباید توی خانه من باشد و این اولتیماتوم را از همان روز های اول به من و به همه و حتی به پیشخدمت خودش داده بود. من به مش مهدی گفتم کولر را آوردم ، اگر آقا پرسید از کجا آوردند بگو من خبر ندارم . و راستی هم نمی دانست از کجا آوردند. مصدق هی از من پرسید که این کولر را از کجا آوردید؟ می گفتم دکتر گفته. جواب درستی نمی دادم بالاخره آنقدرمرا سوال پیچ کرد که گفتم آقا من به نمایندگی وستینگهاوس وکاریر برای خرید کولر فرستاده ام اما تحویل آن یک هفته طول می کشد این کولر را از کسی امانت گرفته ام، یک هفته آنرا بگذارید، کولر که آمد یک دانه می خریم و سرجایش می گذاریم و این را به صاحبش می دهیم، بالاخره مرا وادارکرد تا ناچاربگویم بابا این کولر در اتاق آقای مهندس جهانگیر حق شناس بوده است فهمید که من دنبال کولر می کردم گفت در اتاق من یک کولر است هیچ به دردم نمی خورد برای چند روزی آن را امانت ببرید من قبول کردم و آن را آوردیم. بالاخره گفت آقای خازنی من ازشما استدعا می کنم همین الان کولر را بردارند و ببرند سرجایش بگذارند گفتم آقای دکتر نبض تان را گرفته ، تب دارید. احتمالا گرمازده هسید. گفت من حالم خوب است. گفتم آخرهر چیزی اندازه ای دارد، تا این مقدارحساسیت ؟ اگر کولر وزارت راه ۵ روز توخانه شما کارکند دنیا بهم می خورد؟ گفت نه، اصرارمکن زنگ زد به مش مهدی آمد و به او گفت به اندرون بگویید «وان تیلاتور(پنکه)» را روشن کنند گفتم «وان تیلاتور» هوای گرم را، هی می چرخاند، به چه درد می خورد؟ خواهش و استدعا می کنم، ٣،۴ روز به من مهلت بدهید. می خواهید سفارش کنم کولر را با هواپیما بفرستند. گفت من استدعا و خواهش می کنم کولررا ببرید. آقا آنقدر به من اصرار کرد که کولری که یک ساعت کار کرده بود، دوباره در آوردیم و به وزارت راه فرستادیم تا این اندازه افراطی بود.
مصدق، دولت ملی و کودتا- عزت الله سحابی، ص ۵۵-۵۷
@dr_mohammad_mossadegh
BY دکتر محمد مصدق
Share with your friend now:
tgoop.com/dr_mohammad_mossadegh/563