tgoop.com/dardvadel/12834
Last Update:
#پارت646
#تپش🎀🎀🎀
کم کم چشمام از زور خواب بسته شدن .
با صدای افتادن چیزی چشم باز کردم . مژگان بود یه لباس
مجلسی محلی به تنش بود . خیلی خوشگل شده بود پرسیدم :میخوای جایی بری ؟
_آره عروسی یکی از بچه های دهه همه دعوتیم پاشو آماده شو .
از جام که بلند شدم . مانتوی چین و چروک شده اش پایین افتاد
که همزمان نگاه منو مژگان با هم تلاقی کرد . مونده بودم چی
بگم بهش .؟
خم شدم مانتو رو به دستم گرفتم که با حرص در حالیکه دندوناشو
به هم فشار میداد بهم نزدیک شد و مانتو رو از دستم کشید و
گفت :قابل توجه بعضیا فکر کنم این مانتوی منه نه بالش خواب
بعضیا ...
پوزخندی به لب زدم اگه می دونست که اون بالش برا من چقدر
آرامش داشت . شاید تو گفته اش تجدید نظر میکرد .
بی اختیار گفتم :حرص نخور برا بچه ی آینده ات بده .
برام دهن کجی کرد و گفت :در حال حاضر حال خانومت خرابه
! میبردیش دکتری چیزی ؟
_اون حال بهم خوردنای طبیعیه .
چند ضربه به در خورد . بعدش صدای غزال که مژگانو صدا میکرد اومد .
_مژگان زود باش دیگه ؟!
❅•| درد دل |•❅
❤️🔥~ @DarDvaDel ~❤️🔥
BY درد و دل
Share with your friend now:
tgoop.com/dardvadel/12834