tgoop.com/dardvadel/12828
Last Update:
#پارت641
#تپش❤️🔥
با چرخوندنش به طرف خودم کاه های زیرمون به بدنمون فرو
رفت صورتشو جمع کرد . خودشو تو آغوشم مچاله کرد و گفت
:چه خوب کردی که اومدی خیلی دلم برات تنگ شده بود .
دوباره دستامو دورش حلقه کردم و به خودم فشردمش و گفتم
:منم دلم برات تنگ شده بود
_وای پدرام امروز صبح وقتی غزال از اومدن نوه ی آیت خان
حرف میزد . من اصلا نمیتونستم تصور کنم که اونا تو و
مهدیسید ؟
_یه دفعه آنی یاد بابا بزرگم افتادم تا بیام خودم خودمو دعوت
کردم .
لباش عین آلبالو شده بود روشونو بوسیدم یاد اولین شبمون که
بوسیده بودمش خجالت کشیده بود افتادم ولی دلچسب بود بازم
وقتی مثل اون شب خجالت میکشید . و خیلی ناشی بود .
این جدایی انگاری اشتیاقشو به بودنمون زیاد کرده بود . وقتی
چسبید بهم دستامو دور کمرش محکم حلقه کردم داغ شدم ...
_چقدر این لباسا بهت میاد .
_وای پدرام اومدن شما به آبادی دیگه سوژه ی آبادی رو تکمیل
میکنه
_بذار بشه
بی توجه بهش دکمه های پیرهنشو دونه به دونه باز کردم ....
❅•| درد دل |•❅
❤️🔥~ @DarDvaDel ~❤️🔥
BY درد و دل
Share with your friend now:
tgoop.com/dardvadel/12828