tgoop.com/dardvadel/12825
Last Update:
#پارت639
تپش❤️🔥
شوهر غزال صداش کرد . با عجله بیرون رفت خنده ام گرفت .
پسره ی دیوونه یاد چی افتاده بود اون آسیاب مخروبه ؟
بیرون اومدم دیدم منصور اسبشو برام زین کرده . یاد پایان افتادم
تو شمال وقتی سراغ پایان رفتیم . سریدار استبل خبر مرگ پایانو
داد . من چقدر تو آغوش پدرام براش گریه نکرده بودم پدرام قول
داده بود تو اولین فرصت برام یه اسب دیگه میگیره
تا سوار اسب شدم بهرام وارد حیاط شد و دستشو سایبون چشاش
کرد تا نور آفتاب اذیتش نکنه پرسید :کجا ؟تیپ زدی ؟
_همین اطراف . من زاده ی همین تیپم .
_ حالا اسمت به دلبر وحشی میاد . منم بیام ؟
_نه ؟!
با یورتمه از در خارج شدم .
یاد پایان به خیر عاشق سواری باهاش بودم
جلوی آسیاب از اسب پیاده شدم .
توی آسیاب یه عالمه کاه ریخته بودن . همون جایی که منو پدرام
گنجشک و سر عروسک رو اونجا چال کرده بودیم . رفتم خاکش
جا به جا شده بود
_دنبال این میگردی ؟
نگاهمو به پدرام دوختم . سر پوسیده ی عروسک رو به طرفی
انداخت و برام آغوشش رو باز کرد .
❅•| درد دل |•❅
❤️🔥~ @DarDvaDel ~❤️🔥
BY درد و دل
Share with your friend now:
tgoop.com/dardvadel/12825