و سوال کردند از محبت: گفت: محبّت نه از تعلیم خلق است ، که محبت از موهبت حق است و از فضل او.
و گفت: علامت وفا به هوش آمدن سرّ است از خواب غفلت ، و فارغ شدن اندیشه است از فضول آفت.
وگفت: علامت جوانمرد سه چیز است ، یکی وفا بی خلاف ، دوم ستایش بی خود ، سوم عطایی بی سوال.
و گفتند تصوف چیست؟ گفت: گرفتن حقایق ، و گفتن به دقایق و نومید نشدن از آنچه هست در دست خلایق.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_معروف_کرخی
@atttarrr
و گفت: علامت وفا به هوش آمدن سرّ است از خواب غفلت ، و فارغ شدن اندیشه است از فضول آفت.
وگفت: علامت جوانمرد سه چیز است ، یکی وفا بی خلاف ، دوم ستایش بی خود ، سوم عطایی بی سوال.
و گفتند تصوف چیست؟ گفت: گرفتن حقایق ، و گفتن به دقایق و نومید نشدن از آنچه هست در دست خلایق.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_معروف_کرخی
@atttarrr
آفرینش دلها بر دوستیِ آن کس است که بدو نیکویی کند.
وگفت: اوّلِ مقاماتِ اهلِ معرفت تحیّر است با افتقار ، پس سرور است با اتصال ، پس فنا است با انتباه ، پس بقا است با انتظار. هر که را معرفت در دل قرار گرفت ، دُرست آن است که در هر دو سرای نبیند جز او ، و نشنود جز او ، و مشغول نَبُوَد جز بدو.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابو_سعید_خراز
@atttarrr
وگفت: اوّلِ مقاماتِ اهلِ معرفت تحیّر است با افتقار ، پس سرور است با اتصال ، پس فنا است با انتباه ، پس بقا است با انتظار. هر که را معرفت در دل قرار گرفت ، دُرست آن است که در هر دو سرای نبیند جز او ، و نشنود جز او ، و مشغول نَبُوَد جز بدو.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابو_سعید_خراز
@atttarrr
وگفت: در رحمِ مادر بسوختم ، چون به زمین آمدم بگداختم ، چون به حدِّ بلاغت رسیدم پیر گشتم. وگفت: چشنده ام و خود ناپدید و شنونده ام و خود ناپدید و گوینده ام و خود ناپدید ، فرو شوم که ناپدید شوم در هر دو جهان و یا برآیم که همه من باشم زنهار مرده دل و قرّا نباشی.
جوانمردی زبانی است بی گفتار ، و بینایی است بی دیدار و تنی هست بی کردار ، دلیلی است بی اندیشه و چشمه ای است از دریا و سِرهای دریا. خدای تعالی قسمت خویش پیش خلقان کرد هر کسی را نصیبیِ خویش برگرفتند ، نصیب جوانمردان اندوه بود . و گفت درخت اندوه بکارید تا باشد که به بَر آید و تو بنشینی و می گریی که عاقبت بدان دولت برسی که گویندت :چرا می گریی؟
اندوه به چه به دست آید بدان که همه جهدِ آن کنی که در کارِ او پاک رَوی ، و چندان که بنگریی دانی که پاک نِه ای و نتوانی بود که اندوه فرو آید و همه ی پیران همچنان نتوانستند. دردِ جوانمردان اندوه است که به دو عالم نگنجد.
گفتم خداوندا ، مرا به راهی بیرون بر که من و تو باشیم ، خلق در آن راه نباشد ، راهِ اندوه در پیشِ من نهاد. گفت اندوه باری گران است ، خلق نتواند کشید.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
@atttarrr
جوانمردی زبانی است بی گفتار ، و بینایی است بی دیدار و تنی هست بی کردار ، دلیلی است بی اندیشه و چشمه ای است از دریا و سِرهای دریا. خدای تعالی قسمت خویش پیش خلقان کرد هر کسی را نصیبیِ خویش برگرفتند ، نصیب جوانمردان اندوه بود . و گفت درخت اندوه بکارید تا باشد که به بَر آید و تو بنشینی و می گریی که عاقبت بدان دولت برسی که گویندت :چرا می گریی؟
اندوه به چه به دست آید بدان که همه جهدِ آن کنی که در کارِ او پاک رَوی ، و چندان که بنگریی دانی که پاک نِه ای و نتوانی بود که اندوه فرو آید و همه ی پیران همچنان نتوانستند. دردِ جوانمردان اندوه است که به دو عالم نگنجد.
گفتم خداوندا ، مرا به راهی بیرون بر که من و تو باشیم ، خلق در آن راه نباشد ، راهِ اندوه در پیشِ من نهاد. گفت اندوه باری گران است ، خلق نتواند کشید.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
@atttarrr
قسمت کرد حق تعالی چیزها را بر خلق ، اندوه ، نصیبِ جوانمردان نهاد و ایشان قبول کردند. گفتند: آنجا که تو را کُشتند خون خویش دیدی؟ گفت: آن جا که مرا کشتند هیچ آفریده نبود ، که خون جوانمردان بر وی مباح است.
از آن آب محبّت که در دلِ دوستان جمع کرده است اگر قطره ای بیرون آید همه ی عالم پر شود که هیچ آب در نشود ، و اگر از آن آتش که در دل دوستان پدید آورده است ذره ای بیرون آید از عرش تا به ثَری بسوزد.
هر که را دل به شوقِ او سوخته باشد و خاکستر شده ، بادِ محبت در آید و آن خاکستر را برگیرد و آسمان و زمین از وی پرکند . اگر خواهی که بیننده باشی آنجا توان دید و اگر خواهی شنونده باشی آنجا توان شنید و اگر خواهی که چشنده باشی آنجا توان چشید ؛ مجرّدی و جوانمردی از آنجا می آید.
از ین جهان بیرون نشوی تا سه حال بر خویشتن نبینی ؛ اول باید در محبتِ او آب از چشمِ خویش بینی ، دیگر از هیبتِ او بولِ خویش بینی ، دیگر باید در بیداری استخوانت بگدازد و باریک شود.
و گفت : چون به هستی ِ او در نگرستمی ، نیستیِ من از هستی خود سر برآورد ، چون به نیستیِ خود نگرستم هستیِ خود را نیستی من بر آورد. پس ماندم ، در پس زانوی خود بنشستم تا دَمی بود.《گفتم این نه کارِ من است》.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
@atttarrr
از آن آب محبّت که در دلِ دوستان جمع کرده است اگر قطره ای بیرون آید همه ی عالم پر شود که هیچ آب در نشود ، و اگر از آن آتش که در دل دوستان پدید آورده است ذره ای بیرون آید از عرش تا به ثَری بسوزد.
هر که را دل به شوقِ او سوخته باشد و خاکستر شده ، بادِ محبت در آید و آن خاکستر را برگیرد و آسمان و زمین از وی پرکند . اگر خواهی که بیننده باشی آنجا توان دید و اگر خواهی شنونده باشی آنجا توان شنید و اگر خواهی که چشنده باشی آنجا توان چشید ؛ مجرّدی و جوانمردی از آنجا می آید.
از ین جهان بیرون نشوی تا سه حال بر خویشتن نبینی ؛ اول باید در محبتِ او آب از چشمِ خویش بینی ، دیگر از هیبتِ او بولِ خویش بینی ، دیگر باید در بیداری استخوانت بگدازد و باریک شود.
و گفت : چون به هستی ِ او در نگرستمی ، نیستیِ من از هستی خود سر برآورد ، چون به نیستیِ خود نگرستم هستیِ خود را نیستی من بر آورد. پس ماندم ، در پس زانوی خود بنشستم تا دَمی بود.《گفتم این نه کارِ من است》.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
@atttarrr
از یک بحر ، یک عبارت کننده ، بس
اگر اندامم درد کند ، شفا تو دهی ، چون تواَم درد کنی ، شفا که دهد؟
معنیِ دل سه است : یکی فانی است و دوم نعمت است و سیّم باقی است. قدم اول آن هست که گوید خدا و چیز دیگر نه ، و قدم دوم اُنس است ، و قدم سیوم سوختن است. هر که عاشق شد خدای را یافت و هر که خدای را یافت خود را فراموش کرد.
و گفت تا نباشی همه شما باشید و صوفی تنی است مُرده و دلی است نبوده ، و جانی است سوخته. چیزی بر دلم نشان نشد از عشق که در همه ی عالَم کس را مَحرمِ آن نیافتم که با وی بگویم.
وگفت: برنایی را با زنی در خانه کنی سلامت یابد ، و اگر با قُرّایی در مسجد کنی سلامت نیابد.
و گفت : امام آن بُوَد که به همه ی راهها رفته بُوَد.
و گفت: بایزید گفت: نه مقیم و نه مسافر و من مقیم در یکیِ او سفر میکنم.
سر به نیستیِ خود فرو بردم تا سر به هستی تو بر آرم چنانکه به تو به یک ذره بدانم. دوست چون با دوست حاضر آید همه دوست رابیند ، خویشتن را نبیند. یکی ناآزرده با تو آزار کند ، و یکی بیازاری بیازارد و یکی بیازاری نیازارد. خلق را اوّل و آخری است. آنچه به اوّل نکنند ، به آخرشان مکافات کنند.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
@atttarrr
اگر اندامم درد کند ، شفا تو دهی ، چون تواَم درد کنی ، شفا که دهد؟
معنیِ دل سه است : یکی فانی است و دوم نعمت است و سیّم باقی است. قدم اول آن هست که گوید خدا و چیز دیگر نه ، و قدم دوم اُنس است ، و قدم سیوم سوختن است. هر که عاشق شد خدای را یافت و هر که خدای را یافت خود را فراموش کرد.
و گفت تا نباشی همه شما باشید و صوفی تنی است مُرده و دلی است نبوده ، و جانی است سوخته. چیزی بر دلم نشان نشد از عشق که در همه ی عالَم کس را مَحرمِ آن نیافتم که با وی بگویم.
وگفت: برنایی را با زنی در خانه کنی سلامت یابد ، و اگر با قُرّایی در مسجد کنی سلامت نیابد.
و گفت : امام آن بُوَد که به همه ی راهها رفته بُوَد.
و گفت: بایزید گفت: نه مقیم و نه مسافر و من مقیم در یکیِ او سفر میکنم.
سر به نیستیِ خود فرو بردم تا سر به هستی تو بر آرم چنانکه به تو به یک ذره بدانم. دوست چون با دوست حاضر آید همه دوست رابیند ، خویشتن را نبیند. یکی ناآزرده با تو آزار کند ، و یکی بیازاری بیازارد و یکی بیازاری نیازارد. خلق را اوّل و آخری است. آنچه به اوّل نکنند ، به آخرشان مکافات کنند.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابوالحسن_خرقانی
@atttarrr
عطار(تذکره الاولیاء)
و شاگرد حسن بصری بود.وقتی به کنار دریا می گذشت، عُتبه بر سرِ آبْ روان شد.حسن بر ساحلْ عجب بماند.به تعجّب گفت آیا این درجه به چه یافتی؟ عُتبه آواز دادکه تو سی سال است تا آن میکنی که او می فرماید، و ما سی سال است تا آن میکنیم که او می خواهد. #شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری…
#نفحه_ای_به_نظره_ای
و سبب توبه ی او آن بود که در ابتدا به کسی بیرون نگرست ، ظلمتی در دلِ وی پدید آمد. آن سر پوشیده را خبر کردند. کس فرستاد که: از ما کجا دیدی؟
گفت: چشم
سرپوشیده چشم برکَند و بر طبقی نهاد و پیش وی فرستاد و گفت: آنچه دیدی، می بین!
پس از وفات ، او را به خواب دیدند. نیمه ی روی سیاه شده. گفتند: چه بوده است؟ گفت: وقتی برِ استاد می شدم ، اَمردی را دیدم ، در وی نظر کردم؛ بار خدای بفرمود تا مرا به بهشت بردند. دوزخ بر راه بود ، ماری از دوزخ خویشتن به من انداخت ، نیمه ای از رویم بگزید ، گفت: نفحه ای به نظره ای ، اگر بیش کردتی بیش گزیدمی.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_عتبه_الغلام
@atttarrr
و سبب توبه ی او آن بود که در ابتدا به کسی بیرون نگرست ، ظلمتی در دلِ وی پدید آمد. آن سر پوشیده را خبر کردند. کس فرستاد که: از ما کجا دیدی؟
گفت: چشم
سرپوشیده چشم برکَند و بر طبقی نهاد و پیش وی فرستاد و گفت: آنچه دیدی، می بین!
پس از وفات ، او را به خواب دیدند. نیمه ی روی سیاه شده. گفتند: چه بوده است؟ گفت: وقتی برِ استاد می شدم ، اَمردی را دیدم ، در وی نظر کردم؛ بار خدای بفرمود تا مرا به بهشت بردند. دوزخ بر راه بود ، ماری از دوزخ خویشتن به من انداخت ، نیمه ای از رویم بگزید ، گفت: نفحه ای به نظره ای ، اگر بیش کردتی بیش گزیدمی.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_عتبه_الغلام
@atttarrr
شیخ را مسافری رسید ، خرقه ی سیاه پوشیده و شمله ی سیاه بر کرده ، و ایزاری سیاه و پیراهنی سیاه ، شیخ را در باطن غیرت آمد. چون مسافر دو رکعتی بگزارد و سلام کرد ، شیخ گفت: یا اخی ، چرا جامه ی سیاه داری؟ گفت: از آنکه خدایانم بمرده اند(یعنی نفس و هوی'). شیخ گفت: او را بیرون کنید. بیرون کردن به خواری. پس بفرمود که باز آرید ، باز آوردند. همچنین چهل بار فرمود که او را به خواری بیرون می کردند و باز می آوردند. پس از آن شیخ برخواست و قُبله ای بر سرِ او داد ، عذر خواست و گفت : تو را مسلّم است سیاه پوشیدن که در این چهل بار خواری که به تو کردند ، متغیّر نشدی.
وگفت: رضا ، بر دو قسم بُوَد ؛ رضا بدو ، و رضا از او. رضا بدو در تدبیر بُوَد ، رضا از او در آنچه قضا کند.
وگفت: ایمان ، تصدیق دل است بدانچه از غیب بر او کشف افتد.
وگفت: ارادت ، رنج دایم است و ترک راحت.
وگفت: انبساط ، برخاستن احتشام است در وقت سوال.
و گفت: ریاضت ، شکستنِ نفس است به خدمت و منع کردن نفس است از فترت در خدمت.
و گفت: قناعت ، طلب ناکردن است آن را که در دستِ تو نیست ، و بی نیاز شدن از آنچه در دستِ تو است.
وگفت: اندوه ، تن را باز دارد از طرب.
و گفت: رَجا ، شاد شدن بُوَد به وجودِ وصالِ او.
و گفت: وصلت آن است که به محبوب اتصال پدید آید از جمله ی چیزها ، و غیبت افتد از جمله ی چیزها جز حق تعالی.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابو_عبدالله_محمد_بن_الخفیف
@atttarrr
وگفت: رضا ، بر دو قسم بُوَد ؛ رضا بدو ، و رضا از او. رضا بدو در تدبیر بُوَد ، رضا از او در آنچه قضا کند.
وگفت: ایمان ، تصدیق دل است بدانچه از غیب بر او کشف افتد.
وگفت: ارادت ، رنج دایم است و ترک راحت.
وگفت: انبساط ، برخاستن احتشام است در وقت سوال.
و گفت: ریاضت ، شکستنِ نفس است به خدمت و منع کردن نفس است از فترت در خدمت.
و گفت: قناعت ، طلب ناکردن است آن را که در دستِ تو نیست ، و بی نیاز شدن از آنچه در دستِ تو است.
وگفت: اندوه ، تن را باز دارد از طرب.
و گفت: رَجا ، شاد شدن بُوَد به وجودِ وصالِ او.
و گفت: وصلت آن است که به محبوب اتصال پدید آید از جمله ی چیزها ، و غیبت افتد از جمله ی چیزها جز حق تعالی.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابو_عبدالله_محمد_بن_الخفیف
@atttarrr
وشیخ گفت: دوازده سال آهنگر نفس خود بودم ، در کوره ی ریاضت می نهادم و به آتش مجاهده می تافتم و بر سندان مذمّت می نهادم و پتک ملامت بر او می زدم تا از نفسِ خویش آیینه ای کردم . پنج سال آیینه ی خود بودم ، به انواع عبادت و طاعت آن آیینه می زودودم. پس یک سال نظر اعتبار کردم ، بر میان خویش از غرور و عشوه و به خود نگرستن زُنّاری دیدم ، و اعتماد کردن بر طاعت و عمل خویش پسندیدن ، پنج سال دیگر جهد کردم تا آن زُنّار بریده گشت ، و اسلام تازه بیاوردم. بنگرستم ، همه ی خلایق مرده دیدم ، چهار تکبیر در کار ایشان کردم و از جنازه ی همه بازگشتم ، و بی زحمتِ خلق ، به مددخدای ، به خدای رسیدم.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بایزید_بسطامی
@atttarrr
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بایزید_بسطامی
@atttarrr
و پیوسته ؛ درِ خانقاه ، بسته داشتی. چون مسافر به درِ خانقاه رسیدی ، او در ، پسِ در ، آمدی و گفتی:(مسافری یا مقیم؟) اگر مقیمی ، درآی ، و اگر مسافری ، این خانقاه جای تو نیست ، که روزی چند بِباشی ، و ما با تو خُوی کنیم ، آنگاه بِرَوی و ما را در فِراقِ تو طاقت نَبُوَد.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_شیخ_ممشاد_دینوری
@atttarrr
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_شیخ_ممشاد_دینوری
@atttarrr
چون در مستیِ خویشتن خود را به همه ی وادیها در انداختم و به آتشِ غیرت تن را بر همه ی بوته ها بگداختم و اسبِ طلب در فضای صحرا بتاختم ، بِه از نیاز ، صیدی ندیدم ، و بِه از عجز ، چیزی نیافتم و صُدره ی صابری در پوشیدم ، فُرجه ای از فَرَج در سینه ی ظلمانی من گشاد و مرا از تجرید و توحید زبانی داد. زبانم از لطفِ صمدانی است و دلم از نور ربّانی است و چشمم از صُنع یزدانی است. چون بدین مقام رسیدم اشارت من ازلی است و عبارت من ابدی . نه از خود می گویم تا مُحدّث باشم ، یا به خود می گویم تا مذکّر باشم. گوینده به حقیقت اوست نه منم.
چون به وحدانیت رسیدم ؛ سالها در آن وادی به قدم افهام دویدم
تا مرغی گشتم؛
چشمِ او از یگانگی؛
پَر او از همیشگی؛
در هوای چگونگی می پریدم.
#ای_همه_بی_همه_ای_با_همه
معراج شیخ بایزید، قدّس الله روحه العزیز
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بایزید_بسطامی
@atttarrr
چون به وحدانیت رسیدم ؛ سالها در آن وادی به قدم افهام دویدم
تا مرغی گشتم؛
چشمِ او از یگانگی؛
پَر او از همیشگی؛
در هوای چگونگی می پریدم.
#ای_همه_بی_همه_ای_با_همه
معراج شیخ بایزید، قدّس الله روحه العزیز
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بایزید_بسطامی
@atttarrr
گفت: دوش ، در سجده چشم من خواب شد ، خداوند را دیدم ، گفت: یا اباالفیض ، خلق را بیافریدم ، بر ده جُزو شدند. دنیا بر ایشان عرضه کردم ، و نُه جزو از آن ده جزو روی به دنیا نهادند. یک جزو ماند ؛ آن یک جزو نیز بر ده جزو شدند. بهشت را برا ایشان عرضه کردم و نُه جزو روی به بهشت نهادند ، یک جزو بماند؛ آن یک جزو نیز ده جزو شدند ، دوزخ پیش ایشان آوردم همه برمیدند و پراکنده شدند از بیم دوزخ ؛ پس یک جزو ماند که نه به دنیا فریفته شد و نه به بهشت میل کردند و نه از دوزخ بترسیدند. گفتم: بندگان من! به دنیا نگاه نکردیت ، و به بهشت میل نکردیت ، و از دوزخ نترسیدیت ، چه می طلبید؟ همه سر بر آوردند و گفتند : 《انتَ تَعلَمُ ما نُرید》یعنی تو می دانی که ما چه می خواهیم.
هر که به نهایت معرفت رسید نشانِ او آن بُوَد که چون بُوَد چنانکه بود آنجا که بود ، همچنان بُوَد که پیش از آن که بود.
آرزو آن است که پیش از آنکه بمیرم-اگر همه یک لحظه بُوَد- او را بدانم. هر که را خواند نه به علت خواند ، و هر که را ، راند نه به علت راند. قدم زدم در توحید و تفرید و تجرید و تایید و تشدید برفتم ، از این همه جز گمانی به چنگ نیاوردم.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ذوالنون_مصری
@atttarrr
هر که به نهایت معرفت رسید نشانِ او آن بُوَد که چون بُوَد چنانکه بود آنجا که بود ، همچنان بُوَد که پیش از آن که بود.
آرزو آن است که پیش از آنکه بمیرم-اگر همه یک لحظه بُوَد- او را بدانم. هر که را خواند نه به علت خواند ، و هر که را ، راند نه به علت راند. قدم زدم در توحید و تفرید و تجرید و تایید و تشدید برفتم ، از این همه جز گمانی به چنگ نیاوردم.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ذوالنون_مصری
@atttarrr
وگفت: اُنس به کسی گیر که به نزدیک اوست هر چه تو را می باید.
پرسیدند که : توبه چیست؟ گفت: آنکه گناه فراموش کنی. مرد گفت: توبه آن است که گناه فراموش نکنی. سهل گفت: چنین نیست که تو دانسته ای ، که : ذکر جفا در ایام وفا جفا بود.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_سهل_بن_عبدالله_التستری
@atttarrr
پرسیدند که : توبه چیست؟ گفت: آنکه گناه فراموش کنی. مرد گفت: توبه آن است که گناه فراموش نکنی. سهل گفت: چنین نیست که تو دانسته ای ، که : ذکر جفا در ایام وفا جفا بود.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_سهل_بن_عبدالله_التستری
@atttarrr
وگفت: اصل ما در این طریق ، خاموشی است.
وگفت: شوق ، ثمره ی محبت بُوَد.
وگفت: محبّت را از آن نام محبت کردند که هر چه در دل بُوَد جز محبوب ، محو گرداند.
وگفت: ادب ، اعتمادگاه فُقَراست و آرایش اغنیا.
وگفت: اِخلاص ، صدقِ نیّت است.
وگفت: هرکه وحشتِ غفلت ، نچشیده باشد ، حلاوتِ اُنس نیابد.
وگفت: اندوهگین آن بُوَد که پروای آنش نَبُوَد که از اندوه پرسد.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بوعثمان_حیری
@atttarrr
وگفت: شوق ، ثمره ی محبت بُوَد.
وگفت: محبّت را از آن نام محبت کردند که هر چه در دل بُوَد جز محبوب ، محو گرداند.
وگفت: ادب ، اعتمادگاه فُقَراست و آرایش اغنیا.
وگفت: اِخلاص ، صدقِ نیّت است.
وگفت: هرکه وحشتِ غفلت ، نچشیده باشد ، حلاوتِ اُنس نیابد.
وگفت: اندوهگین آن بُوَد که پروای آنش نَبُوَد که از اندوه پرسد.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بوعثمان_حیری
@atttarrr
گفتند: در معنیِ [یافت] سخنی بگوی. گفت: هر که پندارد که نزدیکتر است ، او به حقیقت بعیدتر است.
وگفت: توانگری التماس کردم ، در علم یافتم ؛ و فخر التماس کردم ، در فقر یافتم ؛ و عافیت التماس کردم ، در زُهد یافتم ؛ و قِلّتِ حساب التماس کردم ، در خاموشی یافتم ؛ و راحت ، التماس کردم در ناامیدی یافتم.
وگفت: از وقتِ آدم (ع) تا قیام ساعت ، آدمیان از دل گفتند و می گویند ، و من کسی می خواهم که مرا وصیّت کند که: دل چیست یا چگونه است و نمی یابم.
《نزدیک است از آنجا که گمانهاست ، اما دور است در حقایق》
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_شیخ_علی_سهل_اصفهانی
@atttarrr
وگفت: توانگری التماس کردم ، در علم یافتم ؛ و فخر التماس کردم ، در فقر یافتم ؛ و عافیت التماس کردم ، در زُهد یافتم ؛ و قِلّتِ حساب التماس کردم ، در خاموشی یافتم ؛ و راحت ، التماس کردم در ناامیدی یافتم.
وگفت: از وقتِ آدم (ع) تا قیام ساعت ، آدمیان از دل گفتند و می گویند ، و من کسی می خواهم که مرا وصیّت کند که: دل چیست یا چگونه است و نمی یابم.
《نزدیک است از آنجا که گمانهاست ، اما دور است در حقایق》
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_شیخ_علی_سهل_اصفهانی
@atttarrr
وگفت: شما عاشق شده اید بر کسی که بر شما عاشق شده است؟
وگفت: آدمی عاشق است بر شقاوتِ خویش.
وگفت: ما به ادب محتاج تریم از بسیاری علم.
وگفت: هر که سایه ی نفس از نفسِ خویش برگیرد ، عیشِ خلایق در سایه ی او بُوَد.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_عبدالله_منازل
@atttarrr
وگفت: آدمی عاشق است بر شقاوتِ خویش.
وگفت: ما به ادب محتاج تریم از بسیاری علم.
وگفت: هر که سایه ی نفس از نفسِ خویش برگیرد ، عیشِ خلایق در سایه ی او بُوَد.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_عبدالله_منازل
@atttarrr
روزی جُنید می رفت ، ابلیس را دید -برهنه- که بر گردنِ مردم می جَست. گفت: ای ملعون ، شرم نداری از این مردمان؟ گفت: کدام مردمان؟ اینها نه مردمانند ، مردمان آنهایند که در شونیزیّه اند ، که جگرم را سوختند. جنید گفت: برخاستم و به مسجد شونیزیه رفتم. بوحمزه را دیدم ، سر فرو برده. سر بر آورد ، و گفت: دروغ گفت آن ملعون ، که اولیای خدای از آن عزیزترند که ابلیس را بر ایشان اطّلاع باشد.
وگفت: هر که را وحشت بُوَد از نفسِ خویش ، اُنس گرفته است دل او در موافقت خداوند خویش.
وگفت: غریب آن است که او را از اقربا و پیوستگانِ خویش وحشت بُوَد.
پرسیدند از :《اُنس》. گفت: اُنس آن است که دلتنگی پدید آرد از نشستنِ با خلق.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابو_حمزه_خراسانی
@atttarrr
وگفت: هر که را وحشت بُوَد از نفسِ خویش ، اُنس گرفته است دل او در موافقت خداوند خویش.
وگفت: غریب آن است که او را از اقربا و پیوستگانِ خویش وحشت بُوَد.
پرسیدند از :《اُنس》. گفت: اُنس آن است که دلتنگی پدید آرد از نشستنِ با خلق.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابو_حمزه_خراسانی
@atttarrr
در اول ، بیست سال عزلت گرفت در بیابانها ، چنانکه در این مدت حِسّ آدمی نَشِنید. تا از مَشقّت و ریاضت ، بُنیتِ او بگداخت ، و از صورتِ آدمی بگشت. بعد از بیست سال فرمان یافت که با خلق صحبت کن. مشایخ را از آمدنِ او به دل آگاهی بود ، به استقبال او بیرون شدند. او را یافتند به صورت مبدّل شده و به حالی گشته که جز رمقِ خلق چیزی نمانده.
گفتند: یا ابا عثمان ، بیست سال بدین صفت زیستی که آدم و آدمیان در پیشِ کار تو عاجز شدند. ما را بگوی 《تا خود چرا رفتی و چه دیدی و چه یافتی و چرا باز آمدی؟》
گفت: به سُکر رفتم و آفت دیدم و نومیدی یافتم ، به عجز باز آمدم ؛ رفته بودم تا اصل بَرَم ، آخر دستِ من جز به فرع نرسید. ندا آمد که : یا با عثمان ، گِردِ فرع می گرد ، ودر حالِ مستی می باش ، که اصل ، بریدن نه کار تو است و صحوِ حقیقی در اوست. اکنون باز آمدم.
و گفت: سفر ، غربت است و غربت مذلت.
و گفت: عاصی به از مدعی.
و گفت عبودیت ، اِتّباعِ امر است بر مشاهده ی امر.
وگفت: شکر ، شناختن عجز خود است از کمالِ شکرِ نعمت.
وگفت: تصوف ، قطع علایق است و رفضِ خلایق و اتصال به حقایق.
سُکر: مستی
صحو: هوشیاری
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بوعثمان_مغربی
@atttarrr
گفتند: یا ابا عثمان ، بیست سال بدین صفت زیستی که آدم و آدمیان در پیشِ کار تو عاجز شدند. ما را بگوی 《تا خود چرا رفتی و چه دیدی و چه یافتی و چرا باز آمدی؟》
گفت: به سُکر رفتم و آفت دیدم و نومیدی یافتم ، به عجز باز آمدم ؛ رفته بودم تا اصل بَرَم ، آخر دستِ من جز به فرع نرسید. ندا آمد که : یا با عثمان ، گِردِ فرع می گرد ، ودر حالِ مستی می باش ، که اصل ، بریدن نه کار تو است و صحوِ حقیقی در اوست. اکنون باز آمدم.
و گفت: سفر ، غربت است و غربت مذلت.
و گفت: عاصی به از مدعی.
و گفت عبودیت ، اِتّباعِ امر است بر مشاهده ی امر.
وگفت: شکر ، شناختن عجز خود است از کمالِ شکرِ نعمت.
وگفت: تصوف ، قطع علایق است و رفضِ خلایق و اتصال به حقایق.
سُکر: مستی
صحو: هوشیاری
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_بوعثمان_مغربی
@atttarrr
وگفت: عبارت حظّ ِ نفس است ، و اِشارت حظّ روح
عبارت از آنِ بدن است و اشارت از آنِ روح.
وگفت: ایمان خاص است و اسلام عام است.
وگفت: پرهیزید از آن که فریفته شوید بدان که مردم با شما تقرّب کنند و دستِ شما بوسه دهند ، که شما ندانید که در آن چه آفت است.
وگفت: پیشِ چهار کس دست تهی مَرَوید ؛ پیشِ عیال و بیمار و صوفی و سلطان.
وگفت: من همچون غرقه ام در دریا که گاه امیدِ خلاص می دارم و گاه از خوفِ هلاک می ترسم.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابو_اسحاق_شهریار_کازرونی
@atttarrr
عبارت از آنِ بدن است و اشارت از آنِ روح.
وگفت: ایمان خاص است و اسلام عام است.
وگفت: پرهیزید از آن که فریفته شوید بدان که مردم با شما تقرّب کنند و دستِ شما بوسه دهند ، که شما ندانید که در آن چه آفت است.
وگفت: پیشِ چهار کس دست تهی مَرَوید ؛ پیشِ عیال و بیمار و صوفی و سلطان.
وگفت: من همچون غرقه ام در دریا که گاه امیدِ خلاص می دارم و گاه از خوفِ هلاک می ترسم.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#ذکر_ابو_اسحاق_شهریار_کازرونی
@atttarrr
و توان گفتن (تذکره الاولیاء) کتابی است که مخنّثان را مرد کند و مردان را شیرمرد کند و شیرمردان را فرد کند و فردان را عینِ درد کند.
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#نسخه_رینولد_آلن_نیکلسون
#ویرایش_بهمن_خلیفه
@atttarrr
#شیخ_فرید_الدین_عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
#نسخه_رینولد_آلن_نیکلسون
#ویرایش_بهمن_خلیفه
@atttarrr
سنبل افندی مریدان را برای تزیین خانقاه، به دنبال جمعآوری گل فرستاد.
همه آنها با دستههای بزرگ گل بازگشتند،
به جز فردی به نام مرکز افندی که فقط
یک گل کوچک پژمرده با خود آورد.
از او پرسیدند که چرا
چیزی در شأن استاد نیاوردی؟
پاسخ داد:
«همه گلها را
در حالِ ذکر و نیایش پروردگار یافتم،
چگونه میتوانستم دعایشان را قطع کنم؟
آنگاه گلی دیدم که
تازه ذکرش را به پایان رسانده بود،
همان را آوردم»
مشاهیر گیاهشناسی در تمدن اسلامی،
علی عبدالله دفاع، ترجمه فرزانه غفاری
@atttarrr
همه آنها با دستههای بزرگ گل بازگشتند،
به جز فردی به نام مرکز افندی که فقط
یک گل کوچک پژمرده با خود آورد.
از او پرسیدند که چرا
چیزی در شأن استاد نیاوردی؟
پاسخ داد:
«همه گلها را
در حالِ ذکر و نیایش پروردگار یافتم،
چگونه میتوانستم دعایشان را قطع کنم؟
آنگاه گلی دیدم که
تازه ذکرش را به پایان رسانده بود،
همان را آوردم»
مشاهیر گیاهشناسی در تمدن اسلامی،
علی عبدالله دفاع، ترجمه فرزانه غفاری
@atttarrr