tgoop.com/ashtabah_s/15685
Last Update:
#پارت_صد_هشتاد_چهار
#بذار_تو_آغوش_خودت_بزرگ_شم
_عشقای قبل از بهار برام سو تفاهم بود
_شاعرشدی امین
_از عشق بهاره
دست انداختت دور کمرم ومنو به خودش چسبوند
وروی گونم بوسه ای زد
نگاهش کردم
لبخندی بهم زد...
وتمام این صحنه هارو تورویاهام باهاش دیده بودم
_ولی شنیده بودم میخواستی برگردی به عشق اولت
_میخواستم باهاش بازی کنم، اما بهار نذاشت...
_بهارجان ببخشید،ولی امین واقعا عاشق بود،خیلی تعجب کردیم...
_عشق اول دوم مهم نیست ،مهم انتخاب ادم درسته واسه زندگی
_چی بگم
_اه،ول کن مهشید ،گیردادیا گوربابای دختره،خداروشکر امین الان حالش خوبه،الکی فکرمونو درگیر نکنیم
_حسین من که حرف بدی نزدم،
خواستم امین دوباره شکست نخوره
_مهشید ،مطعن باش یه اشتباه رو ،دوبارتکرار نمیکنم
_امیدوارم
_چرا هیشکی ازمن خوشش نمیومد،ازبچگی توهرجمع
میرفتم،بیرونم میکردن
دیگه برام عادی شده بود
_پاشو پذیرایی کن
پوزخندی زدم،نه به اون حرکات،نه به این دستوری حرف زدن
بلند شدم و به سمت اشپزخونه رفتم...
...
لیوان شربت رو به سمتشون گرفتم
_روسری چرا سر کردی عزیزم
_هرکسی یه جور اعتقاداتی داره
باپوزخندگفت
_جلو امین هم روسری سرمیکنی؟
_نه عزیزم،من و امین محرمیم...
_صیغه ای
_جهت اشنایی
لبخندی مسخره اس وحرفی نزد
دختره عوضی،
نفهمیدم چیشد بدون فکرکردن،سینی شربت رو،روی پاهاش ول کردم
که دادش هوا رفت
_اخببخشید، ازدستم افتاد
بجه ها همه زده بودت زیرخنده
_به چی میخندید،نفهمیدم از قصد ریخت
BY بزارتوآغوش خودت بزرگ شم(استادمغرورمن)
Share with your friend now:
tgoop.com/ashtabah_s/15685