tgoop.com/ashtabah_s/15678
Last Update:
#پارت_صد_هفتاد_هشت
#بذار_تو_آغوش_خودت_بزرگ_شم
سری تکون دادم وچشمام روبستم...دیگه مغزم نمیکشید...
باصدای تقه در ،نفسمو باحرص بیرون دادم
_بله
در بازشد
مادرش بود
سریع بلند شدم
_نمیخواد پاشی،غذاحاضره ،امیر هم میخواد بیاد سرمیز، توهم باشی بهتره
بخاطر شروع یه رابطه خوب قبول کردم
از روی تخت بلند شدم وبه همراهش سرمیز رفتیم
بادیدن مرغ سفره اخمی کردم
وجلوی دماغم روگرفتم
که امیر گفت
_دماغت رو چرا گرفتی؟
_به بوی مرغ انگار حساس شدم
_دستپخت نازنین عالیه...
تاخواستم جوابشو رو بدم یاد حرف های مشاور افتادم
_میدونم عزیزم،من که منظورم این نبود که دستپختش بده،فقط من یهویی این بوی مرغ حسابی پیچیده داخل بینیم،
_نازنین بی زحمت دوتا کاسه سوپ بیاراتاق من، البته اگه ارباب ومادر اجازه بدنن
ارباب سری تکون داد و به نازنین اشاره کرد
نازنین سریع مشغول اماده کردن شد
بی حرف به سمت اتاق رفتیم
_چرا از بوی مرغه حالت بد میشد
لبخندی زدم وگفتم
_حتما حامله ام
چشماش درشت شد
BY بزارتوآغوش خودت بزرگ شم(استادمغرورمن)
Share with your friend now:
tgoop.com/ashtabah_s/15678