tgoop.com/ashtabah_s/15671
Last Update:
#پارت_صد_هفتاد_یک
#بذار_تو_آغوش_خودت_بزرگ_شم
انگار به این دخترواین خونه عادت کرده بودم...
حس خوبی بهم میداداین خونه...
باصدای زنگ که مطمعنا مریم بود به سمت در رفتم و در بازکردم وبی بدون صبر کردن به سمت خونه رفتم
باصدای بلند گفتم
_یادت نره در رو ببندی،برای شام ماکارونی میزارم دوست داری که؟
وبه طرفش برگشتم
لبخندم خشکید
اون اینجا چیکارمیکرد
_بالوبیا پلو رابطه هم بهتره
_اینجا چیکارمیکنی؟
_دیدم دختره زد بیرون ،اومدم تو
_برو لطفا،تا کسی ندیده ات
_چرابرم؟
_اینجا نه خونه منه ،نه خونه تو...دختره خوشش نمیادتواینجاباشی
_چراخوشش نیاد؟
_امین برو لطفا
در رو کامل بست و به سمتم اومد
بعد از خوردن لوبیا پلو میرم
_من بلد نیستم
_دورغ نگو دیگه،من طمع همه غذاهاتو چشیدم،میتونم بگم لوبیا پلو هات فوق العاده اس،برعکس ابگوشتت که افتضاحه
_برعکس،من لوبیاپلوهام خسلی بدمزه اس،اونا دست پخت من نبود
_اشکال نداره،بزار ببینم طمع لوبیا پلوت چه جوریه
_انقدر اذیتم نکن،اگه بفهمه تواینجایی بیرونم میکنه
_بهتره،منم اینومیخوام
_که باز برم داخل اون مسافر خونه؟
_نه میریم خونه خودمون
_انتقام چقدر عوضت کرده
_چرت نگواین دختره معلومه معتاده،درست نیست حتی یک ثانیه ام اینجا بمونی
_یادت رفته،من پیش تو دوتا ادم معتاد بزرگ شدم
_اونا فرق دارن،اون دوتاعمرا میزاشتن تو معتاد شی
BY بزارتوآغوش خودت بزرگ شم(استادمغرورمن)
Share with your friend now:
tgoop.com/ashtabah_s/15671