tgoop.com/asharmolana/9802
Last Update:
نوبت پیری
رسیده نوبت پیـــری، جـــوانی برنمــی‌گــردد
دگر بر کــام من، این چرخِ افسونگر نمی‌گردد
کمرخم گشته ازعصیان، تعادل رخت بربسته
جدا از جانِ من دیگـــر، غمِ شـــکر، نمی‌گردد
نمی‌دانم چرا خورشید، بچشمم بی رمق باشد
چو عمـــرِ چشم کامل شد، منــوّرتر، نمی‌گردد
به گوش من صـــدای نی نـــوای بی‌اثرگشته
ندای نغـــمه‌ی مطــرب، نوازشـــگر، نمی گردد
قلم گاهی به آرامی نصیحـــت وارمیــــگوید
همین حالت غنیمت دان، کزین بهتر نمی‌گردد
چو آب از آسیاب افـــتاد، ندارداعتــــبارِسنگ
که سنگِ آسیاب هـــرگز، بدون پَرنمـــی گردد
ندامتــــگاه ایّامــــم، بوَد در گوشــــه‌ی عُزلت
سخن سنجیده می‌گــویم، ولی باور نمی‌گردد
ورق ازحجم اشـــعارم چـوبرگ بید، می لرزد
بیانم گرچه موزون است، ولی مثمر نمی‌گردد
غـــبارِ دامنِ طفـــلان، بچشــمـم توتیـــاباشد
دگـــــر بازیگهِ ایشـــان، مــرااز سر نمی‌گردد
رحمانی، فرصتِ شــادی، طلای پُربهـــا باشد
چوآب، از کوه فرودآمدمجــدّد برنمـــی‌گردد
ارسالی دوست عزیز ♡
@asharmolana.
.
BY اشعار مولانا ♡
Share with your friend now:
tgoop.com/asharmolana/9802