عصرتان بخیر، به شیرینی قصههای کاکا عزیز، چایفروش
بعضی روزا دلم از مکتب میگرفت، نه از درس، از دلتنگی. یک روزی در پارکی با کاکا عزیز آشنا شدم؛ مردی ساده و خوشگپ، با چشمایی پر از قصه.
بعضی وقتا بجای مکتب میرفتم پیشش، چای میخوردیم و گپ میزدیم؛ از کوچهپسکوچههای کابل برایم قصه میگفت.
بسمل هرگز نگشد اهل سخن
تا نگشتش دم نفس با آن کهن
ذوق شعر گفتن از قصه های همین مرد کهن شروع شد؛ از صفای دلش، از گپهای شیرینش.
امروز باز رفتم پیشش. همان چای، همان لبخند. نشسته بودم که رفت چای بته، منم این چند خطه نوشتم و عکس گرفتم که با شما شریک کنم.
چای ام امتو تریاکی
بعضی روزا دلم از مکتب میگرفت، نه از درس، از دلتنگی. یک روزی در پارکی با کاکا عزیز آشنا شدم؛ مردی ساده و خوشگپ، با چشمایی پر از قصه.
بعضی وقتا بجای مکتب میرفتم پیشش، چای میخوردیم و گپ میزدیم؛ از کوچهپسکوچههای کابل برایم قصه میگفت.
بسمل هرگز نگشد اهل سخن
تا نگشتش دم نفس با آن کهن
ذوق شعر گفتن از قصه های همین مرد کهن شروع شد؛ از صفای دلش، از گپهای شیرینش.
امروز باز رفتم پیشش. همان چای، همان لبخند. نشسته بودم که رفت چای بته، منم این چند خطه نوشتم و عکس گرفتم که با شما شریک کنم.
چای ام امتو تریاکی
❤19👍3😍2
tgoop.com/asharmolana/10116
Create:
Last Update:
Last Update:
عصرتان بخیر، به شیرینی قصههای کاکا عزیز، چایفروش
بعضی روزا دلم از مکتب میگرفت، نه از درس، از دلتنگی. یک روزی در پارکی با کاکا عزیز آشنا شدم؛ مردی ساده و خوشگپ، با چشمایی پر از قصه.
بعضی وقتا بجای مکتب میرفتم پیشش، چای میخوردیم و گپ میزدیم؛ از کوچهپسکوچههای کابل برایم قصه میگفت.
بسمل هرگز نگشد اهل سخن
تا نگشتش دم نفس با آن کهن
ذوق شعر گفتن از قصه های همین مرد کهن شروع شد؛ از صفای دلش، از گپهای شیرینش.
امروز باز رفتم پیشش. همان چای، همان لبخند. نشسته بودم که رفت چای بته، منم این چند خطه نوشتم و عکس گرفتم که با شما شریک کنم.
چای ام امتو تریاکی
بعضی روزا دلم از مکتب میگرفت، نه از درس، از دلتنگی. یک روزی در پارکی با کاکا عزیز آشنا شدم؛ مردی ساده و خوشگپ، با چشمایی پر از قصه.
بعضی وقتا بجای مکتب میرفتم پیشش، چای میخوردیم و گپ میزدیم؛ از کوچهپسکوچههای کابل برایم قصه میگفت.
بسمل هرگز نگشد اهل سخن
تا نگشتش دم نفس با آن کهن
ذوق شعر گفتن از قصه های همین مرد کهن شروع شد؛ از صفای دلش، از گپهای شیرینش.
امروز باز رفتم پیشش. همان چای، همان لبخند. نشسته بودم که رفت چای بته، منم این چند خطه نوشتم و عکس گرفتم که با شما شریک کنم.
چای ام امتو تریاکی
BY اشعار مولانا ♡


Share with your friend now:
tgoop.com/asharmolana/10116