tgoop.com/amenehsaliminamin/46
Last Update:
فهم دیگری
خسته بود؛ از کار پرتلاطم روزانه و ابهام آزاردهندهاش؛ برای ایجاد امنیت و اعتماد در دیگران، در جامعهای که تکیهگاه امنی برای جامعهوندانِ خود نبود.
شاید... مادری بود ناامید؛ از آیندهای روشن برای دخترکش که بیبها و به بهانهی چند بازیگوشی کودکانه خود را به قضاوت تند و کلیشهای جامعه دچار کرده بود.
نه... نه... زنی دلشکسته بود. زنی که هم میخواست همسر و مادر و کدبانوی خانه باشد، هم دوست داشت رشد علمی کند و وجودش را توسعه دهد و هم متناسب با توان علمی و عملیاش، به جامعه خدمت کند. بندهایی که هر کدام او را به سوی خود میکشید و هیچ کدام راضیاش نمیکرد.
شاید این همه بود و هیچکدام هم نبود. در گوشهای دنج از پارک، نشسته بود. سرش را بالا گرفته بود. دود سیگارش را در هوا به رقص در میآورد و تا محو شدنش، آن را تماشا میکرد. آنچه هست این است که من او را در دایره تجربیات شخصی و مشاهده شده خویش میدیدم. چهرهی ناامید و دلگیرش آینهای بود از تمام ناامیدیها و دلشکستگیهای من و اطرافیانم. به باور دایر و باکل فهم عمیق آنچه دیگران تجربه میکنند، زمانی امکانپذیر مینماید که ما امکان تجربهی موقعیت مشابه را داشته باشیم. زمانی که بتوانیم دیگری باشیم و خود را بفهمیم.
آمنه سلیمی
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
https://www.tgoop.com/amenehsaliminamin
.
BY از نگاه من
Share with your friend now:
tgoop.com/amenehsaliminamin/46