AMENEHSALIMINAMIN Telegram 43
خدای سیال من

✏️ دستم که از دست مادرم جدا شد،‌ دلم ریخت. می‌دانستم چاره‌ای جز رفتن نیست. اما پای رفتن نداشتم. دو قدمی خودم را به سمت مدرسه کشاندم. ولی نمی‌شد رفت. ایستادم. برگشتم. مادرم هنوز نگاهم می‌کرد. دو قدمی جلوتر رفتم. با هر قدمی که بر می‌داشتم، وزنه‌هایی که به پایم وصل شده بودند سنگین و سنگین‌تر می‌شدند. وزنه‌هایی از جنس ترس از تنهایی. ایستادم. اما برنگشتم. می‌ترسیدم برگردم و مادرم را نبینم. تمام وجودم گوش بود تا در میان همهمه مادران و کودکانی که در اطرافم سردِ خداحافظی بودند صدای مادرم را بشنوم. ولی صدایی نبود. ماهیچه‌های بدنم داشت منقبض می‌شد. باید می‌رفتم، یک قدم دیگر برمی‌داشتم و به دل این دنیای ناشناخته می‌زدم. اما هنوز ایستاده بودم. توان رفتن در من نبود. صدای مادرم را شنیدم: "آمنه..." زمان و مکان برایم عوض شد. در آغوش مادرم بودم، بی‌آنکه برگشته باشم یا قدمی از قدم برداشته باشم. این آخرین باری نبود  که ترک آغوش مادرم برایم اینقدر پر معنا بود... مادرم من را به خدا سپرد و خدای سیال، آرام و بی‌صدا جای خالی او را برایم پر کرد.

✏️ خاکِ سرد که بر روی بدن بی‌جانش ریخته شد، دلم ریخت. زانوهایم مردانگی کردند که ستون شدند بر بدن لختم. سال‌ها بود که پدر برایم معنای امید داشت. امیدی که تلخی زمین خوردن را برایم گوارا می‌کرد. امید به دستی که به زانوهایم خواهد کشید و بعد، به پشتم خواهد زد و دوباره روانه‌ام خواهد کرد. هیچ چیز دیگری به اندازه این امید که برایم جامع همه معانی بود، مرا به او متصل نمی‌کرد. امید من زیر خاک می‌رفت و من می‌ترسیدم از تنهایی. اما چاره‌ای جز رفتن نداشتم. هر چند که پای رفتن هم نداشتم. امیدم را به خدا سپردم و خدای سیال، آرام و بی‌صدا جای خالی او را برایم پر کرد.

زود اهلی می‌شوم. در هر آدمی نیرویی می‌بینم که در من نیست. زخمه‌ای که توان نواختن تار بی‌صدای من را دارد. شیفته موسیقی این همراهی می‌شوم و وابسته زخمه.
با هر آدمی که می‌آید و زخمه‌ای به تار می‌زند، پر می‌کنم درونم را از نوا و صدا. وقتی می‌روند نوا و صدا باقیست ولی زخمه‌ای برای نواختن نیست. می‌ترسم از این تنهایی. می‌ترسم از زوال نوا و صدا در وسعت بی‌کران زمان. خودم را که به خدا سپرده باشم، خدای سیال دستم را می‌گیرد و نت به نت آن نوای آشنا را، می‌نوازد بر این تار بی‌نوا. تا زخمه زدن بیاموزم و برخیزم. تا خودم دست به کار نواختن شوم. آنگاه آرام و بی‌صدا، می‌رود تا من فضای وسیع شدن پیدا کنم.
من وسعت امروزم را مدیون همه کسانی هستم که من را اهلی خود کردند و رفتند. من وسعت امروزم را مدیون خدای سیالی هستم که سال‌هاست خودم را به او سپرده‌ام.

آمنه سلیمی
۱۶ آذرماه ۱۳۹۹

https://www.tgoop.com/amenehsaliminamin



tgoop.com/amenehsaliminamin/43
Create:
Last Update:

خدای سیال من

✏️ دستم که از دست مادرم جدا شد،‌ دلم ریخت. می‌دانستم چاره‌ای جز رفتن نیست. اما پای رفتن نداشتم. دو قدمی خودم را به سمت مدرسه کشاندم. ولی نمی‌شد رفت. ایستادم. برگشتم. مادرم هنوز نگاهم می‌کرد. دو قدمی جلوتر رفتم. با هر قدمی که بر می‌داشتم، وزنه‌هایی که به پایم وصل شده بودند سنگین و سنگین‌تر می‌شدند. وزنه‌هایی از جنس ترس از تنهایی. ایستادم. اما برنگشتم. می‌ترسیدم برگردم و مادرم را نبینم. تمام وجودم گوش بود تا در میان همهمه مادران و کودکانی که در اطرافم سردِ خداحافظی بودند صدای مادرم را بشنوم. ولی صدایی نبود. ماهیچه‌های بدنم داشت منقبض می‌شد. باید می‌رفتم، یک قدم دیگر برمی‌داشتم و به دل این دنیای ناشناخته می‌زدم. اما هنوز ایستاده بودم. توان رفتن در من نبود. صدای مادرم را شنیدم: "آمنه..." زمان و مکان برایم عوض شد. در آغوش مادرم بودم، بی‌آنکه برگشته باشم یا قدمی از قدم برداشته باشم. این آخرین باری نبود  که ترک آغوش مادرم برایم اینقدر پر معنا بود... مادرم من را به خدا سپرد و خدای سیال، آرام و بی‌صدا جای خالی او را برایم پر کرد.

✏️ خاکِ سرد که بر روی بدن بی‌جانش ریخته شد، دلم ریخت. زانوهایم مردانگی کردند که ستون شدند بر بدن لختم. سال‌ها بود که پدر برایم معنای امید داشت. امیدی که تلخی زمین خوردن را برایم گوارا می‌کرد. امید به دستی که به زانوهایم خواهد کشید و بعد، به پشتم خواهد زد و دوباره روانه‌ام خواهد کرد. هیچ چیز دیگری به اندازه این امید که برایم جامع همه معانی بود، مرا به او متصل نمی‌کرد. امید من زیر خاک می‌رفت و من می‌ترسیدم از تنهایی. اما چاره‌ای جز رفتن نداشتم. هر چند که پای رفتن هم نداشتم. امیدم را به خدا سپردم و خدای سیال، آرام و بی‌صدا جای خالی او را برایم پر کرد.

زود اهلی می‌شوم. در هر آدمی نیرویی می‌بینم که در من نیست. زخمه‌ای که توان نواختن تار بی‌صدای من را دارد. شیفته موسیقی این همراهی می‌شوم و وابسته زخمه.
با هر آدمی که می‌آید و زخمه‌ای به تار می‌زند، پر می‌کنم درونم را از نوا و صدا. وقتی می‌روند نوا و صدا باقیست ولی زخمه‌ای برای نواختن نیست. می‌ترسم از این تنهایی. می‌ترسم از زوال نوا و صدا در وسعت بی‌کران زمان. خودم را که به خدا سپرده باشم، خدای سیال دستم را می‌گیرد و نت به نت آن نوای آشنا را، می‌نوازد بر این تار بی‌نوا. تا زخمه زدن بیاموزم و برخیزم. تا خودم دست به کار نواختن شوم. آنگاه آرام و بی‌صدا، می‌رود تا من فضای وسیع شدن پیدا کنم.
من وسعت امروزم را مدیون همه کسانی هستم که من را اهلی خود کردند و رفتند. من وسعت امروزم را مدیون خدای سیالی هستم که سال‌هاست خودم را به او سپرده‌ام.

آمنه سلیمی
۱۶ آذرماه ۱۳۹۹

https://www.tgoop.com/amenehsaliminamin

BY از نگاه من




Share with your friend now:
tgoop.com/amenehsaliminamin/43

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Choose quality over quantity. Remember that one high-quality post is better than five short publications of questionable value. The Channel name and bio must be no more than 255 characters long Matt Hussey, editorial director at NEAR Protocol also responded to this news with “#meIRL”. Just as you search “Bear Market Screaming” in Telegram, you will see a Pepe frog yelling as the group’s featured image. How to create a business channel on Telegram? (Tutorial)
from us


Telegram از نگاه من
FROM American