Telegram Web
Forwarded from عبدالله سلیمانی
گستره ی نامحدود معنا.docx
27.5 KB
🛑گستره‌ی نامحدود معنا
🔳از :علی باباچاهی




🅱️🌈🅰🌈🅱️🌈🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
https://www.tgoop.com/kanale_alibabachahi
شعری از علی باباچاهی با ترجمه آلا شریفیان
🔲منبع«این ده شاعر»
🟦مترجم و گرد‌آورنده: آلا شریفیان

عمارت متروکه باید هر چه زودتر ترک بشود
تَرَک های عمیق تری بردارد
عمارت متروکه
عرشه کشتی محل مناسب تری است برای پری هایی
که تازه سر از تخم درآورده اند
شیطان از روز اول فهمید که باید در دهن مار
قطعه زمینی بخرد
اگر نروند هم باید بروند از عمارت متروکه
این نیلوفر سمج که سر از قصر کافکا هم در می آورَد
شاید همان خزه لزجی باشد که بر تنه همه کشتی ها روغن نهنگ می مالد
تو بگو فنری عضلانی که ناگهان
فوران می کند
تا لبه ی سقف
تا عمارت متروکه
به هیچ ترددی مشکوک نیستم:
استخوان های پوکی که ورم کرده اند
لُپ در آورده اند و دست تکان می دهند
پروانه های مرده ای که به گیس هایشان روبان های قرمز و نارنجی بسته اند
به ملخ های تازه عروس چه بگویم؟
که به ضیافت دار و درخت هایی از بیخ و بن کنده شده می روند
در عمارت متروکه
مردی که صورتش را با خاکه زغال سیاه کرده
دایره ای بنفش به دست گرفته
بی تو به سر نمی شود را ضرب گرفته
در عمارت متروکه
لطفاً این نعش سوراخ سوراخ شده را از روی اسب بگذارید زمین
تا با پای خودش وداع کند با سقف های ژلاتینی
و دهلیزهای حلزونی
بی بی خشت گفت
این مرده ی غالباً عاشق از دست عزرائیل هم صفر گنده ای گرفت
تا اسرافیل روی قبرش یک کلاه بوق- بوقی بگذارد.


علی باباچاهی

Ali Babachahi

The abandoned mansion must be left as soon as
possibleDeeper cracks,
Abandoned mansion crack
The ship's deck will beMore convenient place for fairies
Who have just hatched
The devil knew, from the first day that he had to buy, inthe snake's mouth
A plot of land
Melossina Laura Isabel Persephone Mari
If they do not go, they must leave the abandoned mansion This stubborn lotus that also emerges from Kafka's palace It may be the same viscous moss that rubs whale oil on the hulls of all ships
You, say a muscle spring
that suddenly Erupts
To the edge of the ceiling To the abandoned mansion
I have no doubt:
...
🅱️🌈🅰🌈🅱️🌈🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
شب هفتم
شب‌هایِ شعر گوته
شب‌هایِ نویسندگان و شاعران ایران
شب‌هایِ شعر گوته

از ۱۸ تا ۲۷ مهر ۱۳۵۶
با همکاری کانون نویسندگان ایران و انجمن روابط فرهنگی ایران و آلمان؛ انستیتو گوته.

شب هفتم:

داریوش آشوری
اسلام کاظمیه
جعفر کوش‌آبادی
علی باباچاهی
جواد مجابی
حمید مشرف‌تهرانی (م. آزاد)

@batarikh
Forwarded from عکس نگار
گزیده شعر معاصر ایران
برگردان به آلمانی: علی عبداللهی
معرفی علی باباچاهی
Forwarded from عکس نگار
گزیده شعر معاصر ایران
برگردان به آلمانی: علی عبداللهی
ترجمه دو شعر از علی باباچاهی
Forwarded from #کانال_ادبیات_معاصر_ایران (عبدالله سلیمانی)
عصر آوانگارد ها
سخنرانی و شعرخوانی
علی باباچاهی


دوست فرزانه‌ام احمد بیرانوند این موضوع را با من در میان گذاشتند که هر یک ماه،
شاعران و علاقه مندان به شعر و ادبیات دور هم جمع می‌شویم و از یک شاعر آوانگارد دعوت می‌کنیم تا برای دوستان در مورد شعر صحبت
اما این جلسه به انگیزه ‌ی چاپ کتاب جدیدتان «جهان متوجه شد» برگزار می ‌شود.. از ایشان تشکر کردم و گفتم حالا شما مطمئنید که من یک شاعر آوانگاردم؟
وهردو دو در گوشی تلفن خندیدیم!

و کمی بعد با خودم گفتم چه بهتر که در مورد آوانگاریسم صحبت کنم !
اوژن یونسکو نمایشنامه نویس مشهور فرانسوی در جایی نوشته است:
وقتی می‌خواستم برای یک سخنرانی در مورد تاتر آماده شوم برای اینکه مرتکب اشتباهی نشوم به فرهنگ لغت مراجعه کردم !
من نیز برای اینکه به سرنوشت اوژن یونسکو دچار نشوم برای تهیه متن سخنرانی به کتاب «جدال ها و نظرها» نوشته ی اوژن یونسکو
ص ۵۱ مراجعه کردم!
ذیل آوانگارد آمده بود:
واحدی است که در جلوی نیروهای مسلح زمینی، دریایی و هوایی حرکت می کند و زمینه را برای وارد شدن آن نیروها آماده می‌سازد و من بر تعریف اوژن یونسکو می افزایم: واحد های مسلح هم چون یک گارد ضربتی و سرکوبگر!

از طرفی در کتاب «نظرها و جدل ها،ص همان» متوجه شدم که در حوزه ی تاتر ، شعر وهنر، آوانگارد ، پدیده ای هنری و فرهنگی «پیشتاز» است ، با توان و تحرکی که همه چیز را تغییر می‌دهد و اصولا هنرمند انقلابی برخلاف جهت هنر زمانه حرکت می‌کند !
اما موضوعی که ذهن مرا به خود مشغول می‌کند این است که بعضی‌ها معتقدند که:
آوانگاردیسم ، همان پست مدرنیسم است ، اما من نظر دیگری دارم و معتقدم آوانگاردیسم واحدی مسلح و سرکوبگر است که می‌تواند با تصرف یک منطقه نظامی ، حاکمیت و اقتدار خود را به رخ بکشاند، اما برخلاف آن پست مدرنیسم با تساهل و مدارا همرا است و تعاریف متعددی هم دارد :
الف - پست مدرنیسم مدافع گفتمان اقوام مختلف است و از آنان که در حاشیه زندگی می کنند به شدت دفاع می کند!
ب -
من تعریف دیگری هم در نظر دارم که دقیق و مستدل است ، با این توضیح که پست مدرنیسم دارای وجهی فعال است که نسبت به نظریه ی شکست سوسیالیسم واکنش نشان می دهد !

و اما جنگ ویتنام(۱۹۵۵-۱۹۷۵) و فروپاشی دیوار برلین(۱۹۸۹) را می توان گذر به عصر بدگمانی بدانیم چرا که سربازان، زنده به میدان جنگ می روند و مرده به خانه هایشان برمی گردند که روح نوعی پست مدرنیسم در آن نهفته است و به این دلیل، قطعیت پیروزی سربازان را زیر سوال می برد!
نیز عده ای بر این باورند که پست مدرنیسم شیوه یا وضعیتی خنثی و انفعالی است؛ در پاسخ باید عرض کنم که :

الف- پست مدرنیسم از رنگین پوست ها دفاع می کند و سفید پوست ها و ثروتمندان را عده‌ای مفت خور و بالا نشین می‌داند !

ب- بر موفقیت زنان ،فقرا و غیر سفید پوست ها تاکید دارد و
جنایت آنها را همواره نشان می‌دهد
- می‌گویند آمریکا طبقه فقیر را رها کرده و فرهنگی بی‌روح و مصرف گرا را ترویج کرده است

همچنین برخی معتقدند که آمریکا و غرب آینده‌ای روشن پیش روی مردم جهان نمی گذارد و با استبداد ظالمانه‌اش فرهنگ بومی آن‌ها را نابود می سازد!
من مایلم که شهر کرج را با اقوام و قبایل گوناگونی که در آن زندگی می‌کنند ؛ پست مدرن بنامم!
از سویی بحث پست مدرنیسم را تمام شده میدانستم که بین یادداشت هایم چشمم به نوشته هایی از بودلر،ریچاردلین و بودریار افتاد.
ریچاردلین روانشناس و نویسنده بحث برانگیز انگلیسی می‌نویسد: چه چیزی شهر نیویورک را پست مدرن کرده است ؟
__
ص-پ
بودلر جنجالی‌ترین شاعر فرانسوی می‌گوید:
در نیویورک نوعی کشش درونی که نتیجه‌ی ازدحام در کنار هم زیستن است دیده می شود درحالی که هیچ ارتباط دیگری میان آنها نیست!
در نیویورک ، جهان دلرباست و هیچ دلیلی برای دل کندن از آن وجود ندارد یعنی هیچ دلیل انسانی وجود ندارد مگر لذت ازدحام و یکجا بودن!
بودریار از معروف ترین نظریه پردازان فرانسوی در پاسخ به بودلر می گوید:
بر خلاف ساکنان از خود بیگانه شهر مدرن ،ساکنان شهر پست مدرن نیویورک از شلوغی خلسه آور شهر لذت می برند و نمی هراسند!
بودریار از نیویورک و لس انجلس
به عنوان «در مرکز جهان بودن» یاد می کند و می گوید : این مرکز درجای متمرکز است و این دو مکان مختلف (یعنی نیویورک و لس آنجلس) در یک زمان مرکز را «مرکزیت» را اشغال می کند که یادآور تعریف من از پست مدرنیسم است

با تعاریفی که از پست مدرنیسم ارائه شد می توان عدم قطعیت را محور بحث من بدانید و تمرکز من بر همین عدم قطعیت است
Forwarded from #کانال_ادبیات_معاصر_ایران (عبدالله سلیمانی)
می دانیم که جهان از یک ا نفجار بزرگ شروع شده است و وجود از عدم پدید آمده است، ساده تر که بگویم نظم از بی نظمی آغاز می‌شود و مابا نظم و بی نظمی ، خیر و شر ، مرگ و زندگی عین و ذهن و زبان شب و روز مواجه ایم ! بهتر است که از زبان هایزنبرگ فیزیکدان نامدار آلمانی نقل می کنم که می گوید:
در اطرف یک هسته ( اتم ) الکترون ها ، دران ء واحد در مکان های مختلف دیده می شوند کارل پوپر فیلسوف مشهور آلمانی می گوید علم خطا پذیر است و با این علم خطا پذیر چگونه می توان تصویری قطعی از قطعی خدشه ناپذیر ارائه کرد واحد در مکان های مختلف دیده می شوند ، از این رو شک و تردید در مورد پدیده ها پیش می آید و ما با عدم قطعیت مواجه می شویم ، اری
قطعیتی در کار علم وجود ندارد!
کارل پوپر فیلسوف سرشناس اتریشی-انگلیسی می گوید:
علم ، خطا پذیر است ، و با این علم خطا پذیر ،
چگونه می توانیم تصویری قطعی ، که مبین قطعیت باشد نشان دهیم!

از طرفی اینشتین آلمانی مبدع نسبیت گرایی همچون هایزنبرگ ، به چند چون الکترون ها و عدم قطعیت پدیده ها پرداخته است !
فوکو و دریدا نیز به بحث عدم قطعیت در حوزه ی به بحث عدم قطعیت در قلمرو علوم انسانی وارد شده اند ، دریدا با ساختارشکنی ،؛خوانشی جدید، از سنت و فلسفه غرب ، پیش روی ما نهاده است ،
میشل فوکو معتقد است که: وظیفه ی هرمنوتیک تأویل قدرتی است که در متن، نهفته است !

افزون براین سوررء الیست ها ، خرد گریز بودند ،آن ها از خرد بت می سا ختند، از سویی ، بر همین مبنا آندره برتون ، لویی آراگون و سوررءالیست های فرانسه مقوله ی" تصادف اجباری" ( نوشتن رها از قید و بند و سیالیت در نوشتن را) تدوین کردند که درنهایت به نفی خرد ابزاری منجر می گردید!

در اینجا با پوزش می خواهم به این نکته اشاره کنم که بخشی از شاعران جوان و غیر جوان مامتاسفانه درک درستی از بازی‌های زبانی ندارند، که بی ارتباط با وضعیت پست مدرنیست هم نیست !

بازی های زبانی ، مفهومی محوری در کتاب " وضعیت پست مدرن " اثر ژان فرانسوا لیوتار است و بعضی ها این کتاب را کتاب مقدس پست مدرن ها می دانند
طرح و بسط بازی‌های زبانی لیوتار در این محدوده ی زمانی ممکن نیست پس برویم ، سراغ خاطره هایی که در حافظه دارم و چندان بی ارتباط با کلیت متن سخنرانی من نیست !

در دهه ی هفتاد خورشیدی تنور شعر، داغ بود آدینه بود ، دنیای سخن بود ، تکاپو بود ، مجله ی مفید بود!
با تعدادی

ازدوستان شاعر و نویسنده و.... در حیاط مجله مفید ایستاده بودیم ؛ گرچه طبعا اهل تجسس در کار دیگران نیستم ، اما می شنیدم که جوانی خطاب به جوانی دیگر و با لحنی ظاهراً عصبی می گفت : پسر ! به اینجای شعر که می رسیدی باید عصبی می‌شدی و شعرت را به شدت تمام قطعه قطعه می‌کردی، تا شعر به گسست کامل می انجامید و آنوقت می شد : پست مدرن!

در دهه ۷۰ متاع شعر بی مشتری نبود :جلسات متعدد شعرخوانی ، نقد شعر، سر و صدا ، و داد و بیداد!
سه شنبه ها جلسات شعر بر گزار می شد و خیلی جدی ! چند نفری بودیم : مختاری، مجابی سلیمانی و اینجانب !
چهارشنبه‌ها که زنده یاد دکتر براهنی را تداعی می کرد
و پنجشنبه‌ها به داستان نویس‌ها اختصاص داشت و زنده یادهوشنگ گلشیری ،شمع محفل بود!

به دهه ۴۰ برمی‌گردیم!
یادمان باشد که جلسه ی آونگاردها - عصر آوانگارد- به بهانه ی رونمایی چاپ و انتشار کتاب جدید من" جهان متوجه شد" برگزار گردید!
اشتباه اگر نکنم در این کتاب ، افزون بر عنصر اعتراض، با مولفه های پست مدرنیستی نیز در
پیوند است که به این موضوع کاری نداریم!
اما مایلم بخش کوتاهی از شعر بلند ایمان بیاوریم
به آغاز فصل سرد فروغ فرخزاد را برایتان بخوانم :
و این منم/ در آستانه ی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین/
ویاس ساده و غمگین اسمان/
و ناتوانی این دست های سیمانی ‌‌‌‌..‌‌‌...
نجات دهنده در گور خفته است!
من در دهه‌ی ۶۰ این شعر را به دلیل گسست هاو
طنز و تناقض ها و گروتسک و.‌.‌، پیش‌زمینه ی نوعی پست مدرنیسم به حساب( شمار) می آوردم
هنوز نیز!
و این موضوع را در یکی از شماره های مجله ی
عصر پنجشنبه مطرح کردم!
اما آن چه از نظر من ، حسن به حساب می آمد
از نظر زنده یاد محمد حقوقی شاعر و منتقد ارجمند ، عیب شمرده می شد!
و ایشان درست انگشت می گذاشت بر نکاتی که
برآن ها تاکید داشتم!
محمد حقوقی معتقد بود که شعر باید وحدت ارگانیک داشته باشد و
آن روزها رفتند/ آن روزهای خوب/ آن روزهای
سالم سرشار/ ....آن خانه های تکیه داده در حفاظ
سبز پیچک ها به یکدیگر....آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها...
سخنرانی و شعر خوانی علی باباچاهی
یکم دی ماه ۱۴۰۲
Forwarded from عبدالله سلیمانی
‍ اتفاق نیفتاده



حتماً هنوز در راه است
آن اتفاق ساده‌که یک ‌روز
پشت اناری قرمز/ می‌افتد
و ناگزیر تا حالا
شکلِ عجیبی به خود گرفته
از بس که زیر درخت سیب
و/ پشت شاخهٔ انگور و 
در کنار تو
با این حساب
اصلاً به فکر پس زدن رنگ‌های مانده  بر اشیا
و پرده‌ی کشیده بر انگور و سیب و
انار/ نباش
حتما هنوز

تازه کسی چه می‌‌داند
شاید همین فردا
از خانهٔ رو به کوچه/که طی می‌‌کنی
آن راه مقرر را
در ابرها که سرزده می‌آیند
درچترهاکه غالباًازروی‌احتیاط
در پاکتی که روی میز اداره‌ است 

اما سوای این همه حدس و گمان
چیزی که می‌گریزد دائم
از حلقه‌ای به حلقهٔ دیگر
چیزی که پیش از این‌ها نیز
سیگار تا به سیگار
ده‌بار/ دست کم
پشتِ اناری قرمز /اتفاق نیفتاده ا‌ست تا این دقیقه/ به ناچار
شکل عجیبی به خود گرفته
از بس که بی‌تو/در کنار تو
دور از تو
زیر درخت سیب و/ چه بگویم؟
در عین حال/ وَ با یک حساب ساده
امروز برگِ آخر تقویم تو نیست
حداقل/ سیصد و شصت و سه چار مرتبه‌ی دیگر
 حبه‌ی قندی، آفتاب عالم تابی
در ته فنجانِ تو حل می‌شود
با قاشق لجوج چایخوری.

پس با خیال راحت
شب در خیال‌های مه ‌آلود چرخی بزن
و روز در چترهای خیس
و آن اتفاقِ ساده که چیزی ا‌ست
چیزی که ما نمی‌ شنویم، ما نمی بینیم
یک روز عصر
تا که ورق می‌زنی در آینه
ته ماندهٔ تقویم را
در بادها که سرزده می‌آیند
در برگ‌ها که یک شبه
در برف‌ها که یکسره

#علی_باباچاهی

🔲منبع:گزیده شعر معاصر ایران، ترجمه اشعاری از علی باباچاهی به روسی؛ انتخاب و ترجمه از :حمیدرضا آتش بر آب

...
🅱️🌈🅰🌈🅱️🌈🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
Forwarded from Ali Babachahi 2
🅱️⁩⁦🅰️⁩⁦🅱️⁩⁦🅰️

⁩⁩🎇مجموع مصاحبه‌ها، نوشته‌ها، نقدها،عکس‌ها،اشعار،و... شاعرو منتقد معاصر
علی‌باباچاهی
🅱️🅰️🅱️🅰️
اداره کننده‌ی کانال: عبدالله سلیمانی
هر مطلبی در ارتباط با شاعر معاصرعلی بابا چاهی داشتید برای ما بفرستید از طریق:
@soleimany52
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🟦متشکرم که هوا بارانی است

🔲شعرخوانی شاعر معاصر
علی باباچاهی

🅱🅰🅱🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🟦متشکرم که هوا بارانی است

🔲شعرخوانی شاعر معاصر
علی باباچاهی

🅱🅰🅱🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
پیش از

پیش از آن که بپریشاند
نه به اعجاز سر وزلف را
گفتم مهسا
در جغرافیای جهان دیگر
جایی برای من و
سوزن انداختن نیست!
.
صاعقه مامور است و رعد و برق معذور!
به خانه بر می گردیم با سر و
صورت های برباد رفته!

- در طریقت ما هم عیب است
ولی جبرا
خالی کردم گلوله را به شقیقه ای که
مرکز دایره بود!


به اینجا که رسیدم
کف دستم جای سرمستی اسب ها بود
گذاشتم رد بشوند از روی پل و
پرسش های چند پاسخی!

قبول شدگان دل شدگان شدگان
به شرط این که لگد نکنید شرط دارد ها را
از صراط غیر مستقیم که بروند ول شدگان

رسیدند به حلاوتی که آشفته نمی کند
ذائقه را
- غوطه نمی خوریم در غرقابی که
روی آن را پوشانده اند!

-بروید به بافتن طناب هایی که
خریدار دارد خیلی
زن گلگون گفت !

دار دارد و سارا بزرگ شده اما
انار دارد و
یک چشم ندارد و
حفره ای دارد در صورت!


#علی_باباچاهی
۹ابان ماه ۱۴۰۲
#زن_‌اعتراض
ادوارد سعید معتقد است هرکس به نوشتن روی می آورد نباید به اعتراض های جمعی مردم بی اعتناباشد و از کنار آن بگذرد.
عنصر اعتراض ، در عرصه زیست اجتماعی- سیاسی مطرح است.

فکر کردم و دریافتم این تعریف نه جامع است و نه مانع را که
اعتراض انواعی دارد:
وقتی در تضاد با قدرت ها قرار می گیرد
قدرتی که میشل فوکو از آن دم می زند
اعتراض به قدرت های ایدئولوژیک
اعتراض به گفتمان های مسلط هنری
اعتراض به سیطره اوامر اجتماعی-سیاسی
اعتراض به عرف ها و عادت های جامعه
اعتراض به شاعران فریبکاری که نوید رستگاری سر می‌دهند
و.....
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🟦متشکرم که هوا بارانی است

🔲شعرخوانی شاعر معاصر
علی باباچاهی

🅱🅰🅱🅰
@kanale_alibabachahi
#کانال_علی_باباچاهی
Forwarded from M .
بازخوانی پرونده شعری علی باباچاهی

فریاد شیری

«با این که حق به جانب رؤیای توست

در این میان اگر تو ضرر می‌کنی

تقصیر هیچ شاخه گلی نیست» (نم نم بارانم)

علی باباچاهی از جمله شاعرانی است که در یکی دو دهه‌ی اخیر، در کنار ارائه آثار شعری، راهکارهایی نیز برای تغییر وضعیتِ بحرانی شعر پیشنهاد داده است. باباچاهی با تقسیم بندی شعر فارسی به چهار قرائتِ پیش نیمایی، نیمایی، غیر نیمایی و پسا نیمایی، وضعیت شعر امروز را «وضعیتی دیگر» فرض می‌کند و مؤلفه‌هایی را برای شعر پسا نیمایی تعریف می‌کند که «به وجوهی از نگرش پست مدرنیستی متمایل است که با واقعیت‌های معرفتی موجود جامعه‌ی ما انطباق دارد.[1]» از آنجا که باباچاهی در مؤخره‌ی تمام کتاب‌های شعرش به طور مفصل به بررسی شعر خود پرداخته و مؤلفه‌های آن را برای مخاطبان شعر شرح داده است، ناچاریم از زاویه‌ای دیگر شعر او را مورد بررسی قرار دهیم و از تکرار هر آنچه پیش از این دیگران و خود او در مورد شعرش گفته و نوشته‌اند بپرهیزیم!

پیش از خوانش شعرهای باباچاهی لازم است به این نکته نیز اشاره کنم که در طول تاریخ شعر معاصر فارسی (به ویژه دو دهه‌ی اخیر) هر شاعری که علاوه بر سرودن شعر به نقد و نظر پیرامون شعر نیز پرداخته و سعی در ارائه پیشنهادهای شعری داشته، ناخواسته به تولید انبوه طبق معیارها و مؤلفه‌های پیشنهادی خود دچار شده و بخش عظیمی از توانایی‌های شعرش‌اش را قربانی مانیفست شعری خود کرده است. رؤیایی، براهنی، صالحی و باباچاهی از جمله شاعرانی‌اند که صرف نظر از تأثیر گذاری بر شعر نسل جوان و فعالیت مستمر و مثبت، بخشی از شعرهایشان را قربانی جریان سازی و ارائه مانیفست شعری کردند. شعر حجم، شعر زبان، شعر گفتار، شعر پسانیمایی و ... همه‌ی این نام‌ها ما را به نشانی شاعرانی می‌رسانند که در میان تولیدات انبوه شعری‌شان، «اگر ده تا پانزده شعر موفق وجود داشته باشد، می‌توان آنها را شاعری موفق فرض کرد.[2]»

با این فرض اگر به سراغ علی باباچاهی برویم، او را موفق‌تر از بقیه می‌یابیم، چرا که او دارای دو ویژگی است که زیرکانه در کارهایش رعایت می‌کند:

الف) نسبی نگری به رشد، تکثیر و یا توقف دامنه‌ی شعری نیما.

ب) نسبی نگری به پذیرش، اجرا و یا انکار مؤلفه‌ها و مشخصه‌های پُست مدرنیسم.

علی باباچاهی با انتشار مجموعه شعر «نم نم بارانم» علاوه بر انتخاب زبانی تازه و با طراوت، به لحنی مطابق الگوهای ذهنی و بومی خود رسید، لحنی که تا امروز نیز آن را حفظ کرده و تنها کمی دیوانگی ذاتی به آن افزوده است. گویا باباچاهی نیز به قول فروغ، جمله را به ساده‌ترین شکلی که در مغزش ساخته می‌شود روی کاغذ می‌آورد:

«او برای خودش مرده بود

برای لباس سربازی خودش

کنار اتوبان/ و فکر نمی‌کرد که مرده بود ...» (نم نم بارانم، ص105)

باباچاهی علاوه بر استفاده از سادگی زبان، به آشنایی زداییِ مفاهیم ساده و عامیانه می‌پردازد و در زیرساخت شعرش، مفاهیم غنی‌تری را پنهان نگه می‌دارد. و امّا ورای این سادگی و سیاستِ زبانی، چیزی که در همه‌ی شعرهای باباچاهی نمایان است و می‌توان آن را مشخصه‌ی اصلی شعر او نامید، لحن شعری اوست. لحن شعری باباچاهی از شعرهای «نم نم بارانم» به بعد، لحنِ دریاهای جنوب است، لحن شروه سرایی دریانوردی که «از دریا به ساحل قدم می‌گذارد» و با خود زمزمه‌ای پنهان دارد:

«حالا اگر زنده شود

و برود یکراست

در قاب و/ انتخاب کند گوشه‌ی دیوار را

و دست‌های دوباره بیایند و/ دو فنجان چای را

و چند نخ سیگار...» (نم نم بارانم، ص52)

انگار موج‌هایی از دریا به سمت ساحل می‌آیند و نرسیده به ساحل، پشیمان بر می‌گردند. می آیند با امّا/ اگر/ که ... بر می‌گردند با/ تا/ شاید/ که ...
شرایط زیستی دوران کودکی و پیشینه‌ی ذهنی و فرهنگی یی که شاعر در آن به بلوغ فکری و هنری رسیده است، نوعی تربیت ذهنی برای او به وجود می‌آورد که حتی اگر سال‌ها پنهان بماند و ناچار به تغییر موقعیت جغرافیایی شود، بالاخره در دوره‌ای دیگر از بلوغ هنری نمودی برجسته‌تر پیدا می‌کند. با این پیش فرض اگر شعر شاعرانی از مناطق مختلف جغرافیایی کشور ایران را مورد بررسی قرار بدهیم، تأثیر شرایط زیستی را بر شعر آنان به وضوح مشاهده خواهیم کرد؛ برای نمونه اگر در شعر شاعرانی که در مناطق کوهستانی زندگی می‌کنند دقت کنیم به بسامد بالایی از آواهای بلند و کشیده می‌رسیم که لحنی خشن و خطابی به شعر آنان بخشیده است.
لحن باباچاهی نیز که شرایط زیستی‌اش در دوران کودکی و نوجوانی در همسایگی دریا بوده، لحن خودِ دریاست؛ لحنی منقطع و ناتمام با موج‌هایی خفیف و گاه تند!
«و روزهای از نو       از نو آمده‌اند/ از فقط که می‌آیند
از نیمکتی که روی کول غول ...»                (رفته بودم به صید نهنگ، ص24)
Forwarded from M .
سطرهای شعر باباچاهی همانند موج‌های دریا با تردید و ناگهانی آغاز می‌شوند و همیشه در میانه ناتمام می‌مانند/ برمی‌گردند. روایت در شعر باباچاهی نه به صورت خطی بلکه هم‌چون نوار مغزی دریاست با پستی بلندی‌هایی بی‌شمار و ناتمام:
«بقیه هم لبخندی زدند ... و هوایی شده‌ای.»   (فکرهای سگی/ قیافه‌ام که خیلی مشکوک است)
آغاز و انجام شعر «فکرهای سگی» را نمونه آوردم تا روایت مشکوک شعر باباچاهی را حدس بزنید.
باباچاهی با زیرکی حتی وزن‌های ترکیبی که در شعرهایش به کار می‌برد، در جهت ساختن همان لحن بومی دریاست. گره‌هایی که در نخ وزنی شعرش به وجود می‌آورد، بر خلاف فروغ که با آنها نوعی هم شکلی و هماهنگی به شعرش می‌بخشد، به ناهماهنگی و ایجاد تلاطم وزنی می‌انجامد و لحنی منقطع و دریا وار به شعر او می‌بخشد و به تعبیر خودش: «چند وزنی می‌تواند معطوف به چند آوایی و چند مرکزی بودن ساختار شعر و شعرهای گریزان از الگوهای ساختاری باشد...[3]»
با همه‌ی این حرف‌ها باباچاهی همانند دریا همیشه در فکر طوفان است و نمی‌توان پیش بینی کرد موج‌هایی که به ساحل می‌فرستد کی دوباره پس می‌گیرد! اما او همیشه حرف‌های تازه‌ای برای ساحل می‌آورد اما/ اگر/ که ...
 
 
اسفند 86‌ ـ تهران

[1]ـ مصاحبه‌ی باباچاهی با روزنامه‌ی ایران، بهمن 1379.
[2]ـ همان.
[3]ـ مؤخره کتاب «عقل عذابم می‌دهد»
Forwarded from درنگ
علی باباچاهی

قاتل معصوم
 
 
وقت اعتراف رسیده        کاملاً رسیده
انجیرهای رسیده-له شده        وَ افتاده از درخت        زیر دندان مرد مراکشی     
                                                                    بیشتر مزه می‏دهد
در مراکش         هیچ زنی را به جای انجیر قورت نداده‏ام
زندگی من در سبد انجیری سپری شد         می‏شنوم جیرجیرشان را
جیغ می‏کشند: جیر جیر!
و من شده‏ام سنگی که گنجشک پریده از دهن مار در سینه دارد
راستی آن‏وقت‏ها      دنگ  دنگ  دنگ
و درخت انجیر        دور از حیاط مدرسه       رنگ به رنگ که می‏شد      
                                          دیر و زود       به سراغش می‏رفتم
جیر جیر       کمک کمک!
رحم نمی‏کردم به ریز و درشت 
و جنازه‏ها را       نه در حیاط مدرسه چال می‏کردم
نه زیر درخت        وَ در چشم آهویی که از ترس پا نگذاشته بود به فرار
هیچکس         درست         درستِ درست         ندانست که
دانه‏های انجیر       خانه و کاشانه‏ی دوشیزگان و زنانی بودند که
می‏تراوید از نُکِ انگشتانشان معصومیتی که هی می‏تراوید
یکی چشم‏هایش را جا گذاشت در کُنده‏ی درختی که دارکوبی آن را سوراخ کرده بود
یکی لاله‏ی گوشش را زیر بوته‏گل سرخی که مرغ سقا آن را آب داده بود
کدام بقیه؟       خب!         درست!
این یکی که در ته جیبم دراز کشیده       وَ در پوست یکی از پسته‏ها پنهان شده
یا برادران غیورش[1] را باید صدا بزنم
یا مردان سفیدپوش باید کمک کنند       آژیر      آمبولانس
اول لابه‏لای پوست پیاز وَ ساقه‏های نرگس       خشک می‏کردم و ترشان
بعد بی ‏آن که با فرار        قراری گذاشته باشم-
روی پیرهنم خون شتک زده بود
اولین جنایتم را اناری به گردن گرفت که از شوهر پنجم‏اش جدا شده بود
می‏دریدم و می‏قاپیدم از قفسه‏ی سینه‏ها چیزی       وَ رُپ رُپ رُپ
می‏بردم به خانه وَ مادرم از پلنگیِ پسرش      غش می‏کرد
بعداً شتردزد نشدم
طناب به گردنم نینداختند       ولی باز هم
 
قلمی‏ها را در پاکت سیگار       وَ می‏گذاشتم کنار خداحافظ
و تپلی‏ها را در قالب رباعی        وَ گناهش را به گردن خیام
 
قاتلی اما که قتل‏های مرتکب نشده را به گردن می‏گیرد
پسر تازه بالغی‏ست که فکر می‏کند
گلاب کاشانی اسم دختری‏ست که دیروز عصر       در عطاری
او را دیده        وَ سخت پسندیده.

[1] به حافظ فکر کنید.

#علی_باباچاهی
قاتل معصوم
علی باباچاهی
2025/10/20 07:19:06
Back to Top
HTML Embed Code: