tgoop.com/akseMahtab/1561
Last Update:
مدتها دربارهٔ دلایل هدایت یا حداقل دور شدن از گمراهی فکر میکردم. اینکه دلایل هدایت یا بیداری مردم چقدر متنوع و عجیب است. یا اینکه چه چیزهایی راه انسانها را روشن میکند؛ گاه چیزهایی به ظاهر خیلی ساده.
یکی از اینها داستان دور شدن «عبدالوهاب المسیری» از حزب کمونیست مصر بود. او سالهای جوانی خود را در این حزب گذرانده بود اما چیزی که باعث شد به ایدئولوژی آنها شک کند، آشنایی او با همسرش بود. خودش آن لحظهٔ بیداری را لحظهٔ پوسیده شدن اندیشهٔ مادهگرا (ماتریالیسم) مینامد.
داستان از آنجا شروع شد که عبدالوهاب جوان، دوستدار دختری به نام هدی حجازی شد. (آنها بعدها ازدواج کردند). اما وقتی دربارهٔ این ازدواج از مسئول بالاردهاش در حزب پرسید، به او گفت: تو یک مرد کمونیست از طبقهٔ زحمتکشان هستی، چطور میخواهی با یک زن از طبقهٔ بورژوا و مرفه ازدواج کنی؟
مسیری میگوید: از حرفش خوشم نیامد و رفتم همین را از مادرم بپرسم در حالی که از مادرم چیزی نمیپرسیدم! مادرم گفت: «وقتی او را میبینی دلت شاد میشود؟»
مسیری میگوید: اینجا بود که دانستم انسان فراتر از ماده است و همه چیز تحت حسابهای سفت و سخت مادی قرار نمیگیرد. همه چیز را نمیشود با مراحل تاریخی «حتمی» مارکسیسم تفسیر کرد. بازگشت مسیری از همین نقطه آغاز شد. از «شادی» دوست داشتن.
قابل توجه است که ملحد و چپ شدن مسیری نتیجهٔ چیزی بود که آن را «برهان شر» مینامند اما بازگشتش به اسلام با «دوست داشتن» بود. اگر ما گمراهیهای پرشمار داشته باشیم، بیداریهای پرشمار هم داریم. مشکل وقتی پیش میآید که انسان یک گمراهی را بگیرد و چشمش را از همهٔ بیداریهای دیگر ببندد. پروردگار، با کوچکترین نشانهها هدایت میکند. اما مسئلهٔ اصلی، چشم هدایتبین است.
BY عبدالله محمد
Share with your friend now:
tgoop.com/akseMahtab/1561