tgoop.com/Varijkazemi/255
Last Update:
قدم زدن در خیابان ولیعصر،از تجریش تا راه آهن
عباس کاظمی
@varijkazemi
میشل دوسرتو مقاله قدم زدن در شهر را از بالای طبقه صد و دهم برج تجارت جهانی شروع میکند،یعنی از جایی که می شود شهر را با چشمی سراسر بین نگاه کرد و لذت برد. درست وقتی که فیلسوف و جامعه شناس ایرانی از بالای برج خانه خود و از پشت پنجره دودآلود هوای تهران به شهر می نگرد و به تحلیل آن می پردازد. نگاه کردن از بالای برج استعاره ای است از دور بودن از خیابان. دوسرتو به مثابه فیلسوف خیابان از ما دعوت می کند که اجازه دهیم تا شهر و خیابانهایش ما را در آغوش خود بگیرند. باید بوی تن خیابان را بتوانیم استشمام کنیم.
قدم زدن یکی از اشکال روزمره است که به تعبیر وی امری بلاغی است.یعنی مانند زبان قدرت بیانگری دارد. عابر پیاده از طریق حرکتها و جنبشهای بدنی اش ،داستانهای خود را از شهر برای ما بازگو می کند. شهر مملو می شود از خاطرات و خیالهای ما. بدین ترتیب این داستانها ،شهری ثانوی را پدید می آورند.
عابر پیاده شهر را از نو می خواند و از نو می نویسید. اما این خوانش همراه است با تغییرات و دستکاری که عابر می دهد.
قدم زدن در شهر نوعی کشف شهر هم است. و ما امروز با دانشجویانمان از بالا شروع کردیم. بعنی جایی که تجریش است،درختهای چنار تنومندتر،جویهای آب فراختر و مغازه ها و پرسه زنان لوکستری دارد. موقوفات افشار،باغ فردوس،و بعد عبور از پارک وی. ما از بالا شرع کردیم و قدم زدیم به پایین تا فرو افتادن در پایین را نرم نرمک حس کنیم. وقتی دماغمان به سوزش افتاد،پیاده روهها از شدت تراکم جمعیت به سرفه افتادند حس می کنیم در سراشیبی قرار گرفتیم.
@varijkazemi
در اینجا عابر باید خود را به مدلی از پرسه زن ارتقا دهد. پرسه زنی پیکربندی خاصی از ذهینیت شهری است که گام برداشتن بی هدف رابا حیرانی گره می زند.
پرسه زن wandering و wondering را با هم تلفیق می کند. فقط شهر را قرائت نمی کند بلکه به نحوی تاملی در آن نظر می کند. بالاتر از آن پژوهشگر اجتماعی به عنوان پرسه زن سعی می کند ذهنیت انتقادی خود را در مواجهه با شهر جولان دهد.
ما در طول خیابان ولیعصر هرچه به بخش جنوبی تر نزدیک می شدیم وقتی جنبشهای بدنهای پیاده روها و حرکت سواره ها ریتم تندتری می گرفتند،وقتی زندگی در پایین شتاب بیشتری می گرفت بیشتر متوجه می شدیم که قدم زدن صرفا امری فیزیکی نیست بلکه نوعی آزادسازی و رهایی بخشی نیز هست. بصیرتی که با حرکت در شهر بدست می آید با نشستن در پشت میزهای کار حاصل نمی شده است. در قدم زدن قدرتی نهفته است که می شود شهر را از نو ساخت،داستانی از شهر را روایت کرد که از بدنهای رقصان در تجریش شروع می شود و به بدنهای لرزان در مولوی و راه آهن ختم می شود.
گفتیم راه آهن،راه آهن در عصر رضاخانی جایی بود که از شهر خارج می شدیم،درست مانند تجریش و ضلع شمالی خیابان پهلوی که روزگاری ما را از شهر دور می کرد. دو سر حد و نقطه مرزی. اما امروز هر دو ، سرحد یک خیابانند با یک نام اما با پیکربندیهای متفاوت. ولیعصر منیریه با ولیعصر توانیر فرق می کند. نام یکسان تنها رفویی کاذب از پراکندگیها و شکافهای عمیق را موجب می شود.
ولیعصر اسم یک خیابان است اما تا وقتی که روی نقشه و یا از بالای پنتهاوسهای فرشته و الهیه بدان می نگریم. این یکپارچگی که از بالا تصور می کنیم را وقتی به شکل پیوستار طول خیابان 18 کیلومتری را می پیماییم مضحک بنظر می رسد. خیابان پاره پاره است،و تنها نام است که آن را کنار هم قرار داده است.
شهر تشنه داستان است. داستانی که هر روزه عابران خیابان ولیعصر می آفرینند با داستانی که استادان دانشکده ها و دانشگاهها می گویند فرق می کند. یکی روی نقشه شهر را معنا می کند و دیگری درون خیابان شهر خود را می آفریند.
9 آذر 1395 میدان راه آهن
عباس کاظمی
#یاد_داشت
BY عباس وریج کاظمی
Share with your friend now:
tgoop.com/Varijkazemi/255