tgoop.com/Soroush_Philosopher/5554
Last Update:
🔴◾️ نقدی بر تفسیر #سیدجواد_طباطبایی از #پدیدارشناسی_روح_هگل [۸]
✍ #علی_اصغر_مروت
◾️آگاهی از آگاهی در عصر جدید
آن زمین لرزهای که در فلسفه غربی در آغاز قرن نوزده اتفاق افتاد چه بود که بر اثر آن گسلی باز شد که ما هرگز نتوانستیم از آن عبور کنیم؟ پاسخی که آقای طباطبایی به این پرسش میدهد این است که در آغاز قرن نوزده آگاهی به موضوعِ آگاهی تبدیل شد.(ص ۸) «اما فلسفه جدید غرب، مساله خودآگاهی را از این حیث نیز مطرح میکند که ما ضمن اینکه آگاهی پیدا میکنیم، در روند دیگری از آگاهی نیز آگاهی پیدا میکنیم. به عبارت دیگر، آگاهی از یک زمان و منزلی به بعد، خودِ آگاهی خود را موضوعِ آگاهی قرار میدهد. یعنی علم، موضوع قرار میگیرد. پیشتر از فیشته نقل کردیم که گفته بود ما امروز نیاز به آموزه علم یا شناختِ شناخت داریم. فلسفه اروپایی در آغاز قرن نوزدهم از این مرحله گذشته بود … . این جا گسلی در آگاهی انسان اروپایی ایجاد شده است که ما هرگز نتوانستیم از آن گسل عبور کنیم.» (ص۷)
شناختِ شناخت یا شناختشناسی به مفهوم کانتی آن، البته در عصر جدید پدیدهای نوظهور بود. قدما در حجیت عقل در شناخت امور غیر تجربی تردید نداشتند و از سر جزم، عقل را در شناخت این امور به کار میگرفتند. اما کانت امکان شناخت مابعدالطبیعی را به زیر سوال برد و فلسفه انتقادی را که به تحقیق در امکان شناخت عقلی میپرداخت به وجود آورد. قبل از کانت بحثهای فلسفی در پیرامون مساله شناخت البته وجود داشت اما این بحثها نه به امکان شناخت [مگر به منظور دفع شبهه شکاکان] بلکه به مساله چگونگی شناخت [از آن نوعی که مثلا در فلسفهی اسلامی و در بحث از وجود ذهنی جریان داشت] محدود میشد به تعبیر دیگر، معرفتشناسیِ [اصطلاحی که بعدها و توسط نوکانتیها شایع شد] قدما، شناختنِ شناخت، از درون بود. آنها با تردید در شناختها از آنها بیرون نمیآمدند و از بیرون مثل کانت، شناخت را وارسی نمیکردند ولی معرفتشناسیِ کانت، بیرونی بود. او به تعبیر هگل، میخواست بیرون از شناخت، به ارزیابی شناخت بپردازد که البته از نظر هگل امری محال بود. از نظر هگل که دیدگاه خود را در مقدمه [Einleitung] پدیدارشناسی به روشنی توضیح داده است، باید به جای وارسی آگاهی از بیرون، به بررسی آن از درون، پرداخت و این کار در واقع نوعی بازگشت به فکر قدما [ما قبل کانت] بود.اگر چه، شناختشناسی هگل علیرغم درونی بودنش که آن را در طبقه شناختشناسی قدما قرار میداد، نوع جدیدی از این شناختشناسی بود که مطالب آن تازگی داشت. بنابراین برخلاف گفته دکتر طباطبایی آگاهی از آگاهی فقط مختص به انسان جدید نیست. قدما هم از آگاهی، آگاهی داشتند. در عصر جدید آگاهیِ بیرون از آگاهی، اتفاق افتاد که حاصل مساعی کانت بود و نه هگل [قرن نوزدهم] و خود هگل هم شناختشناسیاش مانند قدما درونی بود. مگر اینکه بگوئیم نوع خاصی از آگاهیِ درونی از آگاهی، که نوع هگلی آن باشد [و نه از نوع ماقبل کانتی آن]، خاص دوران جدید و از مشخصات انسان متجدد است اما این جا هم بلافاصله این سوال طرح میگردد که آیا فلسفه هگل، نماینده فلسفه انسان متجدد است و آیا بین تجدد و فلسفه هگل، تلازمی محکم برقرار است؟ و در این صورت تکلیف این همه فلسفههای جدید تحلیلی و قاره-ایِ متفاوت با فلسفه هگل در کشورهای پیشرفته چه خواهد بود؟ اینها سوالاتی است که در تفسیر آقای طباطبایی از هگل، پاسخی برای آنها نمیتوان یافت.
@Soroush_Philosopher
BY عبدالکریم سروش و فلاسفه
Share with your friend now:
tgoop.com/Soroush_Philosopher/5554