Warning: mkdir(): No space left on device in /var/www/tgoop/post.php on line 37

Warning: file_put_contents(aCache/aDaily/post/Silence4z/--): Failed to open stream: No such file or directory in /var/www/tgoop/post.php on line 50
Silence@Silence4z P.545
SILENCE4Z Telegram 545
​​📌 - #روایت_فجر شب سوم

و اما روز سوم. روز سوم دیگر فیلمی ‌پخش نشد.
صبح برایم دلنشین آغاز شد. تا ساعت 2 تمام کارهایم را انجام دادم. و به سرعت به سمت سینما حرکت کردم. قرار بود فیلم تک تیر انداز را ببینم. داستان فیلم را نمی‌دانستم. تنها به این علت می‌رفتم که یکی از دوستانم در این فیلم نقش آفرینی کرده بود. کاظم‌کامور‌بخشی. چند شب پیش به او پیام داده بودم. گفته بودم که می‌خواهم فیلمت را ببینم. هنگامی که به سینما رسیدم پنج دقیقه به ساعت 3 مانده بود. در این ساعت منتظر بودم که تا 5 دقیقه دیگر فیلم آغاز شود. حدود ده نفر در سالن انتظار نشسته بودند و یا ایستاده بودند. کد بلیط را در دستگاه گیشه وارد کردم و بلیط کاغذی کم‌کیفیت امسال را گرفتم. بلیط امسال دیگر به مانند سال‌های گذشته با کیفیت نیست. یک تکه آشغال را از آن دستگاه دریافت کردم. وارد سالن شدم و مردم را می‌دیدم که در روی صندلی‌ها نشسته بودند. به شدت به من نگاه می‌کردند. نمی‌دانم شاید در روی ظاهر من به دنبال چیزی بودند. به آرامی به سمت سرویس بهداشتی حرکت کردم. راهروی همیشگی سینما ماندانا را در آن سالن طی کردم.
راهرویی که هر سال پر بود از انسان‌هایی که بلیط به دست منتظر پخش فیلم بودند. امسال اما خالی بودند. جایگاه‌ها خالی بودند و من به یاد سال‌های گذشته افرادی که همیشه سر‌هایشان در گوشی بود را به یاد می‌آوردم. آن گوشی لعنتی که حتی در داخل سالن هم نور صفحه‌اش دیده می‌شد. اما امسال حتی دلم برای همان‌ها نیز تنگ شده بود. به هر حال تا سرویس رفتم و برگشتم. پسری با هیکل درشت و کمی اضافه وزن به سمتم آمد. ساعت 3 و 15 دقیقه بود. از من پرسید که شما بلیط ساعت سه را دارید یا ساعت 6؟ بیچاره گمان می‌کرد که من برای بلیط ساعت 6 از ساعت 3 در سالن حضور دارم. به او اطلاع دادم که فیلم با تاخیر آغاز می‌شوند.
پس از این همه سال همچنان تماشاچیان جشنواره نمی‌دانند که فیلم‌ها قرار نیست راس ساعت آغاز شوند. ساعت 3 و نیم شد. دیگر گرسنگی را حس می‌کردم. تا قبل از آن برایم مهم نبود اما پس از آن رفتم و از مسئول سینما پرسیدم که تا چه ساعتی این روند ادامه دارد که گفت ساعت 4 به طور قطعی فیلم پخش می‌شود. پس از شنیدن این جمله کمی لذت بردم. به ساندویچ فروشی همیشگی کو‌چه سینما ماندانا رفتم. سفارشم را دادم تا آماده شود به فکر این بودم که ساعت 4 قرار است فیلم آغاز شود و اصلا برایم مهم نبود. به آرامی سس را بر روی ساندویچ می‌ریختم و گازهایی نرم به ساندویچ می‌زدم. حس خمیشگی هر سال، برایم تازه شد. انگار طعم هر سال سینما و بین سانس‌هایی که ناهار را می‌خوردم برایم تکرار می‌شد. اینبار اما مغازه خالی‌تر از همیشه بود. در تلویزیون کوچکش در حال تماشای سریالی بود. صدای سریال و بازی مهران رجبی را می‌شنیدم. دلم می‌خواست در آن‌جا بمانم. اما همچنان بلیطی به ارزش 30 هزار تومان در جیبم قرار داشت. بالای این بلیط را مسئول ‌سینما پاره کرده بود. بخاطر همان از آن ساندویچ فروشی خارج شدم. به سمت سینما رفتم. حال خوبی داشتم. لبخندم را حفظ کرده بودم. شاید بی‌دلیل بود اما دلم می‌خواست که آن لبخند را داشته باشم. باری دیگر وارد سالن شدم. تعدادی از تماشاچیان همچنان در سالن انتظار نشسته بودند.

نهایت به داخل رفتم. سالن انگار مرده بود. جانی نداشت. هر کس در گوشه‌ای نشسته بود. انگار از سر زور در آن سالن چپانده شده بودند. هیچ‌گونه انرژی در آن افراد وجود نداشت. تعدادی خوابیده بودند. من هم پس از نشستن تصمیم گرفتم تا آغاز فیلم کمی بخوابم. واقعا که خوابیدن در سالن سینما به شدت لذت بخش است. خواب سینما را نمی‌شود با هیچ خوابی مقایسه کرد. اوج لذت در سینما را می‌شود در آن خواب به دست آورد. مخصوصا وقتی آن خواب نیم ساعته دیگر عقربه ساعت به سمت 4 و نیم رفته بود و سعی می‌کرد که همچنان به آرامی بگذرد. شاید دلش نمی‌آمد خواب من را کوتاه کند. حتی دیگر دلم نمی‌خواست که فیلم آغاز شود. اما دیگران در اوج عصبانیت منتظر بودند و دنبال راهی برای غر زدن. به آرامی از جایم بلند شدم که مسئول سالن وارد شد و گفت که فیلم پخش نمی‌‌شود. و باید فیلم را یا ساعت 5 در سالن 2 مشاهده کنیم و یا یکشنبه سانس ساعت 6 برایش به سالن بیاییم. در این میان من تصمیم خودم را گرفته بودم که بروم و یکشنبه ساعت 6 به سالن بیایم. دیگران اما همچنان در حال شکایت کردن و بروز دادن عصبانیت خود بودند. دلم می‌خواست به آن‌ها بگویم که این مدل جشنواره فجر است. مگر عادت ندارید و یا بار اولتان است که در جشنواره شرکت می‌کنید؟!



tgoop.com/Silence4z/545
Create:
Last Update:

​​📌 - #روایت_فجر شب سوم

و اما روز سوم. روز سوم دیگر فیلمی ‌پخش نشد.
صبح برایم دلنشین آغاز شد. تا ساعت 2 تمام کارهایم را انجام دادم. و به سرعت به سمت سینما حرکت کردم. قرار بود فیلم تک تیر انداز را ببینم. داستان فیلم را نمی‌دانستم. تنها به این علت می‌رفتم که یکی از دوستانم در این فیلم نقش آفرینی کرده بود. کاظم‌کامور‌بخشی. چند شب پیش به او پیام داده بودم. گفته بودم که می‌خواهم فیلمت را ببینم. هنگامی که به سینما رسیدم پنج دقیقه به ساعت 3 مانده بود. در این ساعت منتظر بودم که تا 5 دقیقه دیگر فیلم آغاز شود. حدود ده نفر در سالن انتظار نشسته بودند و یا ایستاده بودند. کد بلیط را در دستگاه گیشه وارد کردم و بلیط کاغذی کم‌کیفیت امسال را گرفتم. بلیط امسال دیگر به مانند سال‌های گذشته با کیفیت نیست. یک تکه آشغال را از آن دستگاه دریافت کردم. وارد سالن شدم و مردم را می‌دیدم که در روی صندلی‌ها نشسته بودند. به شدت به من نگاه می‌کردند. نمی‌دانم شاید در روی ظاهر من به دنبال چیزی بودند. به آرامی به سمت سرویس بهداشتی حرکت کردم. راهروی همیشگی سینما ماندانا را در آن سالن طی کردم.
راهرویی که هر سال پر بود از انسان‌هایی که بلیط به دست منتظر پخش فیلم بودند. امسال اما خالی بودند. جایگاه‌ها خالی بودند و من به یاد سال‌های گذشته افرادی که همیشه سر‌هایشان در گوشی بود را به یاد می‌آوردم. آن گوشی لعنتی که حتی در داخل سالن هم نور صفحه‌اش دیده می‌شد. اما امسال حتی دلم برای همان‌ها نیز تنگ شده بود. به هر حال تا سرویس رفتم و برگشتم. پسری با هیکل درشت و کمی اضافه وزن به سمتم آمد. ساعت 3 و 15 دقیقه بود. از من پرسید که شما بلیط ساعت سه را دارید یا ساعت 6؟ بیچاره گمان می‌کرد که من برای بلیط ساعت 6 از ساعت 3 در سالن حضور دارم. به او اطلاع دادم که فیلم با تاخیر آغاز می‌شوند.
پس از این همه سال همچنان تماشاچیان جشنواره نمی‌دانند که فیلم‌ها قرار نیست راس ساعت آغاز شوند. ساعت 3 و نیم شد. دیگر گرسنگی را حس می‌کردم. تا قبل از آن برایم مهم نبود اما پس از آن رفتم و از مسئول سینما پرسیدم که تا چه ساعتی این روند ادامه دارد که گفت ساعت 4 به طور قطعی فیلم پخش می‌شود. پس از شنیدن این جمله کمی لذت بردم. به ساندویچ فروشی همیشگی کو‌چه سینما ماندانا رفتم. سفارشم را دادم تا آماده شود به فکر این بودم که ساعت 4 قرار است فیلم آغاز شود و اصلا برایم مهم نبود. به آرامی سس را بر روی ساندویچ می‌ریختم و گازهایی نرم به ساندویچ می‌زدم. حس خمیشگی هر سال، برایم تازه شد. انگار طعم هر سال سینما و بین سانس‌هایی که ناهار را می‌خوردم برایم تکرار می‌شد. اینبار اما مغازه خالی‌تر از همیشه بود. در تلویزیون کوچکش در حال تماشای سریالی بود. صدای سریال و بازی مهران رجبی را می‌شنیدم. دلم می‌خواست در آن‌جا بمانم. اما همچنان بلیطی به ارزش 30 هزار تومان در جیبم قرار داشت. بالای این بلیط را مسئول ‌سینما پاره کرده بود. بخاطر همان از آن ساندویچ فروشی خارج شدم. به سمت سینما رفتم. حال خوبی داشتم. لبخندم را حفظ کرده بودم. شاید بی‌دلیل بود اما دلم می‌خواست که آن لبخند را داشته باشم. باری دیگر وارد سالن شدم. تعدادی از تماشاچیان همچنان در سالن انتظار نشسته بودند.

نهایت به داخل رفتم. سالن انگار مرده بود. جانی نداشت. هر کس در گوشه‌ای نشسته بود. انگار از سر زور در آن سالن چپانده شده بودند. هیچ‌گونه انرژی در آن افراد وجود نداشت. تعدادی خوابیده بودند. من هم پس از نشستن تصمیم گرفتم تا آغاز فیلم کمی بخوابم. واقعا که خوابیدن در سالن سینما به شدت لذت بخش است. خواب سینما را نمی‌شود با هیچ خوابی مقایسه کرد. اوج لذت در سینما را می‌شود در آن خواب به دست آورد. مخصوصا وقتی آن خواب نیم ساعته دیگر عقربه ساعت به سمت 4 و نیم رفته بود و سعی می‌کرد که همچنان به آرامی بگذرد. شاید دلش نمی‌آمد خواب من را کوتاه کند. حتی دیگر دلم نمی‌خواست که فیلم آغاز شود. اما دیگران در اوج عصبانیت منتظر بودند و دنبال راهی برای غر زدن. به آرامی از جایم بلند شدم که مسئول سالن وارد شد و گفت که فیلم پخش نمی‌‌شود. و باید فیلم را یا ساعت 5 در سالن 2 مشاهده کنیم و یا یکشنبه سانس ساعت 6 برایش به سالن بیاییم. در این میان من تصمیم خودم را گرفته بودم که بروم و یکشنبه ساعت 6 به سالن بیایم. دیگران اما همچنان در حال شکایت کردن و بروز دادن عصبانیت خود بودند. دلم می‌خواست به آن‌ها بگویم که این مدل جشنواره فجر است. مگر عادت ندارید و یا بار اولتان است که در جشنواره شرکت می‌کنید؟!

BY Silence




Share with your friend now:
tgoop.com/Silence4z/545

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

How to Create a Private or Public Channel on Telegram? Unlimited number of subscribers per channel Each account can create up to 10 public channels Public channels are public to the internet, regardless of whether or not they are subscribed. A public channel is displayed in search results and has a short address (link). Invite up to 200 users from your contacts to join your channel
from us


Telegram Silence
FROM American