Warning: mkdir(): No space left on device in /var/www/tgoop/post.php on line 37

Warning: file_put_contents(aCache/aDaily/post/Matn_Talaii/--): Failed to open stream: No such file or directory in /var/www/tgoop/post.php on line 50
متن طلایی و کلیپ زیبا@Matn_Talaii P.57071
MATN_TALAII Telegram 57071
#پارت۱
#ماه_پیکر

روی تخت دراز کشیدم و داده گوشیم رو باز کردم. وارد تلگرام شدم و به گپ چتمون رفتم.
با لبخند نوشتم:
- سلام سلام، بکشید کنار آرامش دلها آیپارا اومد...
بچه‌ها تا دیدن اومدم، همگی شروع کردن به جواب دادن.
بچه‌ها داشتن درمورد یک چیزی قرار بحث می‌کردن. از فضولی داشتم می‌مردم که نوشتم.
- بچه‌ها جریان چیه؟
یکی از بچه‌ها که فامیل دورمون هست جوابم رو داد:
- هیچی فردا تو شاهگلی پیاده روی  خوانوادگی هست ماهم قرار گذاشتیم فردا همگی باهم بریم اونجا، توهم بیا خیلی خوش می‌گذره.
سالار، یکی از بچه‌ها گفت:
- آره آبجی خوب می‌شه بیاخوش می‌گذره.
- باشه میام، ولی من ماشین ندارم یکی تون باید بیایید دنبالم.
-باشه آبجی من با یوسف هماهنگ می‌کنم، تو و مهسا رو برداریم.
- باشه، ساعت و مکانش رو بگید آماده باشم. راستی دیر نکنید.
- باشه آبجی، فقط چی می‌پوشی؟ از کجا بشناسیمت؟
- من یک شلوار شیش جیب یشمی با مانتو کوتاه لجنی کوتاه، موهام هم یک طرفش رو با ماشین زدم اون طرفش کوتاهه.
- باشه، فدات.
مثل همیشه با لحن لاتی گفتم:
- نوکترم داآش.
-ارادت مندم.
- خب دیگه من برم بخوابم، شب بخیر.
همگی شب بخیری گفتن و منم از تل اومدم بیرون.

با صدای زنگ گوشیم از خواب بلند شدم. بدون باز کردن چشم‌هام به گوشیم جواب دادم.
- بله؟
- سلام آیتن، نیم ساعت بعد حاضر باش بیا سرچهارراه.
- وایی مهسا اول صبحی کجا؟ ساعت شیش و نیمه‌ها.
- نمی‌خوای خب نیا.
- نه میام خب دیگه خدافظ منم آماده بشم.
- باشه خداحافظ.
گوشی رو قطع کردم و از جام بلند شدم.
بعد شستن دست و صورتم. موهای بلندو موج دار شکلاتیم رو شونه زدم و بالای سرم محکم بستمش. آرایش دخترانه و بامتانتی کردم. چشم های شکلاتیم که با مداد مشکی قاب گرفته بودم گیراتر و زیبا تر شده بودن.
مانتو مشکیم رو پوشیدم و مقنعه مشکیم روهم حجابی سرم کردم. چادرم رو سرم کردم و کفش های مشکی طلایی پاشنه بلندم رو پوشیدم. در همین حین مهسا برام تک انداخت. یادداشتی برای مامان اینا گذاشتم که نگرانم نشن. زود از خونه زدم بیرون. سر چهارراه ایستادم و به اطراف نگاه کردم، ماشین پژوپارس سفیدرنگ یوسف رو دیدم. بالبخند سمت ماشین رفتم و در عقب رو باز کردم و نشستم. سلامی به بچه ها دادم. یوسف و سالار به عقب برگشتن تا سلام بدن که با دیدنم هنگ کردن. خب حق دارن، توصیف شبم از لباسام کجا و الان کجا؟!
-خب سام علیک داشیا.
سالار زودتر به خودش اومد و گفت:
-سلام باجی. دیشب کجا الان کجا!
خنده متینی کردم و گفتم:
-خب می‌خواستم سوپرایزتون بکنم.
یوسف با خنده گفت:
- والله من منتظربودم دختری که رو صورتش جای چاقو باشه و روی دستش خالکوبی اینا، خدایی سوپرایز قشنگی بود. صدایی از مهسا در نمی‌ومد برگشتم سمتش که دیدم از خنده کبود شده و نفسش بالا نمیاد. سرم رو از تاسف تکون دادم. یوسف ماشین رو روشن کردو به راه افتاد. بعد نیم ساعت رسیدیم شاهگلی. خیلی شلوغ بود و بیشتر از خانواده، دختر و پسر های مجرد بودن.
با بچه‌ها قدم زنون سمت یکی از کافی شاپ‌ها رفتیم. بچه ها همشون یک سفارشی دادن ولی من هیچی نخواستم. این اخلاقم بود، بیرون نمی‌تونستم چیزی بخورم تا وقتی که با چشمای خودم آشپزخونه‌ی اون مکان رو ببینم.
همه یک چیزی می‌گفتن ولی من جوابم فقط یک چیز بود، لبخند.
مهسا یواشکی با کنایه گفت:
- دختر سفارش بده دیگه، پولش رو پسرا میدن نترس.
حرفش خیلی بهم برخورد، باز هم چیزی نگفتم.
بعد چند دقیقه بابک و امیر و یک پسر دیگه که نمی‌شناختم بهمون پیوستن. با همه سلام و احوال پرسی کردم، پسرای خونگرمی بودن. رو به بابک گفتم:
- داداشی ایشون رو معرفی نمی‌کنی؟
- ایشون محمد هست، توکه بیشتر از همه باهاش چت می‌کنی چزا نشناختی؟
با تعجب گفتم:
- من؟ من که همه پشرای گروه رو دیدم پس چرا یادم نمیاد؟
محمد عینکش رو جابه جاکرد و گفت:
- من همون جوکرم!
دهنم اندازه غار مارولا باز موند.
- نه!
خندید و گفت:
- آره...
همگی به خنده افتاده بودیم.
صبحونه بچه‌ها تموم شد و بعد حساب کردن از  کافی شاپ بیرون اومدیم.
به سمت اسکله به راه افتادیم. محمد قدم‌هاش رو باهام هماهنگ کرد و ازم پرسید:
راستی آیپارا تو چند سالت بود؟
- تقریبا اخرای نوزده هستم، بیست مهر می‌شم بیست ساله.
- آهان! چندتا خواهر برادرین؟
- یدونه داداش کوچیک دارم.
دیگه چیزی نگفت و همین جور به راه ادامه دادیم. اواخر تیرماه بود و هوا واقعا عالی بود. سعی کردم از فضا لذت ببرم.
👍9



tgoop.com/Matn_Talaii/57071
Create:
Last Update:

#پارت۱
#ماه_پیکر

روی تخت دراز کشیدم و داده گوشیم رو باز کردم. وارد تلگرام شدم و به گپ چتمون رفتم.
با لبخند نوشتم:
- سلام سلام، بکشید کنار آرامش دلها آیپارا اومد...
بچه‌ها تا دیدن اومدم، همگی شروع کردن به جواب دادن.
بچه‌ها داشتن درمورد یک چیزی قرار بحث می‌کردن. از فضولی داشتم می‌مردم که نوشتم.
- بچه‌ها جریان چیه؟
یکی از بچه‌ها که فامیل دورمون هست جوابم رو داد:
- هیچی فردا تو شاهگلی پیاده روی  خوانوادگی هست ماهم قرار گذاشتیم فردا همگی باهم بریم اونجا، توهم بیا خیلی خوش می‌گذره.
سالار، یکی از بچه‌ها گفت:
- آره آبجی خوب می‌شه بیاخوش می‌گذره.
- باشه میام، ولی من ماشین ندارم یکی تون باید بیایید دنبالم.
-باشه آبجی من با یوسف هماهنگ می‌کنم، تو و مهسا رو برداریم.
- باشه، ساعت و مکانش رو بگید آماده باشم. راستی دیر نکنید.
- باشه آبجی، فقط چی می‌پوشی؟ از کجا بشناسیمت؟
- من یک شلوار شیش جیب یشمی با مانتو کوتاه لجنی کوتاه، موهام هم یک طرفش رو با ماشین زدم اون طرفش کوتاهه.
- باشه، فدات.
مثل همیشه با لحن لاتی گفتم:
- نوکترم داآش.
-ارادت مندم.
- خب دیگه من برم بخوابم، شب بخیر.
همگی شب بخیری گفتن و منم از تل اومدم بیرون.

با صدای زنگ گوشیم از خواب بلند شدم. بدون باز کردن چشم‌هام به گوشیم جواب دادم.
- بله؟
- سلام آیتن، نیم ساعت بعد حاضر باش بیا سرچهارراه.
- وایی مهسا اول صبحی کجا؟ ساعت شیش و نیمه‌ها.
- نمی‌خوای خب نیا.
- نه میام خب دیگه خدافظ منم آماده بشم.
- باشه خداحافظ.
گوشی رو قطع کردم و از جام بلند شدم.
بعد شستن دست و صورتم. موهای بلندو موج دار شکلاتیم رو شونه زدم و بالای سرم محکم بستمش. آرایش دخترانه و بامتانتی کردم. چشم های شکلاتیم که با مداد مشکی قاب گرفته بودم گیراتر و زیبا تر شده بودن.
مانتو مشکیم رو پوشیدم و مقنعه مشکیم روهم حجابی سرم کردم. چادرم رو سرم کردم و کفش های مشکی طلایی پاشنه بلندم رو پوشیدم. در همین حین مهسا برام تک انداخت. یادداشتی برای مامان اینا گذاشتم که نگرانم نشن. زود از خونه زدم بیرون. سر چهارراه ایستادم و به اطراف نگاه کردم، ماشین پژوپارس سفیدرنگ یوسف رو دیدم. بالبخند سمت ماشین رفتم و در عقب رو باز کردم و نشستم. سلامی به بچه ها دادم. یوسف و سالار به عقب برگشتن تا سلام بدن که با دیدنم هنگ کردن. خب حق دارن، توصیف شبم از لباسام کجا و الان کجا؟!
-خب سام علیک داشیا.
سالار زودتر به خودش اومد و گفت:
-سلام باجی. دیشب کجا الان کجا!
خنده متینی کردم و گفتم:
-خب می‌خواستم سوپرایزتون بکنم.
یوسف با خنده گفت:
- والله من منتظربودم دختری که رو صورتش جای چاقو باشه و روی دستش خالکوبی اینا، خدایی سوپرایز قشنگی بود. صدایی از مهسا در نمی‌ومد برگشتم سمتش که دیدم از خنده کبود شده و نفسش بالا نمیاد. سرم رو از تاسف تکون دادم. یوسف ماشین رو روشن کردو به راه افتاد. بعد نیم ساعت رسیدیم شاهگلی. خیلی شلوغ بود و بیشتر از خانواده، دختر و پسر های مجرد بودن.
با بچه‌ها قدم زنون سمت یکی از کافی شاپ‌ها رفتیم. بچه ها همشون یک سفارشی دادن ولی من هیچی نخواستم. این اخلاقم بود، بیرون نمی‌تونستم چیزی بخورم تا وقتی که با چشمای خودم آشپزخونه‌ی اون مکان رو ببینم.
همه یک چیزی می‌گفتن ولی من جوابم فقط یک چیز بود، لبخند.
مهسا یواشکی با کنایه گفت:
- دختر سفارش بده دیگه، پولش رو پسرا میدن نترس.
حرفش خیلی بهم برخورد، باز هم چیزی نگفتم.
بعد چند دقیقه بابک و امیر و یک پسر دیگه که نمی‌شناختم بهمون پیوستن. با همه سلام و احوال پرسی کردم، پسرای خونگرمی بودن. رو به بابک گفتم:
- داداشی ایشون رو معرفی نمی‌کنی؟
- ایشون محمد هست، توکه بیشتر از همه باهاش چت می‌کنی چزا نشناختی؟
با تعجب گفتم:
- من؟ من که همه پشرای گروه رو دیدم پس چرا یادم نمیاد؟
محمد عینکش رو جابه جاکرد و گفت:
- من همون جوکرم!
دهنم اندازه غار مارولا باز موند.
- نه!
خندید و گفت:
- آره...
همگی به خنده افتاده بودیم.
صبحونه بچه‌ها تموم شد و بعد حساب کردن از  کافی شاپ بیرون اومدیم.
به سمت اسکله به راه افتادیم. محمد قدم‌هاش رو باهام هماهنگ کرد و ازم پرسید:
راستی آیپارا تو چند سالت بود؟
- تقریبا اخرای نوزده هستم، بیست مهر می‌شم بیست ساله.
- آهان! چندتا خواهر برادرین؟
- یدونه داداش کوچیک دارم.
دیگه چیزی نگفت و همین جور به راه ادامه دادیم. اواخر تیرماه بود و هوا واقعا عالی بود. سعی کردم از فضا لذت ببرم.

BY متن طلایی و کلیپ زیبا


Share with your friend now:
tgoop.com/Matn_Talaii/57071

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Those being doxxed include outgoing Chief Executive Carrie Lam Cheng Yuet-ngor, Chung and police assistant commissioner Joe Chan Tung, who heads police's cyber security and technology crime bureau. Ng was convicted in April for conspiracy to incite a riot, public nuisance, arson, criminal damage, manufacturing of explosives, administering poison and wounding with intent to do grievous bodily harm between October 2019 and June 2020. Telegram iOS app: In the “Chats” tab, click the new message icon in the right upper corner. Select “New Channel.” Telegram desktop app: In the upper left corner, click the Menu icon (the one with three lines). Select “New Channel” from the drop-down menu. Developing social channels based on exchanging a single message isn’t exactly new, of course. Back in 2014, the “Yo” app was launched with the sole purpose of enabling users to send each other the greeting “Yo.”
from us


Telegram متن طلایی و کلیپ زیبا
FROM American