tgoop.com/MatlabeShikk/27387
Last Update:
📚 حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
در زمان های دور شهرى بود که هر حاکمى آنجا می رفت و ظلم مىکرد، وقتى مردم شهر به تنگ مىآمدند و دعا مىکردند، آن حاکم ظالم میمرد و از بين مىرفت!
خليفه از بس حاکم فرستاد ذِلّه شد. گفت: اصلاً بگذار آن شهر بدون حاکم باشد. اما شخصی نزد خليفه رفت و گفت: حکومت اين شهر حاکم کُش را به من بدهید! خليفه گفت: مىميرىها! مرد گفت: عيبى ندارد.
خليفه او را به حکومت شهر حاکمکُش فرستاد .
حاکم جديد آمد و فهميد بله، علّت درگير بودن ( اجابت شدن ) دعاى مردم اين شهر اين است که فقط مال حلال مىخورند. پس نزد خود گفت اگر کارى کنم که اين مردم هم مثل جاهاى ديگر حرام خوار بشوند آنوقت خدا ظالم را بر آنها مسلط مىکند و ديگر به دادشان نمىرسد و دعايشان گيرا نمىشود.
با اين فکر آمد و شروع کرد به حکومت. مالياتها را کم کرد و هر چه پول ماليات جمع کرد همه را وسط ميدان شهر ریخت و سپس دستور داد جار زدند که هر کس هر چه توانست و زورش رسيد بيايد از اين پولها ببرد! مردم هم طمع برشان داشت و به سمت پولها هجوم آوردند ؛ اما چون آن پولها مال حرام بود آنها حرامخوار شدند. نظر خدا هم از آنها برگشت، ظلم به آنها مسلط شد. بعد حاکم هم با خيال راحت به ظلم کردن پرداخت .
پس از مدّتی خليفه ديد که اين حاکم جديد نه تنها نمُرد بلکه هر سال نسبت به پارسال بيشتر ماليات مىفرستد.
خلیفه علت را جويا شد، حاکم قضيه را اینگونه پاسخ داد : اين است که گفتهاند ظلم و ظالم سببش نيت و عمل خود مردم است.
🆔 @MatlabeShikk
BY مطلب شیک
Share with your friend now:
tgoop.com/MatlabeShikk/27387