غمگین ترین و در عین حال قشنگ ترین پدیده ای که الان داره اتفاق میافته اینه که هیچکس نگران خودش نیست، همه نگران همدیگهان.
میگویند هر کسی شبیه به جایی میشود که به آن تعلق دارد، پس من شبیه وطنم شدهام، غمناک، خسته، رنجیده، زخمی و در عمق ناامیدی امیدوار.
لطفا هیچوقت دست از کنار من بودن، همه چیز من بودن، آرامش من بودن، دلخوشی من بودن، مرهم زخمهای من بودن، گوش شنوای من بودن، خونه امن من بودن برندار، باشه؟
من علاوه بر اینکه نگران خودم و خانوادمم، باید نگران یه تیکه از جونم تو یه شهر دیگه هم باشم.
نوشته بود اینکه خاورمیانه اینهمه نفت داره، نشون میده حتی دایناسورا هم اینجا به فنا رفتن،
ما که دیگه جای خود داریم.
ما که دیگه جای خود داریم.
مراقب خودت باش منظور این نیست که اگه موشک اومد با دست بگیرش و خاکش کن، منظور اینه که اگه تو چیزیت بشه من از غُصه میمیرم.
«در حالی که به وطن خیانت میکنی، روز مرگت خاکی پیدا نمیکنی که تو را بخواهد؛ حتی وقتی که مرده باشی، احساس سرما میکنی.»