Telegram Web
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_سی‌‌وسه

از خوردتکی خدی هم ضد بودیم مه و سروش
با وجودیکه هفت سال ازمه کلون تر بود بازم خودخو خیلی خدی مه میگریفت و مر اذیت میکرد
از همی خاطر حالی از آمدنیو هیچ خوشحال نشدم

از فکر کدن به گذشته دست کشیدم و جوابیو دادم
-هووم
سروش-هیچی😂
ای خداااا باز شروع شد😫
-سروش خاهشا مه حوصله تور ندارم 😑
سروش-ولی مه خیلی حوصله تور داروم😉
ای خدا ساحل کم بود که باز ای هم اضافه شد😢
کوشش کدم جدیت داخل کلام مه موج بزنه و با اخطار بریو گفتم :
-یک بار دگ سربه‌سر مه قدیشتی یا مر اذیت کدی از اینجی میرم و دگ تا روزی که تو باشی نمیایم😠
نمیفهمم چی برداشت کد از گپ مه فک کنم ناراحت شد ولی به روخو نیاورد 😐
برو بابا همیته ناراحت باشه بمه چی😒
سروش-باشه کوشش میکنم دگ مزاحم شما نشم 🙄
سروش-از همو اول میگفتی که برو از خونه ما که میرفتم خونه عمه و اینجی نمیامدم😒
سروش-بازم مشکل نیه هوتل که هسته اتاق میگیرم😏
پوفی از سر کلافگی بیرون دادم  باوجودیکه منظور مه اوته نبود ولی اصن لازم ندونستم خودخو توجیح کنم  حالی که او ایته برداشتی کده مصروف گوشی خو شدم
سروش برفت اتاق خو فک کنم مایه چمدون خو جم کنه
یعنی میره 😐
بخاکی دلجم میشم😌
ساحل-سپیده
-حوصله تور کو بیخی نداروم خاهشا خفه
ساحل-مم خش‌مه نمیایه خدی تو کل‌کل کنم
ساحل-سروش فعلا مهمونه به خونه ما نباید خدیو اوته رفتار میکدی هر چی نباشه تو حالی دگ خورد نیی که گپا تو جدی نگیره خدا نکرده ۱۸ سال تونه
از مه میشنوی برو و معذرت خواهی کن
-اولا لازم نکده تو بمه درس اخلاق بدی دوما یعنی فک کدی مه میرم و ازو عذرخاهی میکنم عمرا😑
ساحل-دلتو مقصد ازمه گفتن بود
در سالون تک‌تک شدم و کاکا محمد سفارشا ما آوردن پولا یو دستینا دادم و غذا ها بیاوردم به سالون
-بگیر برگرا خو
ساحل برفت اتاق خو خدی دوتا برگر خو
مه موندم و پیتزا مه البته ظرف لازانیا سروش هم بود
از حق نگذریم دلم بسوخت بریو
معذرت خواهی کو نمیکنم فقط به بونه غذا یو که ببرم میگم بمونه بخونه ما🤭🤦🏻‍♀️
ظرف غذا وردیشتم و بطرف اتاق یو رفتم
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_سی‌‌وچهار

#سروش
به اسرار بابا‌خو مجبور شدم بری چند وقتی بیام هرات بخونه کاکا خو عمر (بابا سپیده)چون به کارا شرکت کمی مشکل پیش شده بود و فقط مه میتونستم حل کنم
بیعضو به ترکیه هم یک شرکتی لوکه مه اداره میکدم و به اسم مه بود 😌
به علاوه کارا شرکت گاهی اوقات نقاشی هم میکدم

اینجی هم که آمدم سپیده خانم اعصاب مر خط‌خطی کد البته گناه ازو نبود خودم مقصرم چون مه همیشه اور اذیت میکنم ولی توقع ندیشتم اوته خودی مه گپ بزنه😑😂
از چند سال پیش که اور دیده بودم بیخی عوض شده از لحاظ ظاهری ولی از لحاظ اخلاقی هموته یک دنده و کله شقّه👊🏻😂
از فکر کدن دست کشیدم و مصروف چمدون خو شدم
بسرا عمه کو به هیچ عنوان نمیرم چون از دختر عمه مه یاسمین حالم بهم میخوره خیلی سیرشه👊🏻🤦🏻
میرم هوتل صدف‌ تعریف هایو بشنیدم 😐
میفهمیدم مه بدروغ میرم چون کاکا مه آدمی نبودن که برار زاده خو بگذارن به هوتل اتاق کرا کنه😏
باش که درسی شه بری سپیده 😌😂
از طرز فکر مه مر خنده گریفت و بری خو گفتم بشرم از سن خو خودخو خدی جوجه ها میگیری سروش خان🤦🏻😂
صدا دروازه اتاق مه شد
اخماخو توهم کشیدم و گفتم:
-بیا داخل
در باز شد و جمال مبارک سپیده بدیدم که عجز و پشیمانی از چشمایو میبارید ولی به روخو نمیاورد
ای خدا ایر چی خلق کدی هر چی غروره به ای دادی😢😂
سپیده-ای هوش تو کجایه یک سعته اینجی ایستادم😒
-ولا گپایی که زدی یکسر یادم میایه😞
سپیده-خب بگذریم بابا تو که ایقذر جدی نمیگرفتی😁
-خب لحن تو جدی بود نمیشه فراموش کرد😢
سپیده-باشه بابا گناه مه بود بد گپ زدم خدی تو
ولی پشیمونم نیوم چون تم مر اذیت کدی😁😌

ای مثلا معذرت خاهی کرد پشیمونم نیه😐😂
-باشه
سپیده-یعنی….😁
-باشه نمیرم😑😂
سپیده-مه کی گفتم نرو انی‌ برو باو🤭😂
شروع کد به خندیدن یاری بلاییه ای 😐
-تیاره چوپ کو حالی هم اونجی ایستاد نشو بیا بشین
به رو تخت اشاره کدم که گف:
سپیده-ن نمیشینم میرم پیتزا خو بخورم ظرف غذا تو هم بیاوردم
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_سی‌‌وپنج

#سروش
-تشکر ولی مه عادت ندارم یکه غذا بخورم😐
سپیده-مه به آشپزخونه یوم تم ماستی بیا بچه ننه😒
مم از دنبال سپیده رفتم به آشپزخونه
-ساحل کجا شد؟
چون پشت سر سپیده بودم متوجه مه نشده بود و وقتی گپ زدم هول کد 😐😂
سپیده-مرررگ چری مدام مث جن ظاهر میشی🤦🏻‍♀️😫
-خب‌ تو چی خبر داری شاید جن باشم 😈
آب‌ دهن خو با صدا قورت داد پس ای یعنی بترسیده😂
و مم از فرصت استفاده کدم و بطرفیو آهسته آهسته قدم وردیشتم و او هم عقب میرفت تا ایکه پشت یو به کابینت ها برخورد کد و مم به فاصله یک سانتی‌ یو قرار گرفتم از ترس به نفس نفس افتاده بود
مر خنده گریفته بود ولی وقتی طرف چشمایو نگاه کدم انگار دگ دنیای بود بری یک لحظه قفل چشمایو بموندم که او هم متوجه شد و مر پس‌ زد

لعنتی به خودخو فرستادم  و بری ازیکه ای‌جوّ سنگینه از بین ببرم گفتم
-راستی تبریک باشه مکتب خو خلاص کدی ساحل گفت
سپیده-تشکر
لعنت بتو سروش که زمینه معذب بودنه بریو فراهم ساختی🤦🏻
غذا به سکوت صرف کدیم فقط یک بار دستا ما بهم برخورد کرد که هردوتا ما سُس ماستیم
بری ازیکه بیشتر سوتی ندم زیر لب تشکری کدم و از آشپزخونه بیرون شدم
اوفف ایشته نفسم تنگ شد فقط که اونجی اصلا آکسیجن نبود
تا شب به اتاق خو بودم و از طریق لپ تاپ خدی کارمندا و معاون ها شرکت قرار قدیشیتم بری فردا
بالاخره حوصله مه سر رفت و برفتم به سالون
همه بودن جز سپیده
سلام کدم کاکامه وخیستم و خدی مه بغل کشی کدن و خدی زن کاکا خو هم به دست دادن اکتفا کدم
کاکا-چند بار ساحل ری کدم پشت در اتاق تو گفت فک کنم خدی کارمندا گپ میزنه بهمی خاطر ماهم مزاحم تو نشدیم
-شما مزاحم نیین کاکا جان تاج سر منیم
ساحل-چرب زبونی هم خب چیزیه😂
-ها دگ مث تو😂
کاکا-غذا بخوریم دگ منتظر تو بودیم ما
-ها کاکا جان بخوریم بیعضو مم گشنه یوم
کاکا-بهار ..،!سپیده هم صدا کن به اتاق خونه
بعد چند دیقه زن کاکا بیامدن و گفتن سپیده میگه سردردم غذا نمام خاو میشم
کاکامه که سپیده از جون خو بیشتر ماین تیز از پشت میز وخیستم و پیش سپیده رفتن
اینم 5 پارت دگ تقدیم به شما دوستا گلم واکنش یادتون نره🥰
آخرین پناهم خوابیدن بود، که “کابوس” خرابش کرد



👩‍🦯🙂🍂


#شب_تون_به_زیبایی_ذات_تون🫠
یک سوال از همه شما دوستا
مر بیشتر دوس دارن یا ماستر😂😂😂
Anonymous Poll
63%
ماستر
37%
حسنا
گاهی نه گریه آرامت میکند و نه خنده
نه فریاد آرامت میکند و نه سکوت
آنجاست که با چشمانی خیس
رو به آسمان میکنی و می‌گویی
خدایا تنها تو را دارم
خدا را که صدا میزنی
خیالت راحت می‌شود
دلت آرام می‌گیرد
که کسی تا آخر هوایت را دارد

صبح تون به قشنگی ذات ها تون





#حسنا_ام_کع
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓
یک سوال از همه شما دوستا
مر بیشتر دوس دارن یا ماستر😂😂😂
کسانیکه میگن حسنا دوست داریم

آخه این ادمین جدید است
یه هفته ام نمیشه اومده توکانال 😂

.من چند سال چه زحمات نکشیدم برای شما 🧐

باید بگم خیلی نمک نشناسیم 🖐
جالبه 🍂👩‍🦯
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓
#حسنا_بارکزی✎ #معجزهٔ_عشق #پارت_سی‌‌وپنج #سروش -تشکر ولی مه عادت ندارم یکه غذا بخورم😐 سپیده-مه به آشپزخونه یوم تم ماستی بیا بچه ننه😒 مم از دنبال سپیده رفتم به آشپزخونه -ساحل کجا شد؟ چون پشت سر سپیده بودم متوجه مه نشده بود و وقتی گپ زدم هول کد 😐😂 سپیده-مرررگ…
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_سی‌‌وشش

#سپیده
نمیفهمم چری بعد ازیکه سروش از آشپزخونه بیرون شد سرم دور خورد و مم زود به چوکی شیشتم
آهسته آهسته داخل اتاق خو آمدم و رو تخت سرخو بقدیشتم و به خاو رفتم
با احساس سردرد شدیدی که دیشتم از خاو بیدار شدم و از داخل کشو میز یک قرص سر درد خوردم
پنجره که به تراس راه دیشت نگاه کدم که بیرون سیاه میزد
یعنی شب شده
پس رو تخت سرخو بقدیشتم ولی از سردرد مه کاسته نشد
به مادرخو هم گفتم غذا نمام خاو میشم
کم مونده بود سرم بترقه که در اتاق مه وا شد و بابا مه هراسون داخل آمدن
بابا-چکار شده جان بابا؟ کجا تو درد میکنه؟
-هیی..ییچی بابا س..سردردم
خیلی سرم درد میکد اصلا گپ زده نمیتونستم
همه داخل اتاق مه آمده بودن
ساحل-ایته نمیشه مه میرم موتره بیرون میکنم شما هم سپیده بیارین بریم داکتر
سروش-کاکاجان شماهم بریم یک چیز گرمی بپوشین بیرو خنکه
مادر مم برفتن خودخو آماده کنن فقط سروش بود به اتاق مه
از رو تخت بلند شدم هنوز یک قدم ور ندیشته بودم که سرم دور خورد ماستم به کله به زمین بخورم ولی سروش سپهر شد و مه بگیرفت دگ هیچی نفهمیدم   همه تصویرا تار شد  فقط بعضی گپا نامفهومی میشنیدم و دگ سیاهی مطلق
.
.
.
با حس سوزش دست خو به هوش آمدم
که صدا آشنایی توجه مه بخو جلب کرد
کیهان-به‌به سپیده خانم چه عجب به هوش آمدین؟
-کجاین بابامه اینا؟
کیهان-نگران نباش داخل سالون شفاخونه یین باش صدا میکنم ولی یک سوال
-بفرمایین
کیهان-یک پسری خدی بابا تو هس به اسم سروش میشه بگی او کیه؟
-فک نکنم به شما ربطی دیشته باشه داکتر صیب
کیهان-باش هر رقم شما راحتیم مم هموته خشم بیمار صیب
-بابامه صدا کنن
حوصله وراجی ها ازی ندیشتم به اندازه کافی سرم گیج میرفت
بعد چند دیقه صدا تک‌تک در اتاق شد
-بیایین
وقتی در وا شد سروش بود
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_سی‌‌وهفت

سروش-میتونم بیام داخل
-ها بیا
گوشی مه بداد دستم و خودیو به چوکی کنار تخت اتاق شیشت
-تشکر
سروش-خاهش میکنم شفا باشه حالی بهتری؟خیلی نگران تو شدم😟
-هاا بهترم
اوفف باز معذب شدم ای طرز گپ زدن ازی بیخی مشکوکه
-بابامه کجا شدن؟
سروش-تا همی چند دیقه پیش همینجی بودن مادر تو و ساحل ببردن بسرا برینا خبر دادم که بهوش‌ آمدی
-همیته میگی بهوش آمدی فقط یک سالی میشه به کوما یوم😑😂
سروش-خب دیونه چند سعت بیهوش بودی دگ ضعف آمد بسر تو
-خب داکتر چی گف چری ضعف آمد بسر مه؟
سروش-گف به علت استرس بیش از حد فشاریو به ته کفشایو‌ افتاده بوده 😐😂
-نمیتونی آدم واری بگی پایین آمده بوده 😑😒
سروش-نوچ😂
در اتاق تک‌تک شد و بدون ازیکه منتظر اجازه مه بمونه بیامد داخل
کیهان-سپیده جان
-بلی
کیهان-کارا ترخیص شما …..
هنوز جمله خو تکمیل نکده بود که سروش تیز از جا خو وخیست و رو بمه گف:
سروش-سرم تو خلاص شد یکی دگم به نسخه تو هست خودم کار میکنم به خونه آماده شو که بریم.
باشه زیر لب گفتم و نگاه خو به کیهان انداختم که با خشم به سروش خیره شده بود
ولی سروش خونسرد تر از هروقت بود
بچگه مغرور🤦🏻‍♀️😂
بد رقم کیهان بیچاره خیت کرد🤭😂
ولی دلم یخ کد😝
سروش به بابامه زنگ زد که نیاین شفاخونه مه سپیده میارم
ته راه هم هردوتا ما سکوت اختیار کدیم
رسیدیم دم سرا سروش موتره داخل پارک کد
مم خیلی خسته و خوابالو بودم
از موتر پایین شدم سروش با سرعت بیامد سمت مه
-البد جن دیدی ایته میدوی😂
سروش-جنی هم که تو باشی😁
حوصله کل‌کل ندیشتم راه خو کج کدم که برم طرف تعمیر ولی از شانس بد مه پا مه به شلنگ آب گیر کد نزدیک بود سر مه به خشت‌ ها پر کنار باغچه بخوره که سروش از بازو مه بگیرفت 🤦🏻‍♀️😟
سروش-حالی هم بگو جن دیدی چون میفهمم فشار تو هنوز میزان نشده و درست نمیتونی راه بری آمدم کمک کنم ولی کو گوش شنوا اگ سر تو به سنگها میخورد چی؟؟؟
سروش-یک ذره عقل نداری یک ذره از فکر خو کار نمیگیری بسه دگ
همیته بخو عربده میکنید بسرمه مم گلومه بغض کرده بود چون تا حالی کسی صدا خو بسر مه بالا نبرده بود🥺
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_سی‌‌وهشت

با تمام توانی که دیشتم اور پس زدم و با چشما اشک آلود گفتم:
-اصن مقدیشتی سرم میخورد به سنگها از ای همه منتی که تو سرمه بگزاری بهتره
-مه فقط پامه گیره کد به شلنگ لعنتی بخاطر فشار مه نبود
-ترجیع میدم از درد بمیرم ولی منت کارا کسی نکشم🥺
-توهم که تا حال بمه کمک کدی تشکر دگ حق نداری صدا خو بسر مه بالا ببری🤐🥺

گپا مه تمام شد و خیز وردیشتم طرف تعمیر
وقتی از پله ها پایین شدم کوشش کدم بغض خو قورت بدم و خودخو عادی جلوه بدم
داخل سالون شدم همه شیشته بودن
به دل خو قربون صدقه ازی فامیل خورد خو رفتم🥹♥️
واقعا خیلی خوشبختم که همچین خانواده دارم🫠♥️
جلوتر از همه بابا بیامدن سمت مه و مر بغل کدن
بابا-ایشته شدی گل بابا خو حالی بهتری؟
-جان بابا جان بهتر بودم حالی که شما دیدم بهترتر شدم🥹
مادر-صبر عمر جان مم بغل کنم دختر خو
ملکه قلب خو بغل کدم و رومه بوس کدن
مادر-بهتری دختر مه
-ها مادر جان خیلی بهترم تشویش نکنیم
ساحل-حسودی م شد بسه😫🥺
با ای گپ ساحل همه بخنده شدیم
-یعنی توقع داری توهم خدی ته ریش تو بغل کنن🤭😂
بابا-سروش کجا شد؟
-ته حیات بود حالی میایه دگ
سری تکون دادن و مم با گفتن با اجازه طرف اتاق خو رفتم
اوفف دگ ایشته خسته و گیج بودم
سعت دو بجه شاو بود
چون سرم کار کده بودن از او حالت ضعف بیرون آمده بودم و انرژی دیشتم
ذهن مه پر از سوال بود که از کجا فهمیدن کیهان اونجی کار میکنه اصن چری پیش ازو مه ببرن؟
فردا باید از مادر بپرسم که چری پیش کیهان مه بردن 
لباسا خو با یک دست لباس راحتی عوض کدم
دلم ماست گوشی خو ور دارم و یک چرخی برم ته دنیا مجازی ولی خاوه ترجیح دادم🤭
باید به مهسا خبر میدادم که ایته
حالم بد شده بود🥺
به همی‌ فکرا بودم و
مستقیم رو تخت لم دادم و به ثانیه نکشید که مه خاو برد
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_سی‌‌ونه

#سروش
ته حیات ایستاد بودم و هنگ گپا سپیده شده بودم
یعنی تا ای حد به دلیو درد کده واقعا که سروش 😑
راست میگه بیچاره گناه منه زیاده روی کدم ولی نمیفهمم چری ایته حسساس شدم نسبت بریو
خصوصا از وقتی او چشما مقبولیو دیدم
آی سروش😣
انالی تیار کدی ایشته از دلیو بیرو کنم
کاشکی کینه ای نباشه‌
با فکر کدن چیزی حل نمیشه باید دست بکارشم
ای بابا نسخه سپیده نگیرفته بودم🤦🏻
سوار موتر شدم و بقصد رفتن به دواخونه بیرو شدم
بیشتر دواخونه ها بسته بود چون دیر وقت بود
بالاخره یکی دیده شد و مم دواها و سرم بگیرفتم
به ترکیه کمک ها اولیه کامل بخونده بودم
بهمی خاطر تذریغ آمپول و وصل کدن سرم یاد دیشتم😁
رسیدم به سرا کاکاخو و موتره داخل حیات پارک کدم داخل سالون رفتم هیچکس نبود بطرف اتاق سپیده رفتم
که ساحل از اتاق خو بیرون شد
ساحل-کجا رفتی گوشی خو هم جواب نمیدی
-برد دواها سپیده رفتم
مشکوک چشم دوخت بریمه 🧐 و گف:
ساحل-از کی تا حالی ایته خدی سپیده خب شدی که مه خبر ندارم بچه کاکا😒😂
ای خدا بازم که سوتی دادم 🤦🏻
خودخو نباختم و با اعتماد بنفس کامل بریو گفتم:
-یعنی تا ای حد بی رحمم که او بیچاره مریضه و مه بازم خدیو دعوا کنم مگری خب شم بیعضو خودیو هم خش نداره ای اذیت کدنا مه😣😁
ساحل-باشه هر رقم راحتی
-خیریت بود گفتی زنگ زدم گوشی خو جواب ندادی
ساحل-ها راستی بابامه گفتن ای چند وقتی که اینجی میمونی بری رفت و آمد به شرکت خو موتر سپیده ببر
-ن لازم نکده شاید موتر خو لازم دیشته باشه بیعضو مه هماهنگ کدم فردا هموته که برم شرکت یک موتری بمه آماده کدن باید ببینم
ساحل-باشه به بابا میگم
-کجا میری تو؟
ساحل-گشنه شدم مام برم یک چیزی بخورم😁
-ای شکمو😂
ساحل-فعلا
-شب‌خش
ساحل مه به آشپزخونه رفت مم بقصد وصل کدن سرم سپیده به اتاق یو رفتم
تک‌تک کدم ولی صدایی نماد و مم داخل شدم
ای بابا دیر رسیدم تنبل خاو شده 🤦🏻😂
برفتم بالا سریو ماستم اور بیدار کنم ولی خیلی ناز خاو شده بود
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_چهل

#سروش
دلم بسوخت بریو و اور بیدار نکدم دواها به رو میز تخت یو قدیشتم باشه باز صبح کار میکنم
حالی استراحت کنه
از اتاقیو بیرو شدم و رفتم به آشپزخونه پیش ساحل
-تو که هنوز میخوری عه پاندا🤦🏻😂
ساحل-بچیم شام نون نخوردم سیل کو سعت چنده از نون چاشتم😁
-به منم بده یک بشقاب ایته پر مزه میخوری مم به اشتها آمدم😂
ساحل-بیا بشین که ای غذا خوردن داره😋😂
-ای گشنههه
در حال غذا خوردن بودیم که ساحل گف:
ساحل-بری فردا چی برنامه ریختی ؟
-هیچی دگ فردا میرم شرکت بعد از اونجی میرم دنبال موتری بری‌خو بعدیو هم اگ وقت کدم یک سری پیش کیانوش میرم خیلی وقته اور ندیدم
ساحل-خووو پس شب دگ حسابی مونده یی؟😕
-همیته معلوم میشه😁
ساحل-هیچی دگ مهمونی کنسل شد🤭
-مهمونی چی؟
ساحل-گفتم اگ صبا شاو سر حال باشی دختر بچه ها عمه ما و خاله خو میگم یک مهمونی مجردی راه بندازیم هم سعت تو تیر میشه هم سپیده حالیو جا میایه ولی از چهره تو معلومه هیچ راضی نیی😒😑

نمیفهمم به ساحل چی بگم هم دلم مایه هم نمایه
دلم مایه چون حال سپیده جا میایه و شاید مرم ببخشه
ولی از دختر عمه مه هیچی خوشم نمیایه و بیعضو صبا شاو شاید دیر بیام خونه ،اووف دگ ساحل 🤦🏻‍♂️😑
نمیفهمم ساحل به چهره مه چی دید که خودیو گف ؛
ساحل-چی نظر داری بندازیم آخر هفته😛؟
-بیخی فیکس میشه 😉
ساحل-پس خبه دگ شب خوش بچه کاکا😉
-شب تو هم خش 🙂
ساحل برفت اتاق خو سعت سه شاو بود
مم بعد چند دیقه برفتم اتاق خو
خیلی کسل بودم رو تخت سر خو بقدیشتم و به چشما سپیده فکر میکردم و نفهمیدم مر چی وقت خاو برد😴
.
.
.
.
#سروش

از شرکت بیرون شدم و به آقای حبیبی که دستیار و دوست بابا مه بود گفتم:
-موتر چکار شد؟
حبیبی-هماهنگ کدم خدینا حمالی میریم ؟
سعت خو نگاه کدم دو بجه بود از صبح وقت که آمدم شرکت اول یک جلسه راه انداختم و تقریبا سه سعت سخنرانی میکدم راجب کارا شرکت بعد جلسه شرکته طوری که بابامه گفته بودن نظم دادم و سند هایی که از کدو راه ها دوا ها وارد کنن چک و امضا کدم که فوق العاده زیاد و کسل کننده بود🤐🥴
حالی دگ بیکار شدم و نوبت موتر بود😮‍💨
-ها بریم
خدی حبیبی حرکت کدیم طرف مقصد که خیلی دور بود
بالاخره موتر هم بخریدم😝
شاسی بلند رنگ سیاه 😎
از حبیبی جدا شدم
شب چقد اضافه میاد وقتی دلتنگی

🍂🥲👩‍🦯


#شب_تون_به_زیبایی_ذات_تون
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓
ربات و کانال داگز تیک آبی گرفت ربات داگز توی کمتر از ۳ روز تونسته از همه نظر رکورد همه رو بزنه لینک ربات👇🏻👇🏻 https://www.tgoop.com/dogshouse_bot/join?startapp=iKSx91GyRPCaUyriMQE7
ربات داگز که یک ماه پیش معرفی کردم

امروز بخیر لیست میشه

کسانیکه به حرف ماستر گوش کردن

حلان دوصد سیصد دالر بدست میارن
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓 pinned «ربات داگز که یک ماه پیش معرفی کردم امروز بخیر لیست میشه کسانیکه به حرف ماستر گوش کردن حلان دوصد سیصد دالر بدست میارن»
دکمه برداشت فعال شد 🤩
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓
دکمه برداشت فعال شد 🤩
کسی درمورد داگز وبرداشتش مشکلی داشت درخدمتم

@Master_604

.
نت رایگان 𝑴𝒂𝒔𝒕𝒆𝒓
#حسنا_بارکزی✎ #معجزهٔ_عشق #پارت_چهل #سروش دلم بسوخت بریو و اور بیدار نکدم دواها به رو میز تخت یو قدیشتم باشه باز صبح کار میکنم حالی استراحت کنه از اتاقیو بیرو شدم و رفتم به آشپزخونه پیش ساحل -تو که هنوز میخوری عه پاندا🤦🏻😂 ساحل-بچیم شام نون نخوردم سیل کو…
#حسنا_بارکزی
#معجزهٔ_عشق
#پارت_چهل‌و‌یک

#سپیده

از صبح که از خاو بیدار شدم هیچی نخوردم  اصن میل به غذا ندیشتم
همش گپا دیشب سروش یادم میامد اووف😣
یعنی تا ای حد کارا یو بنظریو آمده بوده که منت سرم قدیشت
هیچ وقت او عربده های که سرم کشید یادم نمیره
سگ تو روحت سروش خرر که روحیه مه خراب کدی بچه گی انتیک🤐👊🏻
از گپا زشتِ که بریو گفتم خود مر خنده گیرفت اگ حالی اینجی میبود کله م میکند🤭😂
هیشکی به خونه نیه فقط مه و مادریم 😕
ساحل هم نیه که خدی ازو کل‌کل کنم سعت مه تیر شه هعییی دگ😮‍💨😂
گوشی خو وردیشتم و آهنگی بخو پلی کدم هدفونه بزدم به گوشا خو سرخو بقدیشتم که صدا تک‌تک در سالون شد
عجب کیه وعده روز☹️؟
مادر در سالونه وا کدن وقتی صدا احوال پرسی ها اینا شنیدم فهمیدم خانم امینی هس😐
اووف دگ یک همی کم بود 😩
اصن حوصله وراجی ها ازی ندیشتم دگ باید ای بازی تمام کنم بیعضو مه بخاطر حرص دادن زحل بری ازینا اجازه دوباره آمدنه داده بودم اگ ن هیچ خوشمه نمیایه از بچه فضول ازی🥴
از فکر بیرو آمدم و خدی خانم امینی و یک دختری که هم سن ها م بود احوال پرسی کدم
فک کنم ای خوهر کیهان باشه خیلی شبیع یو هس
با آوردن اسم کیهان یادم از موضوع دیشب آمد که از مادر پرسان کنم
چون مه مریض بودم مادر چای آوردن
خانم امینی-ایشته شدی حالی دخترمه بهتری؟
-ها شکر بهترم حالی
خانم امینی-دیشب کیهان مریض عملیاتی دیشت خونه نماد امروز زنگ زد که سپیده جان دیشب از حال برفته بود اور اینجی آوردن بریو سرم کار کدم .
مادر-جان ها دیشب دخترک مه فشاریو پایین آمده بود خیلی هول کدیم دیر وقت بود بیشتر جاها بسته بود  کلینیک نزدیک خونه ما وا بود که وقتی رفتیم متوجه شدیم از بچه شما هس.
خانم امینی-هاا خب کدین خبه که وابوده . بریمه گف بریم یک خبری بگیریم از عروس خو هیچی آروم ندارم خیلی به تشویش یو هستم
عهه ای دگ چی میگه عروس 🥴
هنوز مادر جوابینا نداده بودن که گفتم :
-یادم نمیایه مه بری شما جواب مثبت داده باشم که شما مر عروس خطاب میکنین خانم امینی
خانم امینی با تأکید گفتم که بفهمه مقصد مه
و بعد با گفتن یک (با اجازه) از جم اینا بیرو شدم و مستقیم آمدم ته حیاط
2025/07/05 08:28:50
Back to Top
HTML Embed Code: