tgoop.com/Existentialistt/4772
Last Update:
✍️ همه قصۀ جوجه اردک زشت، نوشتۀ هانس کریستین اندرسن را خواندهایم: قُوی زیبایی که به نظر زشت میآمد برای آنکه از بد حادثه قاطی اردکهای شبیه به هم شده بود. برخلاف آنچه بهنظر میرسید او زیبا بود ولی در پایان داستان این را میفهمد، آن هم وقتی که دیگر جوجه نیست (بالغ شده) و در دریاچهای شنا میکند و مردم او را با انگشت به هم نشان میدهند و او برای اولین بار در انعکاس آب، زیباییاش را در مییابد.
بهنظر میرسد که داستان زندگی خیلی از ماها شبیه همان جوجه اردک زشت است، درون هریک از ما قوی زیبای منحصر بهفردی است که در تقابل با جامعهای خشن فردیتش را از دست میدهد و قاطی دیگر اردکها به فراموشی سپرده میشود. او بارها و بارها زمین میخورد، له میشود، تحقیر میشود و مردم او را با انگشت نشان میدهند و ریشخندش میکنند. آنها از او انتظار دارند که شکل اردکی باشد که نیست. دردناکتر آنکه خودش هم تصویر خود را در آب ندیده است و نمیداند کیست.
دنیا پر است از جوجه اردکهای زشتی که هرگز نمیفهمند زشت نبودهاند: کارمندهای معمولیای که میتوانستند کارگردانان موفقی باشند، کارگرانی که میتوانستند کارشناس باشند، مدیران ناخوشنودی که باید نقاش یا شاعر میشدند، زنان و شوهرانی که در نارضایتی در کنار هم پیر میشوند و هرگز نمیفهمند...
حسابدارانی که از ریاضیات متنفرند اما میتوانستند طراح لباس باشند، زنهای خانهداری که میتوانستند خلبان هواپیما باشند. دنیا پر است از کسانی که قهرمان زندگی خود نبودهاند، نشدهاند، نتوانستهاند، نفهمیدهاند و به هر دلیلی آن چیزی که باید نشدهاند.
دنیا پر است از جوجه اردکهایی که عمری را در ناخشنودی و تکرار زندگی میکنند، بدون آنکه تصویر واقعی خود را ببینند...
@Existentialistt
BY Existentialist
Share with your friend now:
tgoop.com/Existentialistt/4772