Notice: file_put_contents(): Write of 6440 bytes failed with errno=28 No space left on device in /var/www/tgoop/post.php on line 50

Warning: file_put_contents(): Only 12288 of 18728 bytes written, possibly out of free disk space in /var/www/tgoop/post.php on line 50
Existentialist@Existentialistt P.4653
EXISTENTIALISTT Telegram 4653
نامۀ #سهراب_سپهری به دوستش "نازی"

نازی، دارم نگاه می‌کنم و چیزها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم. همه‌ی رودهای جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک، انباشته از زیبایی است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست؛ زیبایی کرانه ندارد. به سایه تابستان بود که تو را دیدم و دیروز که نامه‌ات رسید، هنوز شیار دیدار روی زمین بود و تازه بود. در نیمروز «شمیران» از چه سخن می‌گفتم؟ دست‌های من از روشنیِ جهان پر بود و تو در سایه روشن روح خود ایستاده بودی. گاه پرنده‌وار شگفت‌زده به جای خود می ماندی. نازی، تو از آب بهتری؛ تو از سیب بهتری؛ تو از ابر بهتری! تو به سپیده‌دم خواهی رسید. مبادا بلغزی. من دوست توام و دستانِ تو را می‌گیرم.

روان باش که پرندگان چنین‌اند و گیاهان چنین‌اند. چون به درخت رسیدی، به تماشا بمان. تماشا تو را به اوج آسمان خواهد برد. «و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون».
در زمانه‌ی ما نگاه کردن را نیاموخته‌اند. و درخت جز آرایش خانه نیست و هیچ کس گلهای حیاط همسایه را باور ندارد. پیوندها گسسته. کسی در مهتاب راه نمی‌رود و از پرواز کلاغی هوشیار نمی‌شود و خدا را کنار نرده‌ی ایوان نمی‌بیند و ابدیت را در جام آبخوری نمی‌یابد. در چشم‌ها شاخه نیست. در رگ‌ها آسمان نیست. در این زمانه درخت‌ها از مردمان خرم‌ترند. کوه‌ها از آرزوها بلندترند. نی‌ها از اندیشه‌ها راست‌ترند. برف‌ها از دلها سپیدترند.

خرده مگیر! روزی خواهد رسید که من بروم خانه‌ی همسایه را آبپاشی کنم و تو به کاج سلام کنی و سارها بر خوان ما بنشینند و مردم مهربانتر از درخت‌ها شوند. اینک رنجه مشو؛ اگر در مغازه‌ها، پای گلها‌، بهای آنها را می‌نویسند و خروس را پیش از سپیده‌دم سر می‌برند و اسب را به گاری می بندند... خوراک مانده به گدا کی بخشند. چنین نخواهد ماند.

بر بلندی خویش بالا رو و سپیده‌دم خود را چشم به‌راه باش. جهان را نوازش کن. دریچه را بگشا و پیچک را ببین. بر روشنی بپیچ. از زباله‌ها رو مگردان که پاره‌های حقیقت‌اند. جوانه بزن.
لبریز شو تا سرشاری‌ات به هر سو رو کند. صدایی ترا می‌خواند. روانه شو! سرمشق خودت باش. با چشمان خودت ببین. با یافته‌ی خویش بزی. در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی. پیک خودت باش. پیام خودت را بازگوی. میوه از باغ درون بچین. شاخه‌ها چنان بارور بینی که سبدها آرزو کنی و زنبیل تو را گرانباری شاخه‌ای بس خواهد بود.

میان این روز ابری من تو را صدا زدم. من تو را میان جهان صدا خواهم زد. و چشم به‌راهِ صدایت خواهم بود و در این دره‌ی تنهایی، تو آب روان من باش و زمزمه کن.
من خواهم شنید!

👤 #سهراب_سپهری

@Existentialistt



tgoop.com/Existentialistt/4653
Create:
Last Update:

نامۀ #سهراب_سپهری به دوستش "نازی"

نازی، دارم نگاه می‌کنم و چیزها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم. همه‌ی رودهای جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک، انباشته از زیبایی است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست؛ زیبایی کرانه ندارد. به سایه تابستان بود که تو را دیدم و دیروز که نامه‌ات رسید، هنوز شیار دیدار روی زمین بود و تازه بود. در نیمروز «شمیران» از چه سخن می‌گفتم؟ دست‌های من از روشنیِ جهان پر بود و تو در سایه روشن روح خود ایستاده بودی. گاه پرنده‌وار شگفت‌زده به جای خود می ماندی. نازی، تو از آب بهتری؛ تو از سیب بهتری؛ تو از ابر بهتری! تو به سپیده‌دم خواهی رسید. مبادا بلغزی. من دوست توام و دستانِ تو را می‌گیرم.

روان باش که پرندگان چنین‌اند و گیاهان چنین‌اند. چون به درخت رسیدی، به تماشا بمان. تماشا تو را به اوج آسمان خواهد برد. «و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون».
در زمانه‌ی ما نگاه کردن را نیاموخته‌اند. و درخت جز آرایش خانه نیست و هیچ کس گلهای حیاط همسایه را باور ندارد. پیوندها گسسته. کسی در مهتاب راه نمی‌رود و از پرواز کلاغی هوشیار نمی‌شود و خدا را کنار نرده‌ی ایوان نمی‌بیند و ابدیت را در جام آبخوری نمی‌یابد. در چشم‌ها شاخه نیست. در رگ‌ها آسمان نیست. در این زمانه درخت‌ها از مردمان خرم‌ترند. کوه‌ها از آرزوها بلندترند. نی‌ها از اندیشه‌ها راست‌ترند. برف‌ها از دلها سپیدترند.

خرده مگیر! روزی خواهد رسید که من بروم خانه‌ی همسایه را آبپاشی کنم و تو به کاج سلام کنی و سارها بر خوان ما بنشینند و مردم مهربانتر از درخت‌ها شوند. اینک رنجه مشو؛ اگر در مغازه‌ها، پای گلها‌، بهای آنها را می‌نویسند و خروس را پیش از سپیده‌دم سر می‌برند و اسب را به گاری می بندند... خوراک مانده به گدا کی بخشند. چنین نخواهد ماند.

بر بلندی خویش بالا رو و سپیده‌دم خود را چشم به‌راه باش. جهان را نوازش کن. دریچه را بگشا و پیچک را ببین. بر روشنی بپیچ. از زباله‌ها رو مگردان که پاره‌های حقیقت‌اند. جوانه بزن.
لبریز شو تا سرشاری‌ات به هر سو رو کند. صدایی ترا می‌خواند. روانه شو! سرمشق خودت باش. با چشمان خودت ببین. با یافته‌ی خویش بزی. در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی. پیک خودت باش. پیام خودت را بازگوی. میوه از باغ درون بچین. شاخه‌ها چنان بارور بینی که سبدها آرزو کنی و زنبیل تو را گرانباری شاخه‌ای بس خواهد بود.

میان این روز ابری من تو را صدا زدم. من تو را میان جهان صدا خواهم زد. و چشم به‌راهِ صدایت خواهم بود و در این دره‌ی تنهایی، تو آب روان من باش و زمزمه کن.
من خواهم شنید!

👤 #سهراب_سپهری

@Existentialistt

BY Existentialist


Share with your friend now:
tgoop.com/Existentialistt/4653

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

How to create a business channel on Telegram? (Tutorial) Today, we will address Telegram channels and how to use them for maximum benefit. To upload a logo, click the Menu icon and select “Manage Channel.” In a new window, hit the Camera icon. Telegram users themselves will be able to flag and report potentially false content. Co-founder of NFT renting protocol Rentable World emiliano.eth shared the group Tuesday morning on Twitter, calling out the "degenerate" community, or crypto obsessives that engage in high-risk trading.
from us


Telegram Existentialist
FROM American