tgoop.com/Engarium360/1852
Last Update:
گزارش برگزاری تور رصدی کویر سه قلعه
بار دیگر راه ما را خواند و به راه زدیم تا به مقصدی برسیم که زمانی انتهای دنیا بود برای عاشقان آسمان پر ستاره.
ساعت 6 صبح بیستم مهر 1402، تقریبا همه شرکتکنندگان گرامی در میعادگاه به انتظار اتوبوس چشم به اطراف میدوختند. شاید در آن خلوت صبحگاهی چیزی جز یک دستگاه اتوبوس سبز رنگ با رانندهای از دیار کویر که حاضر به طی مسیر خاکی و پر دستانداز حدود 30 کیلومتری شده بود، شادی را در دل منتظران جاری نمیساخت.
ساعتها پی در پی میگذشتند و غرش موتور اتوبوس دیگر به یک لالایی گوشنواز تبدیل شده بود ... به امید خداحافظی با خورشید، ساعتی قبل از غروب پای بر خاک پاک کویر سهقلعه نهادیم. هنوز خستگی راه از تن به در نکرده بودیم و دوربینها را برای بدرقه خورشید به سمتش نشانه نرفته بودیم که گویی کویر تصمیم گرفت روی دیگرش را نیز به ما بنمایاند! طوفانی از شن برخواست و شروع به آزردن سر و صورت و قلب ما کرد و پردهای غبارآلود بر رخ خورشید افکند و آن را برای خوابی زود هنگام بدرقه کرد. به گواه میزبانان خونگرم و دوستداشتنی اقامتگاه نمکزار، در یک سال گذشته چنین طوفانی در آن مکان مشاهده نشده بود! اما باکی نیست؛ چرا که ما با رسوم کویر و عشوههایش آشنایی داشتیم و میدانستیم که باید دل خوش داشت به چنین خوشآمدگویی طبیعتی که از دست انسانهای زیاده خواه، زیاد حالش خوب نیست.
پس از استقرار در اتاقها، آسمان غبارآلود ابری هنوز تصمیم نداشت پرده از چهره ستارگانش بر دارد. در فضای باز اقامتگاه دور هم نشستیم و از آسمان گفتیم و از زمین شنیدیم و از انسانی که شاید هنوز تکلیفش با گذشته و حال و آینده جهانش مشخص نیست ...
بردباری مثل اغلب اوقات نتیجه داد. سیاره مشتری از یک سو و زحل و ستارگان از سویی دیگر از پشت سراپرده ابری سرک میکشیدند و دلربایی میکردند. آسمان منت نهاد و با احتیاط کامل پردهای که با عصبانیت فرو افکنده بود را کمکم کنار زد. تلسکوپها برپا شدند تا از تماشای گنجهای آسمانی لذت ببریم و از عظمت آنها بر حیرتمان افزوده شود.
پس از صرف شام نوبت ما بود که از کویر انتقام بگیریم. تا اینجای برنامه نه گرد و غبار، نه ابرها و نه سرمای هوا نتوانسته بودند کاممان را چندان تلخ کنند که از بودن در کویر لذت نبریم ... راهنمایی کار بلد و مسؤولی دلسوز فرش پیادهروی در دل شب را بر کویر گسترانیدند تا با خیالی آسوده در بینهایت زمین و چرخ کبود از هر چه رنگ تعلق داشت آزاد شویم. عدهای رفتند و در دل سیاه شب به جهانی وهمآلود پای نهادند تا قدم زدن زیر آسمان تاریک را تجربه کنند و عدهای ماندند تا باز هم به تماشای بیکران آسمان و تصویربرداری از غوغای ستارگان بپردازند.
ساعاتی قبل از طلوع خورشید، شبنوردان زمینی و آسمانی به هم پیوستند تا با تماشای سحابی جبار و هلال زهره و دیگر ساکنان چرخ کبود، دیدار تازه کنند. خستگی راه رمق از برخی ربود و آنها را اندک اندک به سمت اتاقهایی سنتی و رختخوابهایی گرم و نرم کشاند. تنها معدودی ماندیم به انتظار دیدار طلوع پر شکوه عالمتابی که پایان شبی دیگر را نوید میداد ... خورشید خوابآلود اندک اندک از جای بر میخواست و روانداز ابریش را به کناری مینهاد. دست و رویی شست تا رنگ و رویی تازه یابد و آنگاه با غرور نگاهی به ما بیندازد که "اگر به سلامت چشمانتان اهمیت میدهید وقت آن است که نگاه از من بردارید ..."
نوای گوشخراش بیدارباش، خواب را بر خستگان حرام کرد ... باز هم میزبانان کویری سنگ تمام گذاشتند و صبحانهای درخور فراهم نمودند تا با صرف آن در کنار همراهانی ارجمند، روح و جانمان تازه شود و برای آغاز روزی پر ماجرا آماده شویم.
آسمانِ تمیز و آبی و هوای خنک صبحگاهی قصد داشتند با دعوت از ما به رملنوردی، از رفتار دیشبشان عذرخواهی کنند. خورشید بر رملهای اطراف اقامتگاه میتابید و ما را هرچه بیشتر به قدم نهادن بر گرمای لذتبخش آنها فرا میخواند. کفشها را کندیم و برای یکی شدن با طبیعت و لمس بیواسطه سرشت مادی آدمی، پای بر دانههای گوهرگون ماسهزار گذاشتیم ... چه نرم و مهربان و لذتبخش و چه عاری از هر آلودگی! ناخودآگاه ساکت شده بودیم، گویی رسم ورود و سکون در کویر، سکوت است! همه چیز دست در دست هم داده بود تا بر فرار تپههایی از ریگ، چشمانمان به افق خیره شوند و چیزی در درونمان شروع به تغییر کند ... حس و حال غریبی است که هیچگاه تکراری نمیشود ...
هنوز داستان تمام نشده بود. دشت سله بستهای که محلیها به آن دَقّ رباط میگویند مقصد بعدی بود. دشتی که بیانتها به نظر میرسید و سراب، بخشی از آن را به صورت دریایی که جزیرههایی از آن بیرون زدهاند، نمایان میساخت. چقدر دلمان میخواست به امید یافتن پایان آن تا هر کجا که میشد پیش رویم ... .
BY انگاریوم، آسماننمای دانشگاه فردوسی مشهد
Share with your friend now:
tgoop.com/Engarium360/1852